eitaa logo
نمکتاب
15.7هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
756 ویدیو
187 فایل
💢نمکتاب: نهضت ملی کتابخوانی💢 『ارتــــباط بــــا نمکتاب🎖』 💌- @p_namaktab 『سفارش کتاب نمکتاب』 🛒 @ketab98_99 『قیمت + موجودی کتب』 『📫- @sefaresh_namaktab 『مشاوره کتاب نمکتاب』 📞 @alonamaktab 『سایت جامع نمکتاب』 🌐- https://namaktab.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
نمکتاب
#برشی_از_کتاب📖 #قسمت_اول1⃣ بلندگوی سالن فرودگاه📣 دائما در حال داد و فریاد است. دهانم خشک شده😐 و گلو
📖 ⃣ ✈️📝 بعداز یازده ساعت پرواز بالاخره به دالاس، یکی‌ از شهر های بزرگ آمریکا می رسیم. 😨📃حس عجیبی دارم. ترس، شادی و دلهره معجون غریبی توی دل و مغزم ساخته اند. تمام شعارهای مرگ بر آمریکا که در صف مدرسه داده بودم، از ذهنم رد می شود. ✨وارد سالن فرودگاه می شویم. انگار همه جارا با عطر غسل داده اند. در و دیوار از تمیزی برق می زند. 👀📃دل توی دلم نیست. دقیق تر نگاه می کنم تا عماد را پیدا کنم. عماد و هومان، رفیق های دوران مدرسه ام بودند. هردو باهوش و حالا هردو در آمریکا زندگی می کردند. ۵سال است که دیگر آنها را ندیده ام. در افکار خودم بودم که صنم جیغ کوتاهی کشید و گفت: آرش، عماد. 🏠📃...وارد خانه عماد می شویم. هومان هم بهمراه همسرش، الهام به دیدنمان می آیند. همه چیز مرتب و تمیز است و با وسواس زیاد در جای خودش قرار دارد. 🏬📃صنم و الهام از پله های چوبی کنار دیوار، به طبقه بالا می روند. من هم ولو می شوم روی مبل. هومان رو می کند به من و می گوید : خونه زندگی آقارو می بینی آرش. خداییش اگه ایران بود یه سوراخ موش هم می تونست بخره؟ عماد می گوید : مال من نیست. مال بانکه. 🏢📃_ هی می گه مال بانکه، مال بانکه. خب چه فرقی داره؟ بانک وام داده تا یه سِنت آخرش هم ازت می گیره. منم شروع می کنم: هومان راست میگه. خود ما، بعد این همه سال چی داشتیم ایران؟ هیچی. یه خونه مستاجری. 🍊📃عماد پرتقالی پوست می کند: _ مستأجر بودی ولی توی شهر خودت. تو این مملکت، ما هیچ وقت صاحب خونه نمی شیم. 💸📃بلند می شوم و صاف می نشینم: ولی من اومدم اینجا که پولدار بشم. درس بخونم، عشق من اینه دکتر بشم. دوسال کالج، بعدم می رم دانشگاه و می شم دکتر آرش نیک منش. عماد با صدای بلند می خندد🤣...
نمکتاب
#برشی_از_کتاب📖 #قسمت_اول1⃣ 🔸گل های بهاری شروع به روییدن کرده اند و آسمان آبی آبی است. امسال در ویر
📖 ⃣ 🔸روز یکشنبه، همگی برای مراسم بزرگ عید پاک جمع شدیم. 🔹ارباب هنلی در مراسم حاضر شد تا ببیند ما چه می‌کنیم و تاکید کرد که نمی خواهد ما فریاد بکشیم و داستان های احمقانه‌ی آزادی‌مان را دنبال کنیم😒. او گفت برای داشتن هوای خوب و محصول فراوان دعا کنید. آیا او واقعا فکر می‌کند که ما به جای اینکه برای خودمان دعا کنیم🤲 ،برای بیشتر شدن دارایی او دعا می‌کنیم😏؟ بعد از این حرفها ،ارباب هنلی نشست و روفو موعظه را شروع کرد🗣️. او داستانی از انجیل📕 در مورد مردی شجاع به نام دانیال👨 تعریف کرد که تنها با نیروی ایمان خود شیر را رام کرد💪. داستان دانیال و شیرها🦁، داوود و غول👿 و... مثل ما برده ها هستند😢 درمقابل ارباب‌ها ، که خدا آنها را آزاد کرد😍 و روزی ما را هم آزاد خواهد کرد. البته روفو نمی‌تواند روشن و صریح صحبت کند😐. چند روز بعد موقع ناهار 🍲 بیست تا سواره نظام 💂به بلومونت آمدند و دنبال مرد سفید یک چشمی می‌گشتند که می‌گفتند طرفدار الغای برده داری است😳. من هرگز این کلمه را نشنیده بودم👀. چند هفته پیش چند تا از برده های 👨‍🌾 آقای تامسون فرار کرده بودند! می‌گفتند مرد سفید یک چشم👀 به آن‌ها کمک کرده تا به آزادی برسند. بخشی از کتاب( شما حدس بزنید😉)⁉️ 📪@p_namaktab https://eitaa.com/joinchat/2615869456C65e7ea9c67