اصلاً خستگی رو چاره چیه؟
یادمه یه بار یکی اومد گفت بعد خستگی چایی بخور میشوره میبره بدون برگشت.
نشست و نبرد حتی چایی.
جدّی چرا باید فراموش کنیم؟
چرا باید کسی رو فراموش کنم؟ اگر از واژه " فراموشی " جایی استفاده میشه اون واژه مصطلحاً استفاده شده.
در واقع کسی فراموش نمیشه تصدقت شم.
همهچیز و همهکس میمونن تو عقبه ذهنت.
اگر آدم خیلی پیگیر یا ( overthinkerای ) باشی میری سراغ عقبه ذهنت و نو میکنی هر آنچه که در ذهنت از اونا ثبت شده. اگه نه که نه دیگه. سال به سال یادشون نمیافتی و یکجا در یکنقطه با یه جرقه فلش بک میخوری به عقبهت.
میگی نه؟ بمون بذار نوبتت شه.
پس در واقع چیزی با عنوان " فراموش کردن " نداریم.
*/
در اصطلاح تراپی به جلسات درمانی [ کمک به افراد در مواجهه با مشکلها ] گفته میشه.
امّا ماها که زیاد پایبند به اصطلاحات نیستیم عزیزم، هستیم؟
من فکر میکنم برای من تراپی میتونه ویدئوکال با همون آدمی باشه که حتی یه بارم ندیدیش. یا حتی دیت گریه که بدون راه حل دادن به هم گریه میکنید و هیچکس از هم سوالی نمیپرسه. یا حتی پیدا کردن رنگ لاک همیشه مدّ نظرت و همهجا استفاده کردنش. حتی دیدن ویدئوهای لیز. جلو آینه بودن خودش تراپیه. گوش کردن پادکستای بیم پاد تراپیه. خیلی چیزا هستن که تراپین و اجازه میدن کوتاه مدّت از اونچه که آزارت میده فاصله بگیری و به تدریج حالت رو خوب میکنن.
در نهایت تراپیهای زندگیتون رو جدّی بگیرید.🪽
دیگه همهجا قراره من باشم و اون لاک رنگ خوشگله
اصلا مهم نیست ست لباسمه یا نه
فقط چون خوشگله
*/ آروم اشکام رو کنار میزنم. احساس میکنم نوشتن و پاک کردن، مجدداً نوشتن و پاک کردن اذیتم میکنه. حالا جای نوشتهها اشکام رو پاک میکنم و " سلام علی آل یاسین ".