eitaa logo
نمکتاب
16.2هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
801 ویدیو
188 فایل
💢نمکتاب: نهضت ملی کتابخوانی💢 『ارتــــباط بــــا نمکتاب🎖』 💌- @p_namaktab 『سفارش کتاب نمکتاب』 🛒 @ketab98_99 『قیمت + موجودی کتب』 『📫- @sefaresh_namaktab 『مشاوره کتاب نمکتاب』 📞 @alonamaktab 『سایت جامع نمکتاب』 🌐- https://namaktab.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
نمکتاب
#برشی_از_کتاب📖 #قسمت_دوم2⃣ ✈️📝 بعداز یازده ساعت پرواز بالاخره به دالاس، یکی‌ از شهر های بزرگ آمریک
📖 ⃣ 👩📃 صنم زبان انگلیسی را خیلی خوب حرف می زند. عماد یک موقعیت کاری مناسب برایش پیدا کرده. 🤝📃 دوستی دارد به نام الکس که یک شرکت بیمه به راه انداخته است و نیاز به یک همکار دارد. الکس بعداز دیدن صنم و پرسیدن چند سوال به انگلیسی، اعتراف کرد که او عالی حرف می زند و ورودش به شرکت را تبریک گفت😃! 😎📃 آلکس قد بلند و چهار شانه است و هیکل ورزیده ای دارد. سرش را از ته تراشیده و ادکلن تند می زند. 🚘📃...بیشتر از یک ماه است ماشین خریده ام. آن روز سرزده به شرکت آلکس رفتم تا صنم را ببینم. 📲📃صنم پشت میزش نیست ولی موبایلش کنار کیبورد کامپیوتر است. آنت با خوش رویی جلو می آید: _چی شده امروز زودتر اومدی دنبال صنم؟ _ دلم براش تنگ شده. _باید منتظرش بمونی، یه ساعتی میشه که با آلکس بیرون رفته ان. 👣📃 آنت نمی داند آن ها کجا رفته و کی برمی گردند. توی اتاق قدم می زنم. هوا خیلی گرم است. به طرف بیرون می روم تا در ماشین بنشینم و کولر را روشن کنم. ☎️📃 به الکس زنگ می زنم ولی جواب نمی دهد. یعنی کجاست؟ چرا رفته؟ برای چی با آلکس؟ هیچوقت نگفته بود باهم بیرون می روند. ⁉️📃 پس چرا برنمی گردند؟ اصلا سابقه نداشت. خیلی وقت ها بین روز زنگ زدم. تلفنش را جواب نداده ولی من نپرسیدم کجاست. حتما توی دفتر بوده. 🚗📃 ماشینی جلوی شرکت ترمز می کند. صنم و آلکس هردو از ماشین پیاده می شوند. 😳📃صنم وقتی من را می بیند، با تعجب نگاهم می کند: _ آرش، تو این موقع اینجا چی کار می کنی؟ 👋📃 موبایلش را در می آورم. دستش را باز می کنم و موبایل را محکم فشار می دهم کف دستش. _ نگاه کن ببین چندبار زنگ زدم. معلومه کدوم قبرستونی؟ چشم های صنم گرد می شود😳.