هدایت شده از هرچهدلتنگتمیخواهد
از طول هفته به جمعه پناه میبرم از جمعه به شنبه فرار میکنم
*/گذر عمر گذر
جدّی فکر کردی من سر اینکه نسکافهم سرد شده گالن گالن گریه کردم؟ یا فکر کردی واقعاً من سر اینکه الکتریسیته ساکن پتو زیاد بود گریه کردم؟ عزیزم اشتباه فکر کردی.
نرگِث
جدّی فکر کردی من سر اینکه نسکافهم سرد شده گالن گالن گریه کردم؟ یا فکر کردی واقعاً من سر اینکه الک
تمام انگیزهم از ادامه زندگی شده حسابرسی و معاد. قراره ببینمتون بندههای چموش خداجون.
پرت شدم دی ماه ۹۹. دقیقاً همون اونجایی که با کلمینی حاج مهدی رسولی مانوسِ این خونه و این مادر شدم.
یادمه چی به سرم اومده بود، کی بودم، کجا بودم
وَ
چی شدم، کی شدم.
همه رو یادمه مادر جان. مادر جان ما طفلکیتر از این حرفائیم که با زمزمه حزندار و غمآلود " مولاتی یا فاطمه " هقهق میزنیم.
مامان جان قلبِ این آدمیزادای شاید محبِ شما و اهل بیت شما به درد اومده.
مادر جان، امّا مادر جان هوای " قلوب المنکسره " رو داشته باش.
ما طفلان قد و نیمقدی بودیم که مادرانمان در روضهها لب به دندان میگرفتند تا صدای گریههایشان را حاجآقای روضهخوان نشنود، گاه چادر خود کنار زده و آرام لبخند به ما تحویل میدادند تا خوف ورمان ندارد که این هقهقها برای چیست؟ برای چه کسیست؟
ما در همین محافل استخوان ترکاندهایم مادر.
نرگِث
" هر سال، عذاب وجدان زنده موندن دارم. بعد از شب سوم محرم بعد از ۵ ام صفر هرسال زنده از هیئت بیرون م
باز هم معذرت مادر جان. که با قامت راست از مجلس شما خارج میشیم
مادر جان ببخشید که زنده خارج میشیم. غم شما بزرگتر از این حرفاست. /*
زنگ زدم مشاورم و صحبت کردیم. لا به لای صحبتاش گفت خب ببین این بازه طبیعیه، همه گذروندن و موقعیت سنی تو این شرایط رو توجیه میکنه. برای پخته شدن ما گذروندیم.
بگذرون تا پخته شی.
طبیعی آخه مرد؟ طبیعی؟
ما جزغاله شدیم دورِ سرت، پخته نمنهدی