eitaa logo
دختران زینبے
1.7هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
5.7هزار ویدیو
34 فایل
- بسم‌اللّٰھ🌿! بہه تجمع زینبیون خــوش‌اومـدے‌ خواهرم🌱✨🙂 متولد شده در:1401/10/27 https://harfeto.timefriend.net/17336720744540 لینک ناشناسمون مطلبی چیزی بگوشیم! لینک کانالمون: @nargsiip شـرایـط ↯ https://eitaa.com/zxbnsh ڪپے مطلب با ذکر صلوات ازاده
مشاهده در ایتا
دانلود
دختران زینبے
💢 #تنها_میان_داعش 🌹 #قسمت_پنجم 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مر
💢 🌹 💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم انقلابی به پا شده و می‌توانستم به چشم به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم. از سکوت سر به زیرم، عمق را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظه‌ای که زنده‌ام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!» 💠 او همچنان عهد می‌بست و من در عالم عشق علیه‌السلام خوش بودم که امداد را برایم به کمال رساند و نه‌تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. به یُمن همین هدیه حیدری، عقد کردیم و قرار شد جشن عروسی‌مان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. 💠 نمی‌دانستم شماره‌ام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه می‌خواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو می‌بینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!» نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. 💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچه‌ام دارم میام!» پیام هوس‌بازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته‌ام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمی‌خواستم بترسونمت!» 💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه‌ام را روی انگشتانش حس می‌کرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیام‌گیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. 💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم می‌رسید که صدای گریه زن‌عمو فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن‌عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بی‌قراری گریه می‌کند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری‌اش می‌داد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟» 💠 هنوز بدنم سست بود و به‌سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه‌ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :« سقوط کرده! امشب شهر رو گرفت!» 💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله‌های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :« چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی می‌کرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمی‌دانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. 💠 عباس سری تکان داد و در جواب دل‌نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ می‌زنیم جواب نمیدن.» گریه زن‌عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزاده‌ها به تلعفر برسن یه رو زنده نمی‌ذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. 💠 دیگر نفس کسی بالا نمی‌آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش می‌کردند و من از خون که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه‌ام گرفت. 💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می‌آمد، مردانگی‌اش را نشان داد :«من میرم میارم‌شون.» زن‌عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم می‌زنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»... ادامه دارد ... ↝‌@nargsiip
1cc9375d41519ecb65ad7b6a7534dad325735427-360p_12022024.mp3
9.65M
🔸️ماجرای عنایت حضرت عباس علیه السلام به یک جوان گنهکار به واسطه دعای مادرش ↝‌@nargsiip
حضرت‌عباس‌خیلی‌خوشگل‌بودن .. خیلیم خوش قد و بالا بودن یعنی هر جا میرفتن تو چشم بودن .. بهشون میگفتن ماه بنی هاشم✨ بخاطر این زیبایی بیشتر از بقیه تو معرض گناه بودن،ولی در عین این زیبایی فوق العاده عفیف و مودب بودن :) ببین.. اون دنیا اگه بگی بخاطر خوشگلیم به گناه افتادم حضرت عباس رو بهت نشون میدن میگن:یعنی از اینم خوشگل تر بودی؟! «🥺✨» @nargsiip
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین پناهِ دنیا ؛ من فقط بلدم همه‌چیو بسپارم به خودت .. عمو عباس:)) تولدت مبارك:))))))))🤍 «🥺✨» @nargsiip
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک سوی ابوفاضل و یک سوی حسین خورشید کنار ماه، دیدیم به عین یک دل نَبُوَد جای دو دلبر،آری الا دل ما که هست بین الحرمین ‌ «🥺✨» @nargsiip
35.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی قشنگ بود :)) - خیلی این جمله قشنگه . آدم و آروم میکنه. ‌ . . حتما ببینید 🤍 «🥺✨» @nargsiip
دختران زینبے
خیلی قشنگ بود :)) - خیلی این جمله قشنگه . آدم و آروم میکنه. ‌ . . حتما ببینید #پیشنهادِ‌‌دانلود🤍 #
♥️🍃 وقتى خدا میخواد بهت يك آغاز دوباره بده، معمولا با يك پايان شروع ميشه. براى درهاى بسته ى زندگيت شكرگزار باش. چون اونها ما رو به سمت درهاى مناسب هدايت ميكنن. خدا هرگز دیر نمی کنه😊 هرآنچه که نیاز داری، در زمان درستش به تو می رسه🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
26.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📜باز شب میلاد .... 🎤ڪربلایے محمد حسین حدادیان «🥺✨» @nargsiip
دختران زینبے
-با قدومت مسرور کردی اهل ِزمین را : ) #میلاد_حضرت_عباس #دختران_زینبی «🥺✨» @nargsiip
‌درمیان‌خانه‌حیدر‌پر‌از‌خورشید‌بود وقت‌آن‌شد‌تا‌بیاید‌بینشان‌دیگر‌قمر. .❤️
دختران زینبے
امیرالمومنین : روزه ها شعبان وسواس دل وپریشانی های جان را از بین می برد #ماه_شعبان
شھدا . . . باهردردی‌جا،نمی‌زدن ؛ میگفتن‌فدا‌سر‌ِحضرت‌ِزهرآ ! شھید‌زندگی‌کردن‌یعنی‌همہ‌سختیارو بھ‌جون‌خریدن‌برای‌فداشدن!
من کمتر از آنم که به پای تو بیوفتم ‌؛ عالم شده سجاده و افتاده به پایــت ‌. [امام‌سجاد‌ِما🤍] «🥺✨» @nargsiip
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 مادرشهید علی قوچانی ازعالم برزخ چه میگوید!!! ♥️🍃 وقتى خدا میخواد بهت يك آغاز دوباره بده، معمولا با يك پايان شروع ميشه. براى درهاى بسته ى زندگيت شكرگزار باش. چون اونها ما رو به سمت درهاى مناسب هدايت ميكنن. خدا هرگز دیر نمی کنه😊 هرآنچه که نیاز داری، در زمان درستش به تو می رسه🤲 ↝‌@nargsiip
✨ - ز وفاداری تو علقمـہ شد عالم‌گیر یعنۍ از مکتب تو نور به عالم دادند #میلاد_حضرت_عباس #دختران_زینبی «🥺✨» @nargsiip