eitaa logo
نمکتاب
16.2هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
802 ویدیو
188 فایل
💢نمکتاب: نهضت ملی کتابخوانی💢 『ارتــــباط بــــا نمکتاب🎖』 💌- @p_namaktab 『سفارش کتاب نمکتاب』 🛒 @ketab98_99 『قیمت + موجودی کتب』 『📫- @sefaresh_namaktab 『مشاوره کتاب نمکتاب』 📞 @alonamaktab 『سایت جامع نمکتاب』 🌐- https://namaktab.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
نمکتاب
. 🔅 برای فرار از خستگی و کسالت این روزهای قرنطینه تصمیم گرفتم تو خونه با کارایی که دوست دارم خودم رو مشغول کنم شاید حالم بهتر بشه... . 📱از گوشی و فیلم و هرچیز مجازی دیگه خستم! جذاب ترین کار هم واسه من مرتب کردن کتاباست...📚 🏃‍♂رفتم سراغ کتابخونه‌ای که ماه هاست طرفش نرفتم و نیاز به یه گردگیری و مرتب شدن اساسی داره. . 📕کتاب ها رو در میارم خیلی هاشون پر از خاطره و حس خوبن... ورق میزنم و نگاه میکنم... 📖 هربار کتابی رو میخونم حس میکنم یه بخشی از احساس و حال من بین ورق های اون کتاب میمونه. و حالا وقتی اون کتابا رو ورق میزنم دوباره همون حال و هوا رو تجربه میکنم یکی یکی کتابارو، رو هم میزارم که چشمم به اقیانوس مشرق میفته. . 📒 کتابی که بخشی از احساسم نه؛ بهتر بگم همه ی احساس و قلبم💗 رو تو خودش جا داده بود و حالا با دیدنش کلی دلتنگی اومد سراغم... 🕌دلتنگی سه سال زیارت نرفتن و به هم خوردن سفر مشهدی که قرار بود این هفته باشه! 🚘امسال با کلی ذوق و شوق برنامه ریزی کردیم واسه این سفر ولی حالا.... . کتاب رو باز میکنم هنوز هم با دیدن اسم این کتاب پر از شوق و اشتیاق میشم...🤩 . چشمام رو می بندم ‌کتاب رو باز میکنم دوست دارم با اقیانوس مشرق تفال بزنم: ⁉️"ارام‌می پرسد: پس چگونه با مردی که در خراسان است سخن می‌گویی؟ پینه دوز سر می چرخاند نگاهش می کند و می گوید: میان ما و امام هیچ‌حائلی نیست بر سرش مسح می کشد و می گوید: 👋امام ما بی فاصله است...حی و حاضر است سلامش دهی پاسخ می دهد. می چرخد طرفی خم می شود و می گوید: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا" . چه قدر آروم میشم با این‌ جملات... هر بار که این‌جملات رو میخوندم انگار توی حرم قدم‌ میزدم و نفس می‌کشیدم...🤗 . دوباره چشم می دوزم به نوشته های کتاب: 🗣"بر میگردد طرف عمران: درباره ی کسی حرف میزنم که اگر صدایش کنی نگاهت می کند، اگر تشنه باشی آبت می دهد، اگر گرسنه باشی نانت می دهد... امام ما امام عالم است. دور و بعيد و غريب نيست. هميشه مجاور است... فاصله، حجاب ماست نه حجابِ او . او را حجابي نيست مگر آنكه خدا بخواهد." . 🌊اقیانوس مشرق رو بار اول که دستم‌ گرفتم خیلی زود توی آبی بی کرانش غرق شدم... 🥛و حالا دوست دارم دوباره با عمران مسیحی هم سفر بشم برای پیدا کردن آب حیات. . 👌راستی گفتم آب حیات... حس میکنم این روزها انگار همه به دنبال آب حیاتیم! چیزی که عمران در این کتاب به دنبالش بود... 📗اقیانوس مشرق را بخوانیم در این روزهای خسته کننده شاید ما هم آب حیات را یافتیم و از این روزهای سخت بیرون آمدیم..‌. 📚 بشتابید🏃🏃🏃 قیمت با تخفیف ویژه از طریق👇 📦 @ketab98_99 ☎️ اگر دلتنگ آقایی و میخوای سیم دلت وصل بشه، شماره 1640 رو بگیر🤗 سلاااام آقا👋
هدایت شده از ساحل رمان
9.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄┄┅┅•🍃🦋🍃•┅┅┄┄ ~•° تجربه °•~ بالاتر از علم است√ مخصوصا تجربه‌ای که، جذابیت هم داشته باشد^_^ ┄┄┅┅•🏝ساحِلِ‌رُمان🏝•┅┅┄┄
نمکتاب
مردم قم همیشه خط مقدم بوده و هستند.😎 حتی الان هم، در قضیه‌ی ویروس منحوس، قم شده است خط مقدم.✌️🏻 تمام
به به 😊 بسته های فرهنگی به دست دوستان رسید...🎁 🏃‍♂از قافله خیر جانمونی صلوااات🌸 🔰 شیوه پرداخت نذورات: 1⃣ واریز از طریق درگاه: idpay.ir/namaktab 2⃣ 💳 شماره کارت نذورات: 5041721039933271 ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗ 💌 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
💌 خوش ذوقمون از بسته فرهنگی🌼 ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   💌 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
نمکتاب
👌استندآپ یک تازه مسلمان اروپایی😊 تنها چیزی که لازم دارم یک نشانه ست، یه نشونه کوچیک...👌 هیچ اتفاقی
╲\╭┓ ╭❤️🍃 ┗╯\╲ -احمد شدی،کتاب شدی،مصطفی شدی حالا تمام دار و ندار |خدا| شدی 🍃🌸عیدمبعث‌برشما‌مبارڪ🌸🍃
نمکتاب
📚#ادواردو 📚نام کتاب : ادواردو 📝 نویسنده : بهزاد دانشگر 🗂 نشر : عهد مانا #کلیپ_معرفی_کتاب  داستان ت
🎨 📚 کتاب ص۳۴ گفتگوی ترزا و آنجلا : ترزا به نظر نگران می رسید. آنجلا دستش را گرفت و سعی کرد مستقیم به صورتش نگاه کند . -از چیزی می ترسی ؟ زن فقط سر بالا انداخت که نه.😟 بعد گفت : -بچه ام 👧. توی خانه تنهاست . -چند سالش است؟ -چهار سال . -اسمش چیست؟ -آنجلو . آنجلا لبخند زد . -میدانی اسم من آنجلاست ؟ -نه . مارتا گفت یک آقا باهام کار دارد . بگویید باید بروم . گفت فقط یک سوال دارد . جوانی کمی خم شد . -من را گفته . ما می خواستیم ببینیم برای چه اخراجت کردند ؟ -برای چه می خواهید بدانید ؟ -ما ازدوستان ادواردو هستیم . داریم درباره اش کتاب📝 می نویسیم . مثل همان کتابی📖 که در دست هایت است . آنجلا دست دراز کرد . -می شود کتابت را ببینم ؟ زن با نگرانی کتابش را که در آغوش گرفته بود عقب کشید . -نه . باید بروم. -باشد کتابت را نمی خواهم . باشد برای خودت. فقط بگو برای چه اخراج شدی؟ -شب ها می رفتم توی اتاق سینیور ادواردو . می خواستم فقط برای چند لحظه روی تختش دراز بکشم . بعد دزدگیر صدا می کرد . مجبور بودم زود برگردم اتاقم . آنجلا نگاهی به جوانی انداخت و گفت : -برای چه دوست داشتی بروی اتاق ادواردو ؟ زن نگران زل زد به صورت آنجلا: -مارتا گفت فقط یک سوال کردید . منم جواب دادم . بچه ام تنهاست . -نگران بچه ات نباش ما خودمان زود می رسانیمت .🚗 -ادواردو یک مرد عادی نبود . او یک قدیس بود ... ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗  🎨 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
📚کتاب : ✍نویسنده:بزرگ علوی بعضی خیلی زود پشیمان می شوند و بعضی خیلی دیر. پشیمانی از کاری که مردود بوده و بد، خیلی خوب است. اما خیلی ها از کار خوب هم پشیمان می شوند. ✔️دلیلش به نظر من این است که به آن کار خوب، راه درست، عقیده و باور نداشتند. وقتی عمر و سرمایه شان را سر آن کار می گذارند با اندک مخالفتی یا برخورد تندی، یا تبعید و رنجی پشیمان می شوند. رمان چشم هایش، سرگذشت مبارزه نقاشی به نام ماکان همراه با مریدانش بر علیه رضاخان است۶ و از زبان زنی 👩🏻روایت می شود که روزی معشوقه ی ❤️همین نقاش سن بالا بوده و البته خودش نیز با اینکه خیلی کوچک تر از نقاش بوده عاشق 💕و دل باخته ی او می شود. طوری که از تمام زیبایی، دارایی🚘🏢 و حتی آینده اش به خاطر نجات نقاش از دست نیروی امنیه می گذرد. نقاش و یارانش نه به خاطر عقیده ی دینی خاصی بلکه به دلیل ایران پرستی شان و مقام و جایگاه والای ایران با رضاخان در می افتند و به خاطر این امر از انگلیس 🇬🇧و فرانسه تا خود ایران همبستگی پیدا می کنند، هرچند که به ناکامی می انجامد. داستان📖 از نکات ویژه ای برخوردار است. یکی اینکه این نهضت ضد رضاخانی رهبری دارد که نقاشی شجاع است، اما رویه و منش مشخصی ندارد و در نتیجه نمی تواند چه زمان بودنش و چه پس از دستگیری و تبعیدش، موجی در دل مردم ایجاد کند. به نظر می رسد مردم آن زمان دیندار بوده اند و ماکان نقاش، دل در گرو سبک زندگی غربی داشته ادامه👇👇👇👇👇👇
نمکتاب
#نقد_کتاب 📚کتاب : #چشم_هایش ✍نویسنده:بزرگ علوی بعضی خیلی زود پشیمان می شوند و بعضی خیلی دیر. پشیم
ادامه 👇👇👇👇👇👇 و این مانع پیشرفت او می شود هر چند که به نفع مردم قدم برمی دارد. دیگر این که رمان 📖بیش تر واگوی های درونی خود ✍نویسنده، آقای علوی ست، که در دوران زندگی اش مبارزه ی سیاسی را پی می گیرد که به زندان و فرارش به اروپا و مهجور ماندنش از نوشتن می انجامد. ✍بزرگ علوی اقرار می کند که از مبارزه سیاسی اش پشیمان است، چرا که از دوستان ✍✍نویسنده اش عقب مانده است و حسرت 📚کتاب هایی که می توانست چاپ کند و نکرده را می خورد. این ناکامی در زمان هم اثر گذار بوده است. کل دویست و خورده ای صفحه رمان 📖به صورت گفت و گو🗣 و بازگفت روحی و فکری دو شخصیت نقش آفرین است که هر دو در مقابل 🎆تابلویی که نقش زنی👩🏻 با نگاهی ویژه دارد با فکر و درون خود🤔 به بیان احساسات، افکار و اندیشه هایشان می پردازند و قسمت زیادی از رمان 📖سپری می شود تا به نقل داستان که باز هم بیشتر بیان حالات درونی فرد↪️ است برسد. 🔹به هرحال باز هم می گویم که رمان تاثیر زیادی ازحالات بزرگ علوی به خاطر مبارزه اش و پشیمانی اش و شکست ها و مهجوریت هایش گرفته است. 🔹شاید✍ بزرگ علوی اگر می خواست می توانست نقش 🇬🇧انگلیس خبیث را در ظلمی که به ایران 🇮🇷کرده با آوردن رضاخان و قتل و غارت و کشتار بیشتر بیان کند که متاسفانه بسیار کمرنگ بوده و با خواندن رمان حالت یاس از مبارزه جلوه ی بیشتری دارد تا تشجیع به مبارزه، که باز هم از روحیه ی ✍بزرگ علوی برمی خیزد. 🔹همیشه دوست دارم اگر برای کاری گام 👣برداشتم و زمان و توانم را از سر آن کار فدا کردم آنقدر معتقدانه و محکم باشد که سال ها بعد که پشت سرم را نگاه کنم حسرت پشیمانی را بر دوش نکشم. ✍نویسنده ی توانمند کتاب، به مبارزه اش اعتقادی ندارد و این یاس را در کتاب چشمهایش👁👁 هم القا می کند. 📔کتابی که خواندنی ست اما به خاطر سپردنی و ماندنی نیست. 🔹یعنی الگوی خوبی برای روحیه ی پیش برنده و مشتاق نخواهد بود 📝قلم✍ بزرگ علوی را دوست داشتم هرچند که خیلی جاها آن قدر موضوع را با توصیفات حالات و روحیه ی تکراری کش داده بود که اغلب به تندخوانی و گذر کردن از مفاهیم رد می کردم. دلم می خواست ✍بزرگ علوی از مبارزه اش به بزرگی یاد می کرد نه این که پشیمان😫 و واخورده باشد. چون معلوم بود که برپایه ی اعتقاد و آرمان خاصی نمی جنگیده و همین هم می شود که حسرت روزهای گذشته در مبارزه اش را می خورد🙁 و راهکاری و تدبیری بهتر برای آن نمی یابد. ✍بزرگ علوی در رمانش هم همین سرخوردگی از مبارزه را📖 جا می دهد و رمان با گرفتگی خاصی پایان می پذیرد. 📝قلم ها می توانند روح ها را زنده کنند و شاداب وحرکت بدهند؛ می توانند به سستی بکشانند و از ترس حسرت خوردن😦 سر به آخور بکشانند. قلمش من را زنده نمی کند.😐 ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗  ♨️ @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
📚دنیای دیدنی: 📗کتاب ✍نویسنده: 🌀انتشارات: 🤩 برگــ☘ــے از ڪٺاب: 👌جالب است بدانید که چرا نوزادان👶 این قدر گریه می کنند. 💦در مغز نوزادان رطوبتی هست که اگر بماند باعث بیماری ها و دردهای بزرگ، مانند کوری می شود. 😭گریه، این رطوبت را از سر نوزادان بیرون می برد و باعث تندرستی او و سلامتی چشمانش می گردد. 💑پدر و مادر نوزاد هم که نمی دانند این گریه، چه نعمتی بزرگی است، مدام سعی می کنند او را با هر ترفندی که بلدند و می توانند، ساکت کنند.🤫 ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب بشتابید🏃🏃🏃 از طریق👇 📦 @ketab98_99
📚هنوز سالم است: 📗 نام کتاب: 🔖. ✍️نویسنده: 🌀انتشارات: 📌معرفی: من در سال ۱۳۸۱ در تشییع پیکر محمد رضا شفیعی شرکت کرده بودم و می دانستم که پیکر مطهرش سالم است. ولی همیشه دوست داشتم دلیل سالم بودن پیکرش رو بدونم. وقتی این کتاب رو خوندم اصلا فکر نمی کردم که این قدر زندگی ساده و خاکی داشته باشن. 👌 متوجه شدم که💕 مادر💕 نقش سازنده ای داشتند. مادر شهید یک الگوی بسیار عالی برای زنان و مادران جامعه هستند و خود 🌷شهید🌷 الگوی بسیار بزرگی برای جوانان. 💚روح که سالمِ سالمِ سالم باشد سالم ماندن جسم غریب نیست… 📝 خلاصه: جنازه محمدرضا را از زیر خاک در می آورند. بعد از ۱۶سال جنازه سالم است. محمدرضا پسر خانواده ای ساده بود. مادرش قالی می بافت و پدرش دست فروش بود. ✅اما یک رازهایی باید باشد که این اتفاق عجیب در عالم بیفتد… بخوانید تا بدانید. ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب بشتابید🏃🏃🏃 قیمت با تخفیف ویژه از طریق👇 📦 @ketab98_99
نمکتاب
📚هنوز سالم است: 📗 نام کتاب: #هنوز_سالم_است 🔖#ستاره_درخشان. #شهید_شفیعی ✍️نویسنده:#نرجس_شکوریان_فرد
☘️ برگی از کتاب: بعد از تبادل اسرا، نوبت جنازه‌ها رسید. قرار شد حتی استخوان‌ های 🌷شهدا🌷 را تحویل بدهند. عراقی‌ها رفتند سراغ قبرها. یکی شان هم قبر 🌷محمدرضا 🌷بود. با بیل و کلنگ خاک ها را کنار زدند، اما….. به فکر چهار تکه استخوان بودند، اما 🌷محمد رضا🌷 صحیح وسالم بود، رشید و چهار شانه. هیج چیز تکان نخورده بود؛ موهایش؛ پوستش؛ مژه اش؛ محاسن پرش؛ حتی زخم تنش. انگار چند دقیقه ی پیش 🌷شهید🌷 شده بود. عکس ها ومدارک را مطابقت دادند. 👂خبر به گوش صدام رسید. دستور داد جنازه را تحویل ندهند، سه ماه زیر آفتاب داغ☀️ عراق بگذارند؛ ولی هیچ اتفاقی نیفتاد. پودر تجزیه روی بدن و صورت محمد رضا ریختند، نه سوخت🔥، نه پودر شد، فقط کمی تغییر کرد. رنگ پوستش سفید بود، سبزه ی با مزه شد. به هر دری می زدند، رسواتر می شدند. صلیب سرخ در جریان بود وایران هم مدرک داشت؛ مجبور شدند محمدرضا را تحویل دهند ؛ « و مکروا مکرالله والله خیر الماکرین» ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗ 🌹 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾"