#برشی_از_کتاب📖
#قسمت_اول1⃣
بلندگوی سالن فرودگاه📣 دائما در حال داد و فریاد است. دهانم خشک شده😐 و گلویم می سوزد.
😭مادرم به پهنای صورت اشک می ریزد.
بغلش می کنم و سرش را روی سینه ام می گذارد.
😔حالا با رفتن ما تنهاتر از قبل می شود.
👩چند متر دورتر از ما، صنم خواهرش آیدا را بغل کرده و هردو شانه شان تکان می خورد.
😭صورت هردو خیس شده و آرایش صنم بهم ریخته.
✋از همه خداحافظی میکنیم.
👀 پله برقی بالاتر می رود و من آخرین نگاه ها و آخرین دست هایی را که در هوا تکان می خورد، می بینم.
از بازرسی رد می شویم و از اتوبوس پا روی باند فرودگاه می گذاریم.
🌪باد خنکی بلند می شود و روسری صنم روی شانه اش می افتد.
_صنم، روسریت.
😒صنم بدون توجه به مأموران حراست، با بی میلی روسری اش را تا نصفه روی موهایش می اندازد و زیر لب چیزی می گوید.
✈️سوار می شویم و بعداز لحظاتی، هواپیمای ایرباس با سرعت زیادی از زمین جدا می شود.
😰 یک ماه گذشته برایم روزهای خاصی بود. روزهای پراز تشویش و استرس. باید خانه را تحویل می دادیم و ماشین و وسایل منزل را می فروختیم.
فرقی هم نداشت که جارو و خاک انداز است یا گلدان کریستال گران قیمت.
🧐نمی دانم این همه عجله برای چیست.
از پنجره هواپیما، برج میلاد معلوم می شود. حس می کنم چقدر این برج را🗼 که مثل منار بلند و بدترکیبی، سیخ تا دل آسمان بالا رفته، دوست دارم.
😰صنم سرش را از روی صندلی بلند می کند و به بیرون زل می زند. همانطور که از پنجره کوچک هواپیما، تهران را نگاه می کند، یک دفعه با صدای بلند می زند زیر گریه.
#برشی_از_کتاب📖
#قسمت_اول1⃣
🔸گل های بهاری شروع به روییدن کرده اند و آسمان آبی آبی است. امسال در ویرجینیا، گرما از همان کله ی سحر شروع میشود.
🔹در هنگام درس، من باید ارباب کوچولو ویلیام و خانم لیلی را باد بزنم.
ودر حال انجام همین کار، توانستم حروف الفبا را بشناسم و به تنهایی خواندن کلمات را یاد بگیرم.
🔸بعضی وقت ها، دانستن چیزهایی که یاد گرفته ام، برایم ترسناک میشوند چون
برده ها حق ندارند خواندن و نوشتن بدانند.
🔹خانم لیلی دفتر خاطراتی دارد با روبان های فراوان و پر از مروارید
و دفتر خاطرات من، از کاغذهایی است که در سطل آشغال پیدا کرده ام و با نخ بهم وصل کرده ام.
🔸شنیده ام ارباب هنلی قسم خورده اگر برده هایش را درحال سواد آموزی ببیند، آن هارا تا حد مرگ کتک خواهد زد و پوستشان را به برده داران ایالات جنوبی خواهد فروخت.
🔹از خودم می پرسم: چرا سفید ها این قدر با سوادآموزی ما مخالف اند؟
چه چیزی آن ها را می ترساند؟
🔸دلم می خواهد در مورد تمام چیزهایی که در سه سال گذشته یاد گرفته ام، با کسی حرف بزنم...🗣
◀️ ادامه دارد...
بخشی از کتاب(شما حدس بزنید)⁉️😉
🔰 @p_namaktab
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2615869456C65e7ea9c67
👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻