آدمیزاد در یکجایی خسته میشه از توسل و توکل، این دو مقوله نشات گرفته از امید.
و آدمیزاد در یک نقطهای دایره سفیدی امیدش رو مشکی میکنه.
نرگِث
آدمیزاد در یکجایی خسته میشه از توسل و توکل، این دو مقوله نشات گرفته از امید. و آدمیزاد در یک نقط
برای بار هزارم، آدمیزاد فلکزده بیچاره
نرگِث
آدمیزاد در یکجایی خسته میشه از توسل و توکل، این دو مقوله نشات گرفته از امید. و آدمیزاد در یک نقط
و همین آدمیزاد بیچاره در یک بازهای تمام جونش رو میسپره دستش چشماش، شب تماام جونش مسیر چشم تا چونه، آخر سر هم کاغد رک طی میکنه.
" دوباره چرخه زندگی براش تکرار میشه، روز از نو و روزی از نو "