eitaa logo
نرگِث
833 دنبال‌کننده
618 عکس
44 ویدیو
3 فایل
یک عدد آدمی‌زاد از نوع زن محل پرورش پیازچه‌های نرگس ‌ تلگرام: https://t.me/nargth نرگث با ص سه دنده: @I4khatun
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از آبي بداهه‍ .
اون بالا گفتیم که ماها مسئله‌مون اینه که نمیدونیم مسئله‌مون چیه! در حقیقت نمیدونیم دردمون چیه! حالا این جلسه استاد امینی خواه خیلی خوب توضیح میدن و مثال میزنن که ؛ ماها دردمون از نبود عشقه. بعد اوج فاجعه اینجاست که برامون مهم نیست که عشق نداریم. نمیریم دنبال اینکه چیکار کنیم عشقمون زیاد بشه. یا اصلا دغدغه ما این نیست چرا عشق ما داره کم میشه! تو دین ما از عاشق با عنوان مومن یاد میشه. یعنی مومن واقعی، عاشق واقعیِ و کیک نیست. دوای اصلی ما که اون بالا ذکر کردم، دنبالش هستیم و نمیدونیم چیه و هر کاری می‌کنیم دردمون با هیچی دوا نمیشه، عشقه. دارویِ عین شین قاف‌. :)
چشما راز نگه‌دار نیستن، نخود تو دهن‌شون خیس نمی‌خوره. چشما آخر صداقتن، لو می‌دن همه‌چی و. چشمای پدَ سوختهٔ خوش‌انصاف * لب‌خند
وجود چندین محتوا توی متن نقطه ضعف نیست و قشنگ هم هست اما اگه نویسنده برای بیان این چند محتوا هی از این شاخه به اون شاخه نپره و بتونه با انسجام پشت سرهم ردیفشون کنه. داستان‌های جذاب، تو دستهٔ پر پیچ و خما قرار دارن. گُنگ باشن و عجیب، غیر قابل انتظار باشن و تک. درست مثل آدمی‌زاد.
فضایی که ادبیات به جهان هستی بخشیده هیچ‌وقت بیان نشده و این کم‌لطفی آدمی‌زادهاست که تو شرح کم گذاشتن. هیچ‌وقت سطح یک مسئله بالا نبود. هیچ‌وقت متون طعم لذت‌بخشی رو نمی‌چشیدن.
نرگِث
فضایی که ادبیات به جهان هستی بخشیده هیچ‌وقت بیان نشده و این کم‌لطفی آدمی‌زادهاست که تو شرح کم گذاشتن
انتظار ادامه رو از نرگس فعلی داشتم امّا الان که این متن و چشمای تو داره دنبال می‌کنه نرگس ادامه‌ای براش در نظر نگرفته. ادامه‌ش با تو عزیزم؛ https://harfeto.timefriend.net/16725519117952
من برای اوقاتی که لبانم بر جا‌ی‌جایِ صورتت، مهُر بوسه نزدند افسوس می‌خورم. شمیم باتلاقِ زندگانی‌ام؛ اینَک به‌جای تو، درد معشوقه‌ام شده وَ جای نبودن‌هایت، به من چشمک می‌زنند باران رحمت برهوت هستی من زندگی را به من باز گردان. به‌قدر نوشتن غزلی، زندگی را به من بازگردان. - آبان
نرگِث
انتظار ادامه رو از نرگس فعلی داشتم امّا الان که این متن و چشمای تو داره دنبال می‌کنه نرگس ادامه‌ای ب
ما برای شرح تصاویر و لحظات کم گذاشتیم ، درسته . آدمی زاده دختر؛ فرار می‌کنه از باز کردنِ همه چیز. کلمات ستودنی و ارزشمندن ولی ، اینجا ولی و اما و اگر نباید وجود داشته باشه . آدمه دیگه دنبالِ هزار تا بهانه و فلانُ بیساره. اما اینجا باید حق مطلب ادا بشه و آدمی لبریز بشه از عشق به بیانِ این شرح و کلمات .
هدایت شده از نخل و نارنج ؛
فکر می‌کردیم استاد بره. ولی نی‌نی رو که از اتاق برداشت، ما دورشُ گرفتیم. نی‌نی رو بوسیدیم و قربون صدقه‌ش رفتیم. و استاد گفت بشینید بچه‌ها. گفت چرا حال‌تون گرفته‌ست؟ چرا حال‌تون بَده؟ ما هیچ حرفی برای گفتن نداشتیم. سراسر دلتنگی بودیم و اشک. غصه تو دل‌هامون تلنبار شده بود. فقط سکوت کردیم و گفتیم مالِ دلتنگیه. شروع کرد حرف زدن برامون. ما از مشکل حرفی نزدیم. ولی انگار استاد می‌دونست چی باید بگه. می‌دونست چقدر نیاز داریم بعد شش ماه دوباره برامون حرف بزنه. این بار انگار گلچین‌شده بودیم، حرفای استاد هم گلچین شده بودن. همین که نشستیم و از حال‌مون پرسید خودش شروع کرد حرف زدن. از اون حرف‌هایی که، تو یه وقتی می‌دونی کُلی مشکل داری، ولی نمی‌دونی اون مشکل‌ها چی‌َن، حرف‌های امروز استاد از اون حرف‌هایی بود که هم مشکلُ نشون‌ت می‌داد، هم راه حل‌شُ. انگار عمقِ وجودتُ لمس می‌کرد. شاید تو ظاهر خیلی تغییری نکرد احوال‌مون، ولی حالِ دل‌مون قشنگ عوض شد. هر چی بگم از این که چطوری این دیدار در عینِ کوتاه و یهویی بودن، دل‌چسب و عزیز و بوسیدنی بود، کم گفتم. و وای از اون بغلِ آخر، وای از اون بغلِ آخر، وای از اون بغلِ آخر :)))))))))) و من هنوز دلتنگیَ‌م... هنوز دلتنگیَ‌م و اشک و فکرِ این که کاش زمان تو اون لحظات می‌ایستاد، بیشتر استادُ می‌دیدم، صداشُ بیشتر با جون و دل گوش می‌دادم و بیشتر بغلش می‌کردم. من الان سراسر دلتنگیَ‌م. دلتنگ‌م برای همون وابستگی‌هایی که استاد گفت باید رها کنید :) وابستگی، وابستگی، وابستگی. چه خوب بلدی ما رو استاد. چه خوب بلدی... | |‌ | ۲۸ آبانِ ۱۴۰۲ .
آبان کلمهٔ آخر هر پاراگرف بود. زمان زنجیر حد و حدود کنده انداخته دور. واقعاً آخر آبانه؟
هدایت شده از  جهان .
کاش بودی الان پیشم و باهم توی حیاط می‌نشستیمُ سبد سبد نارنگی پوست میکندیم. تو از عرقِ جَبینی که از آبِ نارنگی می‌ریخت حرف می‌زدی و من غر میزدم که حرومشون نکن .وقتی دستام از سرما سوزن سوزن می‌شد بودی و انقدر دیوونه بازی در میاوردی که از نوک انگشتام احساس گرما کنم . ولی نیستی ، نیستیُ از سرما به خودم می‌پیچم و یادم میاد سر اون سبدا‌ی نارنگی چقدر حرص خوردمُ تو بودی و از یادم می‌بردی سردیه هوا رو . راستی ، اونجا با کی شبای آخر آبان نارنگی پوست میکنی؟