*/ آروم اشکام رو کنار میزنم. احساس میکنم نوشتن و پاک کردن، مجدداً نوشتن و پاک کردن اذیتم میکنه. حالا جای نوشتهها اشکام رو پاک میکنم و " سلام علی آل یاسین ".
زینب میگه عکسای یهویی رو دوست دارم.
الان که میبینم عکسای یهویی " عکاسفرما " نیستن؛ خودشونن.
نور و ویو و چهمیدونم زاویه فیک ندارن و همش خودشونن.
مثلاً یه عکس با زاویه کج تو گالری پیدا کردم که تو تاریکی گل دستمه. همون گلیه که نیلوفر داد تا حالم خوب شه، یا عکس ریحانهی پشت پرده برای قایمموشک، یا خندهی حسنا وقتی خورده بود زمین.
همهی اینا یهویی بودن، واقعیتر هم بودن.
به نظر من زندگی جایی جریان داره که تو در جریانی.
مثلاً وقتی همه رفتن و چراغا رو خاموش کردی و میکاپت رو پاک کردی، بعدشم یه دوش و یه شات قهوه و روتین شبت.
حالا آخیش و شب شما به خیر🎀
🩸/
آدما رفتنیان
همه رفتنیایم، همه رفتنیان.
قبلترها گفته بودم شایعترین دلیل رفتنها " مرگ " ئه. امّا الان اضافه میکنم داستان، داستانِ غریبه شدن دلهاست.
از این رو رفتن زیاده
میآن که برن. نه اینکه بمونن یا حتی برگردن.
آدما آدمای رفتنهای بدون برگشتن عزیز نرگس
مجدداً میگم چیزی با عنوان فراموشی در این جهان نیست مگر با استثنائات. من جمله آلزایمر، معلولیت.
نترس فراموشش نمیکنی.
🪞ء/ دستام رو با مرطوب کننده ماساژ دادم، لازانیا رو گذاشتم جلوم، ماشین لباسشویی رو روشن کردم، پادکست آریانفر و پلی کردم و من جریان داشتم. چون زندگی جریان داشت.
نرگِث
خیلی معتقدم به اینکه باید با آدما با لاولنگوئچ خودشون ارتباط بگیری.
پادکست وصیت نامه گابریل گارسیا مارکز رو فرستاد و گفت یاد تو میافتم.
لاولنگوئچ آدما مثل اثر انگشتشون یونیکه، تکه.
همین عزیزم.