eitaa logo
نمکتاب
16.2هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
795 ویدیو
188 فایل
💢نمکتاب: نهضت ملی کتابخوانی💢 『ارتــــباط بــــا نمکتاب🎖』 💌- @p_namaktab 『سفارش کتاب نمکتاب』 🛒 @ketab98_99 『قیمت + موجودی کتب』 『📫- @sefaresh_namaktab 『مشاوره کتاب نمکتاب』 📞 @alonamaktab 『سایت جامع نمکتاب』 🌐- https://namaktab.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 ✍  🌀 🤩 🍃معرفی: +مثبت در _منفی میشود 💯صددرصد مثبت+ ولی از مدرسه اخراج می شوید!😝 کتاب 📘 بچه مثبت مدرسه به دغدغه ها و افکار 🤔 و رفتارهای دنیای معصوم دو دانش آموز می پردازد که نظام آموزشی حدود سال های دهه شصت کشورمان را تجربه کرده اند. متن کتاب 📘 ، دلنشین و روان بیان شده است و اکثر عبارات در عین سادگی، حاوی مفاهیمی عمیق است که خواننده را به ادامه خواندن مطالب سوق می دهد. مطالب در ترکیبی از دو قالب طنز 🤣 و جدی 😐 به وضعیت آموزشی مدارسی که این دو نوجوان در آن درس می خواندند پرداخته است. از امتیازات این کتاب 📘 می توان به این دو مورد اشاره نمود: 👌 روایت مطالب به صورت خاطره وار از زبان دو دانش آموز که در بطن حوادث و ماجراهایی درگیر هستند، میباشد و همچنین نحوه بیان عبارات به صورت محاوره ای و ساده نوشته شده است. بچه مثبت مدرسه از زبان یاشار🧑 و محسن 👨بیان شده است. یاشار دانش آموزیست بازیگوش😜 و پر جنب و جوش🏃‍♂ اما دلسوز و مهربان🙂. یاشار🧑 و محسن👨 با هم دوست می شوند و حوادث زیبا و دلنشینی را می سازند. ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب ╭┅──────┅╮ @namaktab_ir🌺 ╰┅──────┅╯
نمکتاب
📚 #بچه_مثبت_مدرسه ✍ #یاسر_عرب 🌀 #مدرسه 🤩 #نوجوان 🍃معرفی: +مثبت در _منفی میشود 💯صددرصد مثبت+ ولی از
بازرسی ماهیانه🕵‍♂ بود و من هم مثل بچه های دیگه از روز و ساعت 🕰 بازرسی 🔍 بی خبر بودم. ناظم محترم، آخرهای کلاس ریاضی پیدایش شد😱... دوشنبه بود و به شدت قرمز! قرمز آژیری!🚨 بعد از چند لحظه پچ پچ🤭 و خنده، معلم ریاضی 👨‍🏫 در اوج بی رحمی ما را با ناظم تنها گذاشت. ناظم آدم عجیبی بود. عینک دودی بزرگی🕶 به چشم داشت. کمی هم چاق بود... متاسفانه من رو هم که میشناسین، اصلا حاضر نبودم نظرم رو واسه خودم نگه دارم🙄. اون موقع ها کارتون «چوبین» پخش می شد!🧒📺 من که استاد کاراکتر سازی و شخصیت پردازی مدرسه بودم، با خروج معلم ریاضی👨‍🏫 برای اعلام شروع جنگ💣 صدام رو عوض کردم و با صدای جغد 🦉 تو کارتون چوبین بلند گفتم: - یه خبر بد👀! و بعد کلاس از خنده منفجر🤣 شد! این روز ها که نمی دونم، اما اون موقع ها بساط فلک و شِلنگ😳 و خط کش 📏 به راه بود. شِلنگ که تا اون لحظه از دید من پنهان شده بود👀، ناگهان خودش را محکم روی میز کوبید😤 و کلاس مثل قبرستونی متروک⚰ ساکت شد. می دونم که تو هم درک می کنی نگه داشتن احترام شلنگ چقدر واجبه😤! ما که در حفظ حرمتش هیچ شکی نداشتیم😒! بله دیگه، این کار من تقریباً در حد خودکشی😖 بود، البته من یکی به خودکشی با این جور کارها عادت کرده بودم. جناب ناظم... ╭┅──────┅╮ @namaktab_ir🌺 ╰┅──────┅╯
💌 خاطره فدای سرت در لابه لای صدای انفجارهای 💥💥💥پیاپی، صدای شکستنِ ظرفی مرا به خود 🧐آورد… عمار و کریمه👦🏻👧🏻 را می‌دیدم که حسابی به تکاپو افتاده بودند‌… معلوم نیست که پشتِ مبل چه خبر شده که بچه‌ها اینطور فاصله مبل‌ها تا ظرفشویی آشپزخانه را حروله 🏃‍♂️🏃‍♂️🏃‍♂️می‌کنند…! ینی این حمله، 🔫💣چندنفر کشته و زخمی داشته؟! سرنوشت “امل” چه می‌شود؟! صدای شُرشُرِ آب💧💧، دوباره مرا به خانه‌مان آورد… نمیفهمم چرا بچه‌ها 👦🏻👧🏻اینطور رفتار می‌کنند… انگار می‌خواهند چیزی را از من پنهان کنند… اشک‌هایم 😭سراسیمه به سراشیبیِ گونه‌ام می‌رسند و پشتِ هم سر می‌خورند و به روی صفحه کتاب 📖می‌ریزند…نمیدانم که این چندمین دستمال کاغذی است که بر‌میدارم تا جلوی سرازیر شدنِ اشکم 😢را بگیرم…! حسن که داشت از سقف مینی‌بوس می‌افتاد، انگار کتاب 📖را هم از دست من کشید و به زمین انداخت… به زمان خودم آمدم، ایران، مشهد، عبدالمطلب، منزلمان، پشتِ مبل‌ها، ظرف شکسته عسل 🍯که لابلای اسباب‌بازی بچه‌ها ریخته و همه چیز را به هم چسبانده…! وای خدا من، دست عمار👦🏻 در هاله‌ای از عسل 🍯و خون فرورفته و کریمه 👧🏻که با دیدنِ این صحنه حسابی خودش را باخته، با پاهای عسلی به سمت آشپزخانه می‌دود… رسما فرش و سرامیک‌ها و مبل با عسل🍯 و چسبندگی‌اش نابود شده‌اند😱😰! دیروز صبح بود که خواندنش را شروع کردم… تقصیرِ خودم است، چنان در عمقِ ماجرا فرو رفته‌ام که گویی در زمان سفر کرده بودم و در خانه‌ام حضور نداشتم😎… همین شده که خواسته یا ناخواسته، کنترلِ خانه را به کلی از دست داده‌ام! آخرای کتاب 📖بود که شکستن ظرف عسل🍯
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از هر سو دوست داري به كتاب نگاه كن ولي خوندنشو از دست نده 📚 @namaktab_ir 📎namaktab.ir 📎Namaktab.blog.ir
. 🔹امام باقر عليه السلام: 💬 لبخند😊 یک شخص به روى برادر مؤمنش☺️ ثواب دارد، و برداشتن خاشاكى از روى او نيز ثواب دارد. و محبوبترین عبادت در نزد خدا که به آن پرستش شده چیزی جز شاد کردن مومن😍 نیست. . 📚 کافی، ج2، ص188. 💐 ولادت حضرت باقر العلوم علیه السلام بر همه شیعیان مبارک. 🙏 به امید دیدن روز ظهور فرزندش و کامل شدن علوم... ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   🌸 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
نمکتاب
#طرح_کتابخوانی 📚#صدقه_کتاب #طرح امام خامنه ای: اگر کتابخوانی #فرهنگ_رایج شد و در بین مردم ما جا بیف
📚 امام خامنه ای: اگر کتابخوانی شد و در بین مردم ما جا بیفتد، آن وقت کسانی پیدا می‌شوند که” ” درست می کنند. شما ببینید چقدر روضه‌خوانی می‌شود! چقدر احسان می‌شود! چقدر به ایتام کمک می‌شود! چقدر پول و جنس و پارچه و اینها داده می‌شود! آیا به همین نسبت، هم داده می‌شود؟ به همین نسبت پول برای چاپ کتاب داده می‌شود؟! خیلی کم....!خوب شماها و به اهمیت این کار آگاهید، این را کنید. ۱۳۷۴/۰۲/۱۸ •═•••🍃••◈🌸◈••🍃•••═• 💳 شماره کارت : 5041721039933271 🌸روز اول رجب، صدقه فراموش نشه😉 ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   🌺 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
📚 🌀 👼 مجموعه کتابهای آفتاب، حاوی قصه های شیرین و دلنشین از چهارده معصوم✨ (علیه السلام) است. کتاب 📒گردنبند عجیب، از این مجموعه، داستانی از زندگی _فاطمه سلام الله علیها ✨ می باشد. این کتاب، داستان گردنبندی📿 است. که حضرت در راه خدا✨ به یک نیازمند داد. پیر مرد وارد مسجد🕌شد و به طرف پیامبر صلی الله وعلیه وآله✨ رفت، سلام کرد وگفت: _ای رسول خدا !✨ من پیرمردی فقیر وگرسنه ام، چند روز است که غذا🥘 نخورده ام . پیامبر(ص)✨ از دیدن او غمگین شد فکری🤔 کردوگفت: من چیزی ندارم که به تو بدهم. ولی تو رابه خانه ی🏠 کسی می فرستم که نزد خدا و پیامبر، عزیز😍 است.... ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب ╭┅──────┅╮ @namaktab_ir🦋 ╰┅──────┅╯
نمکتاب
🎬 #کلیپ_معرفی_کتاب 📕 #سه_دقیقه_در_قیامت(تجربه واقعی از مرگ) 🎥از دوربین صدا و سیما بشتابید🏃🏃🏃 #سفارش
📚 ✂️برشی از کتاب سه دقیقه در قیامت: از ابتدای جوانی👱‍♂️ ، به توصیه پدرم به حق الناس و بیت المال❌ بسیار اهمیت میدادم. لذاسعی میکردم در محل کارم، به کار شخصی مشغول نشوم☝️ و کارهای مراجعین را به دقت و با رضایت💫 انجام دهم. جوان پشت میز به من گفت: خدا✨ را شکر کن که بیت المال بر گردن نداری وگرنه باید رضایت تمام مردم ایران را👥 کسب می کردی! من چقدر افرادی را دیدم که با اختلاس و دزدی از بیت المال💶 به آن طرف آمده بودند و حالا باید از تمام مردم این کشور، حتی☝️ آنها که بعدها به دنیا می‌آیند حلالیت می طلبیدند!😱 اما در یکی از صفحات این کتاب قطور📖 یک مطلبی برای من نوشته بود خیلی وحشت کردم😱 یادم افتاد که یکی از سربازان👮‍♂️ چند جلد کتاب به واحد ما اورد تا سربازها استفاده کنند. یک سال روی تاقچه بود و سرباز هایی که شیفت شب🌃 بودند یا ساعت بیکاری داشتن استفاده می کردند. بعداز مدتی، من از آن واحد🏠 به مکان دیگری منتقل شدم و همراه وسایل شخصی کتاب‌ها را📚 هم بردم یک ماه از حضورم در آن واحد گذشت احساس🤔 کردم که این کتاب‌ها استفاده نمی شود لذا کتابها را به همان مکان قبلی منتقل🚚 کردم. جوان به من گفت: این کتاب ها📚 جزو بیت المال و برای آن مکان بود، شما بدون اجازه❌، انها را به مکان دیگری بردی، اگر آنها را نگه می داشتی و به مکان اول نمی آوردی☝️ باید از تمام پرسنل و سربازانی👮‍♂️ که در آینده هم به واحد شما می آمدند، حلالیت می طلبیدی!😩 واقعا ترسیدم .😱 تازه..... ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب ╭┅──────┅╮ 🍃 @namaktab_ir ╰┅──────┅╯
نمکتاب
📚#سه_دقیقه_در_قیامت ✂️برشی از کتاب سه دقیقه در قیامت: از ابتدای جوانی👱‍♂️ ، به توصیه پدرم به حق ا
💌 من کتاب رو چندروز پیش خوندم حتی تصمیم گرفتم چندتا بگیرم و هدیه بدم😍 امروز تو مترو 🚄نشسته بودم و کتاب📒 همرام بود داشتم میبردم برا خونواده ام👨‍👩‍👧‍👦 با اینکه همشو خونده بودم باز درآوردم و ورق زدم📖 بعد کتابو بستم و چشمامو هم ایضا بستم و ... و مخصوصا کتاب رو که از سمت پشت جلد رو پام بود برگردوندم از سمت روی جلد که اسمش رو بقیه ببینن👀 نمیدونم چرا اینکارو کردم شاید چون خودمم وقتی کتاب دست کسی میبینم دلم میخواد عنوانشو بدونم😊 یه خانومی🧕 کنارم نشسته بود مانتویی ولی مانتو بلند و روسری و ....حجابشون تقریبا خوب بود گفت: ببخشید میشه کتابتونو ببینم بهش دادم ورق زد📖 و بعد چند دقیقه🕰 گفت میشه از روش عکس بگیرم📸 شروع کردم به تعریف و بعدم کتابو بهش هدیه 🎁دادم.... از طریق👇👇👇 ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ @sefaresh_namaktab ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
نمکتاب
💌 #ارسالی_مخاطبین من کتاب رو چندروز پیش خوندم حتی تصمیم گرفتم چندتا بگیرم و هدیه بدم😍 امروز تو مترو
🔰 کتاب‌های خوبی که می‌خرید را پس از مطالعه📕 به دوستان و فرزندان‌تان بدهید تا آنها هم بخوانند.😊😉 ╭┅──────┅╮ ❣ @namaktab_ir ╰┅──────┅╯
📚 پروانه در چراغانی: ✍️ 🌀 🔖 🍃 بعضی خوب بودن را، تواضع را، ساده زیستی را، مهربانی را، شجاعت را... فقط شعار می دهند 🍃و بعضی با تمام وجود آنهارا زندگی می کنند. 🍃 اگر دوست داری لحظاتی با چنین افرادی زندگی کنی این کتاب را بخوان ✂️برشی از کتاب: به او بگو من فرمانده ی تیپمم. بگو اصلا مهم نیست باور کنی یا نه، مهم این است که خرمشهر آنجاست. دست شماست و ما آمده ایم آن را پس بگیریم و می گیریم.💪 شهرهای ما را محاصره کرده اید. امید شما به گردان تانکتان است که می خواهد از شلمچه نفوذ کند و حلقه ی محاصره را بشکند. اما نمی تواند میدانم. می فهمی چه خطری دوستانت را تهدید می کند⁉️ با خط آتش راه هلیکوپتر ها🛫 را می بندیم. چقدر مقاومت می کنید؟ 🗓یک هفته؟ یک ماه ؟ یک سال؟ تا نفر آخرکشته می شوند یا از گرسنگی می میرند! اسیر عراقی چشمهایش را به زمین دوخته بود اما حسین گفت: فقط تو می توانی به آنها کمک کنی! آزادت می کنم که بروی. به آنها بگو ما مردم بدی نیستیم اما از خاکمان نمی گذریم . برو به آنها بگو تسلیم شوند و به هر حال ، این خیلی بهتر از مردن است ، همین ! الله اکبر ، دخیل الخمینی 🖐 حسین با لبخندی دوربین📸 را به من داد. نگاه کردم . تا چشم👀 کار می کرد ستونی از سربازان عراقی🚶‍♂️🚶‍♂️🚶‍♂️🚶‍♂️🚶‍♂️🚶‍♂️🚶‍♂️🚶‍♂️🚶‍♂️🚶‍♂️ بود که زیر پیراهن های سفیدشان را به علامت تسلیم بالا سر تکان می دادند و پیشاپیش همه آن اسیر اخموی لجباز بود. آتش سبک شد و مقاومت دشمن در هم شکست.✌️ ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗ 🌹 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾