راستش و بخوای تو پر پیچ و خمترین چالشای زندگیمم مرطوب کننده رو خیلی ریلکس زدم رو دستم و دستم و ماساژ دادم. از درون مشوش بودم ولی مرطوب کننده خیلی مهمه.
بیخیال عزیزم. همهچی درست میشه. بیا دستات و با کرم ماساژ بدم.
واقعیت اینه که، سرعت نور و صوت باید زانوی ادب بزنن در مقابل سرعت گذر زمان. سرعت زمان خیلی سریعه.
اصلاً خداجون چهطوری؟ یعنیچی؟ مگه میشه؟
انگار که پارسال هفته پیش بود.
شیفته دورهمیای دخترونم.
یه مشت نازنازی قربونش برمه مامانی دور هم جمع شدن. هم و میکاپ میکنن، غذا درست میکنن، میرقصن، گریه میکنن.
کلاً بوس بوس بوس :))))
هروقت تونستنن این پتانسیل و ایجاد کنن که آدمای دور و ندیده رو از پشت گوشی بکشی بیرون و کارای که باید رو اعمال کنی اونوقت تکنولوژی پیشرفت کرده.
چه میدونم شاید بوس، شاید بغل، شاید له کردن فیس
نرگِث
اینهمه خیابون تو این شهره. فقط خیام یه جون به جونام اضافه میکنه.
لبو به دست گذر آدما رو میبینی.
اگه از من درباره امید سوال کنی، میگم همین چاییای که بعد گشتن تو خیام میخوری و گزگز دستات از فرط سوزش و که دور لیوان نگه میداری و احساس تیکه تیکه شدن سرما رو داری امیده. امیده. /
🪽 ده *