📚آسمان شیشهای نیست:
📘 #آسمان_شیشه_ای_نیست
✍ #مرتضی_انصاری
🌀 #عهدمانا
👨 #جوان
🔖 #رمان
🍃معرفی:
آسمان🌨 آسمان است؛ صاف و سالم. چه برای پسر 👨💼داستان چه برای دختران داستان؛ آنها اگر حواسشان به خودشان نباشد…ترک⚡️ می خورند؛ هر چند که با اشتباهشان آسمان ترک نمی خورد…آسمان همیشه صاف است.
☘برگی از کتاب:
نمی دانست چرا همیشه زن های روبرو و طرف دیگر ایستگاه به نظرش زیباتر می آمدند. شاید به این خاطر که دست نیافتنی تر بودند. اگه کسی به مریم نگاه کنه و این جوری فکر کنه ناراحت نمیشی؟
ازترس اینکه مرد دیگری در مریم حتی به اندازه یک نگاه👁 شریک شود؛ نگاهش راقطع کرد ولی ذهنش بازهم دست از سر اوبر نداشت. 🤔
– یعنی اگر مریم نبود، حق داشتی به هر زنی که خواستی نگاه کنی⁉️❓⁉️
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
بشتابید🏃🏃🏃
قیمت با تخفیف ویژه
#سفارش از طریق👇
📦 @sefaresh_namaktab
نمکتاب
📚 #زنان_عنکبوتی 💌 #ارسالی_مخاطبین👇👇👇👇 باسلام. کتاب واقعا فوقالعاده بود👍 تنها کتابی📘 بود که بعد خ
📸 #عکسنوشته
📚 #کتاب_زنان_عنکبوتی
✍ بودن یا نبودن؟
بشتابید🏃🏃🏃
قیمت با تخفیف ویژه
#سفارش از طریق👇
📦 @sefaresh_namaktab
📚 #بچه_مثبت_مدرسه
✍ #یاسر_عرب
🌀 #مدرسه
🤩 #نوجوان
🍃معرفی:
+مثبت در _منفی میشود 💯صددرصد مثبت+ ولی از مدرسه اخراج می شوید!😝
کتاب 📘 بچه مثبت مدرسه به دغدغه ها و افکار 🤔 و رفتارهای دنیای معصوم دو دانش آموز می پردازد که نظام آموزشی حدود سال های دهه شصت کشورمان را تجربه کرده اند.
متن کتاب 📘 ، دلنشین و روان بیان شده است و اکثر عبارات در عین سادگی، حاوی مفاهیمی عمیق است که خواننده را به ادامه خواندن مطالب سوق می دهد.
مطالب در ترکیبی از دو قالب طنز 🤣 و جدی 😐 به وضعیت آموزشی مدارسی که این دو نوجوان در آن درس می خواندند پرداخته است.
از امتیازات این کتاب 📘 می توان به این دو مورد اشاره نمود:
👌 روایت مطالب به صورت خاطره وار از زبان دو دانش آموز که در بطن حوادث و ماجراهایی درگیر هستند، میباشد
و همچنین نحوه بیان عبارات به صورت محاوره ای و ساده نوشته شده است.
بچه مثبت مدرسه از زبان یاشار🧑 و محسن 👨بیان شده است.
یاشار دانش آموزیست بازیگوش😜 و پر جنب و جوش🏃♂ اما دلسوز و مهربان🙂.
یاشار🧑 و محسن👨 با هم دوست می شوند و حوادث زیبا و دلنشینی را می سازند.
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
╭┅──────┅╮
@namaktab_ir🌺
╰┅──────┅╯
نمکتاب
📚 #بچه_مثبت_مدرسه ✍ #یاسر_عرب 🌀 #مدرسه 🤩 #نوجوان 🍃معرفی: +مثبت در _منفی میشود 💯صددرصد مثبت+ ولی از
بازرسی ماهیانه🕵♂ بود و من هم مثل بچه های دیگه از روز و ساعت 🕰 بازرسی 🔍 بی خبر بودم.
ناظم محترم، آخرهای کلاس ریاضی پیدایش شد😱...
دوشنبه بود و به شدت قرمز!
قرمز آژیری!🚨
بعد از چند لحظه پچ پچ🤭 و خنده، معلم ریاضی 👨🏫 در اوج بی رحمی ما را با ناظم تنها گذاشت.
ناظم آدم عجیبی بود. عینک دودی بزرگی🕶 به چشم داشت. کمی هم چاق بود...
متاسفانه من رو هم که میشناسین، اصلا حاضر نبودم نظرم رو واسه خودم نگه دارم🙄.
اون موقع ها کارتون «چوبین» پخش می شد!🧒📺
من که استاد کاراکتر سازی و شخصیت پردازی مدرسه بودم، با خروج معلم ریاضی👨🏫 برای اعلام شروع جنگ💣 صدام رو عوض کردم و با صدای جغد 🦉 تو کارتون چوبین بلند گفتم:
- یه خبر بد👀!
و بعد کلاس از خنده منفجر🤣 شد!
این روز ها که نمی دونم، اما اون موقع ها بساط فلک و شِلنگ😳 و خط کش 📏 به راه بود.
شِلنگ که تا اون لحظه از دید من پنهان شده بود👀، ناگهان خودش را محکم روی میز کوبید😤 و کلاس مثل قبرستونی متروک⚰ ساکت شد.
می دونم که تو هم درک می کنی نگه داشتن احترام شلنگ چقدر واجبه😤!
ما که در حفظ حرمتش هیچ شکی نداشتیم😒!
بله دیگه، این کار من تقریباً در حد خودکشی😖 بود، البته من یکی به خودکشی با این جور کارها عادت کرده بودم.
جناب ناظم...
╭┅──────┅╮
@namaktab_ir🌺
╰┅──────┅╯
💌 #خاطرات_کتابخوانی
خاطره فدای سرت
در لابه لای صدای انفجارهای 💥💥💥پیاپی، صدای شکستنِ ظرفی مرا به خود 🧐آورد…
عمار و کریمه👦🏻👧🏻 را میدیدم که حسابی به تکاپو افتاده بودند…
معلوم نیست که پشتِ مبل چه خبر شده که بچهها اینطور فاصله مبلها تا ظرفشویی آشپزخانه را حروله 🏃♂️🏃♂️🏃♂️میکنند…!
ینی این حمله، 🔫💣چندنفر کشته و زخمی داشته؟! سرنوشت “امل” چه میشود؟!
صدای شُرشُرِ آب💧💧، دوباره مرا به خانهمان آورد…
نمیفهمم چرا بچهها 👦🏻👧🏻اینطور رفتار میکنند…
انگار میخواهند چیزی را از من پنهان کنند…
اشکهایم 😭سراسیمه به سراشیبیِ گونهام میرسند و پشتِ هم سر میخورند و به روی صفحه کتاب 📖میریزند…نمیدانم که این چندمین دستمال کاغذی است که برمیدارم تا جلوی سرازیر شدنِ اشکم 😢را بگیرم…!
حسن که داشت از سقف مینیبوس میافتاد، انگار کتاب 📖را هم از دست من کشید و به زمین انداخت…
به زمان خودم آمدم، ایران، مشهد، عبدالمطلب، منزلمان، پشتِ مبلها، ظرف شکسته عسل 🍯که لابلای اسباببازی بچهها ریخته و همه چیز را به هم چسبانده…!
وای خدا من، دست عمار👦🏻 در هالهای از عسل 🍯و خون فرورفته و کریمه 👧🏻که با دیدنِ این صحنه حسابی خودش را باخته، با پاهای عسلی به سمت آشپزخانه میدود…
رسما فرش و سرامیکها و مبل با عسل🍯 و چسبندگیاش نابود شدهاند😱😰!
دیروز صبح بود که خواندنش را شروع کردم…
تقصیرِ خودم است، چنان در عمقِ ماجرا فرو رفتهام که گویی در زمان سفر کرده بودم و در خانهام حضور نداشتم😎…
همین شده که خواسته یا ناخواسته، کنترلِ خانه را به کلی از دست دادهام!
آخرای کتاب 📖بود که شکستن ظرف عسل🍯
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_معرفی_کتاب
از هر سو دوست داري به كتاب نگاه كن
ولي خوندنشو از دست نده
#از_کدام_سو
#نرجس_شکوریان_فرد
📚 @namaktab_ir
📎namaktab.ir
📎Namaktab.blog.ir
.
🔹امام باقر عليه السلام:
💬 لبخند😊 یک شخص به روى برادر مؤمنش☺️ ثواب دارد، و برداشتن خاشاكى از روى او نيز ثواب دارد.
و محبوبترین عبادت در نزد خدا که به آن پرستش شده چیزی جز شاد کردن مومن😍 نیست.
.
📚 کافی، ج2، ص188.
💐 ولادت حضرت باقر العلوم علیه السلام بر همه شیعیان مبارک.
🙏 به امید دیدن روز ظهور فرزندش و کامل شدن علوم...
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🌸 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
نمکتاب
#طرح_کتابخوانی 📚#صدقه_کتاب #طرح امام خامنه ای: اگر کتابخوانی #فرهنگ_رایج شد و در بین مردم ما جا بیف
#طرح_کتابخوانی
📚#صدقه_کتاب
#صدقه_جاریه
امام خامنه ای: اگر کتابخوانی #فرهنگ_رایج شد و در بین مردم ما جا بیفتد، آن وقت کسانی پیدا میشوند که” #صدقه_ی_کتاب” درست می کنند.
شما ببینید چقدر روضهخوانی میشود! چقدر احسان میشود! چقدر به ایتام کمک میشود! چقدر پول و جنس و پارچه و اینها داده میشود! آیا به همین نسبت، #کتاب هم داده میشود؟
به همین نسبت پول برای چاپ کتاب داده میشود؟! خیلی کم....!خوب شماها #روشنفکرید و به اهمیت این کار آگاهید، این را #ترویج کنید.
۱۳۷۴/۰۲/۱۸
•═•••🍃••◈🌸◈••🍃•••═•
💳 شماره کارت #صدقه_کتاب:
5041721039933271
🌸روز اول رجب،
صدقه فراموش نشه😉
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🌺 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
📚 #گردنبند_عجیب
✍ #نویسنده_غلامرضا_آبروی
🌀 #ظهور
👼 #کودک
مجموعه کتابهای آفتاب، حاوی قصه های شیرین و دلنشین از چهارده معصوم✨ (علیه السلام) است.
کتاب 📒گردنبند عجیب، از این مجموعه، داستانی از زندگی #حضرت _فاطمه سلام الله علیها ✨ می باشد.
این کتاب، داستان گردنبندی📿 است.
که حضرت در راه خدا✨ به یک نیازمند داد.
پیر مرد وارد مسجد🕌شد و به طرف پیامبر صلی الله وعلیه وآله✨ رفت، سلام کرد وگفت:
_ای رسول خدا !✨ من پیرمردی فقیر وگرسنه ام، چند روز است که غذا🥘 نخورده ام .
پیامبر(ص)✨ از دیدن او غمگین شد فکری🤔 کردوگفت:
من چیزی ندارم که به تو بدهم. ولی تو رابه خانه ی🏠 کسی می فرستم که نزد خدا و پیامبر، عزیز😍 است....
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
╭┅──────┅╮
@namaktab_ir🦋
╰┅──────┅╯
نمکتاب
🎬 #کلیپ_معرفی_کتاب 📕 #سه_دقیقه_در_قیامت(تجربه واقعی از مرگ) 🎥از دوربین صدا و سیما بشتابید🏃🏃🏃 #سفارش
📚#سه_دقیقه_در_قیامت
✂️برشی از کتاب سه دقیقه در قیامت:
از ابتدای جوانی👱♂️ ، به توصیه پدرم به حق الناس و بیت المال❌ بسیار اهمیت میدادم.
لذاسعی میکردم در محل کارم، به کار شخصی مشغول نشوم☝️ و کارهای مراجعین را به دقت و با رضایت💫 انجام دهم.
جوان پشت میز به من گفت: خدا✨ را شکر کن که بیت المال بر گردن نداری وگرنه باید رضایت تمام مردم ایران را👥 کسب می کردی!
من چقدر افرادی را دیدم که با اختلاس و دزدی از بیت المال💶 به آن طرف آمده بودند و حالا باید از تمام مردم این کشور، حتی☝️ آنها که بعدها به دنیا میآیند حلالیت می طلبیدند!😱
اما در یکی از صفحات این کتاب قطور📖 یک مطلبی برای من نوشته بود خیلی وحشت کردم😱 یادم افتاد که یکی از سربازان👮♂️ چند جلد کتاب به واحد ما اورد تا سربازها استفاده کنند.
یک سال روی تاقچه بود و سرباز هایی که شیفت شب🌃 بودند یا ساعت بیکاری داشتن استفاده می کردند.
بعداز مدتی، من از آن واحد🏠 به مکان دیگری منتقل شدم و همراه وسایل شخصی کتابها را📚 هم بردم یک ماه از حضورم در آن واحد گذشت احساس🤔 کردم که این کتابها استفاده نمی شود لذا کتابها را به همان مکان قبلی منتقل🚚 کردم.
جوان به من گفت: این کتاب ها📚 جزو بیت المال و برای آن مکان بود، شما بدون اجازه❌، انها را به مکان دیگری بردی، اگر آنها را نگه می داشتی و به مکان اول نمی آوردی☝️ باید از تمام پرسنل و سربازانی👮♂️ که در آینده هم به واحد شما می آمدند، حلالیت می طلبیدی!😩
واقعا ترسیدم .😱 تازه.....
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
╭┅──────┅╮
🍃 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
#جوان
#نمکتاب
نمکتاب
📚#سه_دقیقه_در_قیامت ✂️برشی از کتاب سه دقیقه در قیامت: از ابتدای جوانی👱♂️ ، به توصیه پدرم به حق ا
💌 #ارسالی_مخاطبین
من کتاب رو چندروز پیش خوندم
حتی تصمیم گرفتم چندتا بگیرم و هدیه بدم😍
امروز تو مترو 🚄نشسته بودم و کتاب📒 همرام بود
داشتم میبردم برا خونواده ام👨👩👧👦
با اینکه همشو خونده بودم باز درآوردم و ورق زدم📖
بعد کتابو بستم و چشمامو هم ایضا بستم و ... و مخصوصا کتاب رو که از سمت پشت جلد رو پام بود برگردوندم از سمت روی جلد که اسمش رو بقیه ببینن👀
نمیدونم چرا اینکارو کردم شاید چون خودمم وقتی کتاب دست کسی میبینم دلم میخواد عنوانشو بدونم😊
یه خانومی🧕 کنارم نشسته بود مانتویی ولی مانتو بلند و روسری و ....حجابشون تقریبا خوب بود
گفت: ببخشید میشه کتابتونو ببینم
بهش دادم
ورق زد📖 و بعد چند دقیقه🕰 گفت میشه از روش عکس بگیرم📸
شروع کردم به تعریف و بعدم کتابو بهش هدیه 🎁دادم....
#سفارش از طریق👇👇👇
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
@sefaresh_namaktab
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯