هرسال با دلنواز سر هیئتای بناتالحوراءِ ایام فاطمیه از قبل کلی نذر و دخیل و گریه و زاری میکردیم که هیچ خللی تو برنامهها وارد نشه. سر اولین هیئتمون که پیارسال بود با یه چالش خیلی بزرگ رو به رو شدیم. دقیقاً همونجایی که تراکت رو داده بودیم بیرون مشکل تایم و مکان پیدا کردیم. سال بعدترش مشکل بزرگتر. انگار که این چالشا رزق باشن و ما تشنه رزق.
امّا امسال برای این ایّام که خیلی به شخصه برای من عزیزه و همون برهه نابهَست از کل ۳۶۵ روز سال دوست داریم که همراهی شیم.
با تمام احترامی که برای آدمیزادِ اشرف مخلوقات قائلم، کاش اگه فکر کردنِ قبل صحبت رو بلد نیست، خفه شه؛ سکوت کنه و خفه شه.
دوست داشتم ملیح و مامانیطور نطق کنم حول محور این موضوع امّا نشد.
هدایت شده از هرچهدلتنگتمیخواهد
از طول هفته به جمعه پناه میبرم از جمعه به شنبه فرار میکنم
*/گذر عمر گذر
جدّی فکر کردی من سر اینکه نسکافهم سرد شده گالن گالن گریه کردم؟ یا فکر کردی واقعاً من سر اینکه الکتریسیته ساکن پتو زیاد بود گریه کردم؟ عزیزم اشتباه فکر کردی.
نرگِث
جدّی فکر کردی من سر اینکه نسکافهم سرد شده گالن گالن گریه کردم؟ یا فکر کردی واقعاً من سر اینکه الک
تمام انگیزهم از ادامه زندگی شده حسابرسی و معاد. قراره ببینمتون بندههای چموش خداجون.
پرت شدم دی ماه ۹۹. دقیقاً همون اونجایی که با کلمینی حاج مهدی رسولی مانوسِ این خونه و این مادر شدم.
یادمه چی به سرم اومده بود، کی بودم، کجا بودم
وَ
چی شدم، کی شدم.
همه رو یادمه مادر جان. مادر جان ما طفلکیتر از این حرفائیم که با زمزمه حزندار و غمآلود " مولاتی یا فاطمه " هقهق میزنیم.
مامان جان قلبِ این آدمیزادای شاید محبِ شما و اهل بیت شما به درد اومده.
مادر جان، امّا مادر جان هوای " قلوب المنکسره " رو داشته باش.
ما طفلان قد و نیمقدی بودیم که مادرانمان در روضهها لب به دندان میگرفتند تا صدای گریههایشان را حاجآقای روضهخوان نشنود، گاه چادر خود کنار زده و آرام لبخند به ما تحویل میدادند تا خوف ورمان ندارد که این هقهقها برای چیست؟ برای چه کسیست؟
ما در همین محافل استخوان ترکاندهایم مادر.