eitaa logo
مُـبلِـغِ مَجـٰازے
487 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
138 فایل
بصیرتی، تربیتی، فرهنگی،مذهبی،تاریخی و سیاسی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🍃🍃🍃 🔺من با کار دارم ! ابراهیم نداشت ، اما بی سیم که داشت ! 🚩ابـراهـیـم ! اگر صدای مرا میشنوی ، کمک ! من و بچه ها گیر افتادیم در تله ی ! تلفن همراه من کار نمیکند بدرد نمیخورد هرچه گشتم برنامه نداشت تا با تو تماس بگیرم ... گفتم میخواهم با بیسیم شما بگیرم.. گفتند اندرویدهای شما را چه به بیسیم ! اما من همچنان دارم تلاش میکنم تا با گوشی اندروید صدایم را به تو برسانم ... اگر میشنوی ما افتادیم بگو چطور آن روز وقتی به گوشَت رساندند که دخترهای محل از فرم هیکل تو خوششان آمده ، از فردایش با لباس های گشاد تمرین کشتی میرفتی ؟ تا چشم و دل دختری را آب نکنی ! اینجا میگیریم تا دیده شویم .. لاک💅 میزنیم تا 👍بخوریم تو حتما راهش را بلدی که به این پیچ ها خندیدی و دنیارا پیچاندی! و ما در پیچ دنیا سرگیجه گرفتیم ! 🚩ابـراهـیـم! اگر صدایم را میشنوی، دوباره بگو تا ماهم مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند و راه را پیدا کردند راه را پیداکنیم .. راه را گم کرده ایم اگر از برگشتی کمی از ان های نـاب ها را برایمان سوغات بیاور؛ تا ماهم مثل شما حرف اماممان را زمین نگذاریم... تمام..... .... .... .. شهدا گاهی نگاهی.....👌 شادی روحشان 💐 @namazi_313
✍غربت شهدای مریوان. 👌متن را حتما بصور ت کامل مطالعه کنید. جریانی که شما در راس آن قرار دارید همواره از مواضع جمهوری اسلامی البته با توجیهات گوناگون اظهار نارضایتی و حتی مخالفت قولی و عملی کرده است و چه نقصی در کار شما است که فردی چون و تا سطح معاونت نخست‌وزیر و سخنگوی دولت موقت بالا می‌آید؛ لابد امیر انتظام هم آمریکایی نیست؟ آنچه مطالعه کردید بخشی از پیام رئیس جمهور دولت اصلاحات به بازرگان است که در روزنامه ی کیهان مورخه ۱۸مهر ۱۳۶۰ به چاپ رسید. اما آنچه برای بعضی مایه ی تعجب است و برای ما هیچگونه تعجبی ندارد ،سکوت معنادار جریان سینه چاک اصلاح طلب که خود را ناجی و مدافع ملت و ایران (البته در شعار) میدانند در جریان شهادت ۱۱تن از مدافعان حقیقی میهن در مریوان آنهم به تاریخ ۳۰ تیرماه ۱۳۹۷ است. جالب است بدانیم همین ها چند روز قبل برای خائن به کشور و انقلاب یعنی امیر عباس انتظام بر عکس نظر بزرگانشان ، خاتمی ، کروبی و میر حسین چه سینه ای زدند وچاک کردند. سوال این است که تا این اندازه برای شما جای شهید و منافق و مظلوم ظالم عوض شده است؟ این است غیرت ایرانی که از آن دم میزدید؟ Ⓜ️ eitaa.com/namazi_313
د مثل دیالمه مادر شهید: «تولدش بود که دخترعمه‌اش اسباب‌بازی هدیه آورد و گفت از این هدیه راضی نیستی؟ گفت بله! دوستش دارم اما اگر برایم کتاب هدیه می‌آوردید، خوشحال‌تر می‌شدم. این حرف را عبدالحمید در سن پنج‌سالگی به‌زبان‌آورد. به‌حدی با کتاب انس داشت که اگر خواهرهایش تماس می‌گرفتند و مسئله‌ای از او می‌پرسیدند، نشانی دقیق می‌داد و می‌گفت: «برو سراغ قفسه کتابخانه‌ام در فلان طبقه، فلان کتاب، فلان صفحه جواب سؤالت را پیدا می‌کنی.» زبان‌های عربی، انگلیسی و فرانسوی را نیز به طور کامل می‌دانست. شهید دیالمه در سن 26 سالگی با رأی مردم به مجلس شورای اسلامی راه یافت.» (خاطرات شهید دیالمه؛ به نقل از تارنمای بسیج) عبدالحمید دیالمه در سن 27 سالگی توسط دشمنان انقلاب ترورشد. او واقعاً یک دانشجوی مسلمان مبارز و عالِم بود. Ⓜ️ Eitaa.com/namazi_313
💞نتیجه ی ارتباط با جنس مخالف در کوچه ی شهید ابراهیم هادی! ابراهیم از سرکار به خانه می‌آمد. وقتی وارد کوچه شد نگاهش به پسر همسایه افتاد. با دختری جوان مشغول صحبت بود. پسر، تا ابراهیم را دید بلافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت! می‌خواست نگاهش به نگاه ابراهیم نیافتد. چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. این بار تا می‌خواست از خداحافظی کند، متوجه شد که ابراهیم در حال نزدیک شدن به آن‌هاست. دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت و ابراهیم در مقابل آن پسر قرار گرفت. ابراهیم شروع کرد به سلام و علیک کردن و دست دادن. ترسیده بود، اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اینکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: ببین، تو کوچه و محله ما این چیزها سابقه نداشته. من، تو و خانواده‌ات را کامل می‌شناسم، تو اگه واقعا این دختر رو می‌خوای من با پدرت صحبت می‌کنم جوان پرید تو حرف ابراهیم و گفت: نه، توروخدا به بابام چیزی نگو، من اشتباه کردم، غلط کردم، ببخشید ابراهیم گفت: منظورم رو نفهمیدی! ببین، پدرت خونه بزرگی داره، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستی، من امشب تو با پدرت صحبت می‌کنم. ان‌شاالله بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی می‌خوای؟ جوان خجالت‌زده گفت: بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه. ابراهیم جواب داد: پدرت با من، حاجی رو من می‌شناسم، آدم منطقی و خوبیه شب بعد از ، ابراهیم در مسجد با پدر آن جوان صحبت کرد؛ اول از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج را داشته باشد و مناسبی پیدا کند، باید ازدواج کند. در غیر این‌صورت اگر به حرام بیفتد باید پیش خدا جواب‌گو باشد؛ و حالا این بزرگترها هستند که باید جوان‌ها را در این زمینه کمک کنند حاجی حرف‌های ابراهیم را تایید کرد. اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخم‌هایش رفت تو هم! ابراهیم پرسید: حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو نیفته، اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده؟ حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه! فردای آن روز مادر ابراهیم با مادر آن دو صحبت کرد و بعد یک ماه، آخر کوچه چراغانی شده بود. لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بست. رضایت، بخاطر اینکه یک دوستیِ شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده، این ازدواج هنوز هم پابرجاست و این زوج زندگی‌شان را مدیون ابراهیم می‌دانند . . 🆔 eitaa.com/namazii_313