#زمزمه_محبت
بچه ها باید شعر حفظ می کردند. شعر درختکاری بود.
علی که رفت پای تخته، گفت: من حفظ نکردم. اصلا نمی تونم شعر حفظ کنم. ذهنم نمی کشه، درس و مدرسه را دوست ندارم و ... .
اما آقا معلم ول کن نبود و به علی گفت: هر شعری یا هر چیزی میتونی برامون بخون.
علی لبخندی با خجالت زد و گفت: آقا هر چی باشه طوری نیست؟! هر جوری بخونم مشکلی نداره؟!
آقا معلم پاسخ داد: هر چیزی بلدی، بخون.
علی، اما یک شعر خواند، آنهم یک ترانه که آنروزها معمول بود توی عروسی ها می خواندند. با صدای بلند و آواز.
آقا معلم حواسش به علی بود و با یک لبخند رضایت به علی روحیه می داد که ادامه دهد.
آقا جعفر فراش مدرسه، در را باز کرد، دید آقا معلم سر کلاسه، گفت: ببخشید آقا سید! فکر کردم شما نیستید ... .
ترانه تمام شد.
آقا معلم رو به علی کرد و گفت: دیدی ذهنت می کشه؟ دیدی شعر میتونی حفظ کنی؟ حالا همین شعر را برو حفظ کن و فردا بیا بخون، با آواز هم بخون.
علی، فردایش آمد و آن شعر را از حفظ و با آواز دشتی برای کلاس خواند.
بعدا مد شد که بچه ها، هر کس می خواست، شعرهای کتاب را با آواز برای کلاس می خواند.
آقا معلم که شهید شد، علی اما ترک تحصیل کرد. رفت پی کار کشاورزی و دامداری و ...
یک روز که خاطرات آنروزها را با علی، مرور می کردیم، با حسرت گفت: اگر آقای #میرباقری شهید نمی شد، منم درس را ادامه داده بودم.
#معلمشهید_سیدحسین_میرباقریفرد
#بیتالمقدس
#بیستم_ارديبهشت
#زیستشهیدانه
https://eitaa.com/nameghalam
#زمزمه_محبت
بچه ها باید شعر حفظ می کردند. شعر درختکاری بود.
علی که رفت پای تخته، گفت: من حفظ نکردم. اصلا نمی تونم شعر حفظ کنم. ذهنم نمی کشه، درس و مدرسه را دوست ندارم و ... .
اما آقا معلم ول کن نبود و به علی گفت: هر شعری یا هر چیزی میتونی برامون بخون.
علی لبخندی با خجالت زد و گفت: آقا هر چی باشه طوری نیست؟! هر جوری بخونم مشکلی نداره؟!
آقا معلم پاسخ داد: هر چیزی بلدی، بخون.
علی، اما یک شعر خواند، آنهم یک ترانه که آنروزها معمول بود توی عروسی ها می خواندند. با صدای بلند و آواز.
آقا معلم حواسش به علی بود و با یک لبخند رضایت به علی روحیه می داد که ادامه دهد.
آقا جعفر فراش مدرسه، در را باز کرد، دید آقا معلم سر کلاسه، گفت: ببخشید آقا سید! فکر کردم شما نیستید ... .
ترانه تمام شد.
آقا معلم رو به علی کرد و گفت: دیدی ذهنت می کشه؟ دیدی شعر میتونی حفظ کنی؟ حالا همین شعر را برو حفظ کن و فردا بیا بخون، با آواز هم بخون.
علی، فردایش آمد و آن شعر را از حفظ و با آواز دشتی برای کلاس خواند.
بعدا مد شد که بچه ها، هر کس می خواست، شعرهای کتاب را با آواز برای کلاس می خواند.
آقا معلم که شهید شد، علی اما ترک تحصیل کرد. رفت پی کار کشاورزی و دامداری و ...
یک روز که خاطرات آنروزها را با علی، مرور می کردیم، با حسرت گفت: اگر آقای #میرباقری شهید نمی شد، منم درس را ادامه داده بودم.
#معلمشهید_سیدحسین_میرباقریفرد
#بیتالمقدس
#بیستم_ارديبهشت
#زیستشهیدانه
https://eitaa.com/nameghalam