نمکتاب
#برای_این_روزهای_سخت
.
🔅 برای فرار از خستگی و کسالت این روزهای قرنطینه تصمیم گرفتم تو خونه با کارایی که دوست دارم خودم رو مشغول کنم شاید حالم بهتر بشه...
.
📱از گوشی و فیلم و هرچیز مجازی دیگه خستم!
جذاب ترین کار هم واسه من مرتب کردن کتاباست...📚
🏃♂رفتم سراغ کتابخونهای که ماه هاست طرفش نرفتم و نیاز به یه گردگیری و مرتب شدن اساسی داره.
.
📕کتاب ها رو در میارم خیلی هاشون پر از خاطره و حس خوبن... ورق میزنم و نگاه میکنم... 📖 هربار کتابی رو میخونم حس میکنم یه بخشی از احساس و حال من بین ورق های اون کتاب میمونه.
و حالا وقتی اون کتابا رو ورق میزنم دوباره همون حال و هوا رو تجربه میکنم
یکی یکی کتابارو، رو هم میزارم که چشمم به اقیانوس مشرق میفته.
.
📒 کتابی که بخشی از احساسم نه؛ بهتر بگم همه ی احساس و قلبم💗 رو تو خودش جا داده بود و حالا با دیدنش کلی دلتنگی اومد سراغم...
🕌دلتنگی سه سال زیارت نرفتن و به هم خوردن سفر مشهدی که قرار بود این هفته باشه!
🚘امسال با کلی ذوق و شوق برنامه ریزی کردیم واسه این سفر ولی حالا....
.
کتاب رو باز میکنم هنوز هم با دیدن اسم این کتاب پر از شوق و اشتیاق میشم...🤩
.
چشمام رو می بندم کتاب رو باز میکنم دوست دارم با اقیانوس مشرق تفال بزنم:
⁉️"اراممی پرسد: پس چگونه با مردی که در خراسان است سخن میگویی؟
پینه دوز سر می چرخاند نگاهش می کند و می گوید: میان ما و امام هیچحائلی نیست
بر سرش مسح می کشد و می گوید:
👋امام ما بی فاصله است...حی و حاضر است
سلامش دهی پاسخ می دهد.
می چرخد طرفی خم می شود و می گوید:
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا"
.
چه قدر آروم میشم با این جملات...
هر بار که اینجملات رو میخوندم انگار توی حرم قدم میزدم و نفس میکشیدم...🤗
.
دوباره چشم می دوزم به نوشته های کتاب:
🗣"بر میگردد طرف عمران: درباره ی کسی حرف میزنم که اگر صدایش کنی نگاهت می کند، اگر تشنه باشی آبت می دهد، اگر گرسنه باشی نانت می دهد...
امام ما امام عالم است. دور و بعيد و غريب نيست. هميشه مجاور است...
فاصله، حجاب ماست نه حجابِ او . او را حجابي نيست مگر آنكه خدا بخواهد."
.
🌊اقیانوس مشرق رو بار اول که دستم گرفتم خیلی زود توی آبی بی کرانش غرق شدم...
🥛و حالا دوست دارم دوباره با عمران مسیحی هم سفر بشم برای پیدا کردن آب حیات.
.
👌راستی گفتم آب حیات...
حس میکنم این روزها انگار همه به دنبال آب حیاتیم!
چیزی که عمران در این کتاب به دنبالش بود...
📗اقیانوس مشرق را بخوانیم در این روزهای خسته کننده شاید ما هم آب حیات را یافتیم و از این روزهای سخت بیرون آمدیم...
📚 #اقیانوس_مشرق
بشتابید🏃🏃🏃
قیمت با تخفیف ویژه
#سفارش از طریق👇
📦 @ketab98_99
☎️ اگر دلتنگ آقایی و میخوای سیم دلت وصل بشه، شماره 1640 رو بگیر🤗
سلاااام آقا👋
نمکتاب
#برای_این_روزهای_سخت . 🔅 برای فرار از خستگی و کسالت این روزهای قرنطینه تصمیم گرفتم تو خونه با کارایی
📸 #عکسنوشته
📚 #عکسنوشته_اقیانوس_مشرق
📘 #اقیانوس_مشرق
✍ من در جستجوی...
╭┅──────┅╮
📸 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
هدایت شده از ساحل رمان
9.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄┄┅┅•🍃🦋🍃•┅┅┄┄
~•° تجربه °•~
بالاتر از علم است√
مخصوصا تجربهای که،
جذابیت هم داشته باشد^_^
┄┄┅┅•🏝ساحِلِرُمان🏝•┅┅┄┄
نمکتاب
مردم قم همیشه خط مقدم بوده و هستند.😎 حتی الان هم، در قضیهی ویروس منحوس، قم شده است خط مقدم.✌️🏻 تمام
به به 😊 بسته های فرهنگی به دست دوستان رسید...🎁
#نذرتان_قبول
🏃♂از قافله خیر جانمونی صلوااات🌸
🔰 شیوه پرداخت نذورات:
1⃣ واریز از طریق درگاه:
idpay.ir/namaktab
2⃣ 💳 شماره کارت نذورات:
5041721039933271
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
💌 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
💌 #ارسالی_مخاطبین خوش ذوقمون از بسته فرهنگی🌼
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
💌 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
نمکتاب
👌استندآپ یک تازه مسلمان اروپایی😊 تنها چیزی که لازم دارم یک نشانه ست، یه نشونه کوچیک...👌 هیچ اتفاقی
╲\╭┓
╭❤️🍃
┗╯\╲
-احمد شدی،کتاب شدی،مصطفی شدی
حالا تمام دار و ندار
|خدا| شدی
🍃🌸عیدمبعثبرشمامبارڪ🌸🍃
#عید_مبعث
نمکتاب
📚#ادواردو 📚نام کتاب : ادواردو 📝 نویسنده : بهزاد دانشگر 🗂 نشر : عهد مانا #کلیپ_معرفی_کتاب داستان ت
🎨 #نقاش_باشی
📚 کتاب #ادواردو
ص۳۴ گفتگوی ترزا و آنجلا :
ترزا به نظر نگران می رسید. آنجلا دستش را گرفت و سعی کرد مستقیم به صورتش نگاه کند .
-از چیزی می ترسی ؟
زن فقط سر بالا انداخت که نه.😟 بعد گفت :
-بچه ام 👧. توی خانه تنهاست .
-چند سالش است؟
-چهار سال .
-اسمش چیست؟
-آنجلو .
آنجلا لبخند زد .
-میدانی اسم من آنجلاست ؟
-نه . مارتا گفت یک آقا باهام کار دارد . بگویید باید بروم . گفت فقط یک سوال دارد .
جوانی کمی خم شد .
-من را گفته . ما می خواستیم ببینیم برای چه اخراجت کردند ؟
-برای چه می خواهید بدانید ؟
-ما ازدوستان ادواردو هستیم . داریم درباره اش کتاب📝 می نویسیم . مثل همان کتابی📖 که در دست هایت است .
آنجلا دست دراز کرد .
-می شود کتابت را ببینم ؟
زن با نگرانی کتابش را که در آغوش گرفته بود عقب کشید .
-نه . باید بروم.
-باشد کتابت را نمی خواهم . باشد برای خودت. فقط بگو برای چه اخراج شدی؟
-شب ها می رفتم توی اتاق سینیور ادواردو . می خواستم فقط برای چند لحظه روی تختش دراز بکشم . بعد دزدگیر صدا می کرد . مجبور بودم زود برگردم اتاقم .
آنجلا نگاهی به جوانی انداخت و گفت :
-برای چه دوست داشتی بروی اتاق ادواردو ؟
زن نگران زل زد به صورت آنجلا:
-مارتا گفت فقط یک سوال کردید . منم جواب دادم . بچه ام تنهاست .
-نگران بچه ات نباش ما خودمان زود می رسانیمت .🚗
-ادواردو یک مرد عادی نبود . او یک قدیس بود ...
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🎨 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
#نقد_کتاب
📚کتاب : #چشم_هایش
✍نویسنده:بزرگ علوی
بعضی خیلی زود پشیمان می شوند و بعضی خیلی دیر.
پشیمانی از کاری که مردود بوده و بد، خیلی خوب است.
اما خیلی ها از کار خوب هم پشیمان می شوند.
✔️دلیلش به نظر من این است که به آن کار خوب، راه درست، عقیده و باور نداشتند. وقتی عمر و سرمایه شان را سر آن کار می گذارند با اندک مخالفتی یا برخورد تندی، یا تبعید و رنجی پشیمان می شوند.
رمان چشم هایش، سرگذشت مبارزه نقاشی به نام ماکان همراه با مریدانش بر علیه رضاخان است۶ و از زبان زنی 👩🏻روایت می شود که روزی معشوقه ی ❤️همین نقاش سن بالا بوده و البته خودش نیز با اینکه خیلی کوچک تر از نقاش بوده عاشق 💕و دل باخته ی او می شود. طوری که از تمام زیبایی، دارایی🚘🏢 و حتی آینده اش به خاطر نجات نقاش از دست نیروی امنیه می گذرد.
نقاش و یارانش نه به خاطر عقیده ی دینی خاصی بلکه به دلیل ایران پرستی شان و مقام و جایگاه والای ایران با رضاخان در می افتند و به خاطر این امر از انگلیس 🇬🇧و فرانسه تا خود ایران همبستگی پیدا می کنند، هرچند که به ناکامی می انجامد.
داستان📖 از نکات ویژه ای برخوردار است.
یکی اینکه این نهضت ضد رضاخانی رهبری دارد که نقاشی شجاع است، اما رویه و منش مشخصی ندارد و در نتیجه نمی تواند چه زمان بودنش و چه پس از دستگیری و تبعیدش، موجی در دل مردم ایجاد کند. به نظر می رسد مردم آن زمان دیندار بوده اند و ماکان نقاش، دل در گرو سبک زندگی غربی داشته
ادامه👇👇👇👇👇👇
نمکتاب
#نقد_کتاب 📚کتاب : #چشم_هایش ✍نویسنده:بزرگ علوی بعضی خیلی زود پشیمان می شوند و بعضی خیلی دیر. پشیم
ادامه
👇👇👇👇👇👇
و این مانع پیشرفت او می شود هر چند که به نفع مردم قدم برمی دارد.
دیگر این که رمان 📖بیش تر واگوی های درونی خود ✍نویسنده، آقای علوی ست، که در دوران زندگی اش مبارزه ی سیاسی را پی می گیرد که به زندان و فرارش به اروپا و مهجور ماندنش از نوشتن می انجامد.
✍بزرگ علوی اقرار می کند که از مبارزه سیاسی اش پشیمان است، چرا که از دوستان ✍✍نویسنده اش عقب مانده است و حسرت 📚کتاب هایی که می توانست چاپ کند و نکرده را می خورد. این ناکامی در زمان هم اثر گذار بوده است.
کل دویست و خورده ای صفحه رمان 📖به صورت گفت و گو🗣 و بازگفت روحی و فکری دو شخصیت نقش آفرین است که هر دو در مقابل 🎆تابلویی که نقش زنی👩🏻 با نگاهی ویژه دارد با فکر و درون خود🤔 به بیان احساسات، افکار و اندیشه هایشان می پردازند و قسمت زیادی از رمان 📖سپری می شود تا به نقل داستان که باز هم بیشتر بیان حالات درونی فرد↪️ است برسد.
🔹به هرحال باز هم می گویم که رمان تاثیر زیادی ازحالات بزرگ علوی به خاطر مبارزه اش و پشیمانی اش و شکست ها و مهجوریت هایش گرفته است.
🔹شاید✍ بزرگ علوی اگر می خواست می توانست نقش 🇬🇧انگلیس خبیث را در ظلمی که به ایران 🇮🇷کرده با آوردن رضاخان و قتل و غارت و کشتار بیشتر بیان کند که متاسفانه بسیار کمرنگ بوده و با خواندن رمان حالت یاس از مبارزه جلوه ی بیشتری دارد تا تشجیع به مبارزه، که باز هم از روحیه ی ✍بزرگ علوی برمی خیزد.
🔹همیشه دوست دارم اگر برای کاری گام 👣برداشتم و زمان و توانم را از سر آن کار فدا کردم آنقدر معتقدانه و محکم باشد که سال ها بعد که پشت سرم را نگاه کنم حسرت پشیمانی را بر دوش نکشم.
✍نویسنده ی توانمند کتاب، به مبارزه اش اعتقادی ندارد و این یاس را در کتاب چشمهایش👁👁 هم القا می کند.
📔کتابی که خواندنی ست اما به خاطر سپردنی و ماندنی نیست.
🔹یعنی الگوی خوبی برای روحیه ی پیش برنده و مشتاق نخواهد بود
📝قلم✍ بزرگ علوی را دوست داشتم هرچند که خیلی جاها آن قدر موضوع را با توصیفات حالات و روحیه ی تکراری کش داده بود که اغلب به تندخوانی و گذر کردن از مفاهیم رد می کردم.
دلم می خواست ✍بزرگ علوی از مبارزه اش به بزرگی یاد می کرد نه این که پشیمان😫 و واخورده باشد.
چون معلوم بود که برپایه ی اعتقاد و آرمان خاصی نمی جنگیده و همین هم می شود که حسرت روزهای گذشته در مبارزه اش را می خورد🙁 و راهکاری و تدبیری بهتر برای آن نمی یابد.
✍بزرگ علوی در رمانش هم همین سرخوردگی از مبارزه را📖 جا می دهد و رمان با گرفتگی خاصی پایان می پذیرد.
📝قلم ها می توانند روح ها را زنده کنند و شاداب وحرکت بدهند؛ می توانند به سستی بکشانند و از ترس حسرت خوردن😦 سر به آخور بکشانند.
قلمش من را زنده نمی کند.😐
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
♨️ @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
📚دنیای دیدنی:
📗کتاب #دنیای_دیدنی
✍نویسنده: #رضا_مصطفوی
🌀انتشارات: #عهدمانا
🤩 #نوجوان
برگــ☘ــے از ڪٺاب:
👌جالب است بدانید که چرا نوزادان👶 این قدر گریه می کنند.
💦در مغز نوزادان رطوبتی هست که اگر بماند باعث بیماری ها و دردهای بزرگ، مانند کوری می شود.
😭گریه، این رطوبت را از سر نوزادان بیرون می برد و باعث تندرستی او و سلامتی چشمانش می گردد.
💑پدر و مادر نوزاد هم که نمی دانند این گریه، چه نعمتی بزرگی است، مدام سعی می کنند او را با هر ترفندی که بلدند و می توانند، ساکت کنند.🤫
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
بشتابید🏃🏃🏃
#سفارش از طریق👇
📦 @ketab98_99
📚هنوز سالم است:
📗 نام کتاب: #هنوز_سالم_است
🔖#ستاره_درخشان. #شهید_شفیعی
✍️نویسنده:#نرجس_شکوریان_فرد
🌀انتشارات:#عهدمانا
📌معرفی:
من در سال ۱۳۸۱ در تشییع پیکر محمد رضا شفیعی شرکت کرده بودم و می دانستم که پیکر مطهرش سالم است. ولی همیشه دوست داشتم دلیل سالم بودن پیکرش رو بدونم. وقتی این کتاب رو خوندم اصلا فکر نمی کردم که این قدر زندگی ساده و خاکی داشته باشن. 👌
متوجه شدم که💕 مادر💕 نقش سازنده ای داشتند.
مادر شهید یک الگوی بسیار عالی برای زنان و مادران جامعه هستند و خود 🌷شهید🌷 الگوی بسیار بزرگی برای جوانان.
💚روح که سالمِ سالمِ سالم باشد سالم ماندن جسم غریب نیست…
📝 خلاصه:
جنازه محمدرضا را از زیر خاک در می آورند.
بعد از ۱۶سال جنازه سالم است.
محمدرضا پسر خانواده ای ساده بود.
مادرش قالی می بافت و پدرش دست فروش بود.
✅اما یک رازهایی باید باشد که این اتفاق عجیب در عالم بیفتد…
بخوانید تا بدانید.
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
بشتابید🏃🏃🏃
قیمت با تخفیف ویژه
#سفارش از طریق👇
📦 @ketab98_99
#جوان
#نمکتاب
نمکتاب
📚هنوز سالم است: 📗 نام کتاب: #هنوز_سالم_است 🔖#ستاره_درخشان. #شهید_شفیعی ✍️نویسنده:#نرجس_شکوریان_فرد
☘️ برگی از کتاب:
بعد از تبادل اسرا، نوبت جنازهها رسید. قرار شد حتی استخوان های 🌷شهدا🌷 را تحویل بدهند.
عراقیها رفتند سراغ قبرها.
یکی شان هم قبر 🌷محمدرضا 🌷بود.
با بیل و کلنگ خاک ها را کنار زدند، اما…..
به فکر چهار تکه استخوان بودند، اما 🌷محمد رضا🌷 صحیح وسالم بود، رشید و چهار شانه. هیج چیز تکان نخورده بود؛ موهایش؛ پوستش؛ مژه اش؛ محاسن پرش؛ حتی زخم تنش. انگار چند دقیقه ی پیش 🌷شهید🌷 شده بود. عکس ها ومدارک را مطابقت دادند.
👂خبر به گوش صدام رسید. دستور داد جنازه را تحویل ندهند، سه ماه زیر آفتاب داغ☀️ عراق بگذارند؛ ولی هیچ اتفاقی نیفتاد. پودر تجزیه روی بدن و صورت محمد رضا ریختند، نه سوخت🔥، نه پودر شد، فقط کمی تغییر کرد. رنگ پوستش سفید بود، سبزه ی با مزه شد.
به هر دری می زدند، رسواتر می شدند.
صلیب سرخ در جریان بود وایران هم مدرک داشت؛
مجبور شدند محمدرضا را تحویل دهند ؛
« و مکروا مکرالله والله خیر الماکرین»
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🌹 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾"