نرگِث
اینروزا، شبیهترین به آدمی هستم که دستش رو به "انتهای" مسیر زده و برگشته. تا خرتناقش پر تجربهست. خ
هنوز هم تأکید دارم رو اینکه "کافیت رو سر بکش" ما که خندان میرویم.
نرگِث
هنوز هم تأکید دارم رو اینکه "کافیت رو سر بکش" ما که خندان میرویم.
اُردی بِعشق و قسمت دوم "عشق"
جول و پلاسم و ریختم کف اتاق. اتاق رو تمیز کردم. دوش گرفتم. لباسای تمیز، عطر مورد علاقه، روتین پوستی، تمیزی، بوی خوب.
صدای باد، رعد و برق، خداجون.
نرگِث
جول و پلاسم و ریختم کف اتاق. اتاق رو تمیز کردم. دوش گرفتم. لباسای تمیز، عطر مورد علاقه، روتین پوستی،
اگه این زندگی نیست پس چیه؟,
نرگِث
اگه این زندگی نیست پس چیه؟,
روزایی که جزء به جزءَم کرختن، سرم شلوغه و فرصت فکر کردن ندارم رو تا ابد بوس.
به نظرم آدمیزاد موجودِ دوئیدنهای پیدرپیئه.
باید بدوئه، خسته شه، چلونده شه.
درود بر سر مشغولیهای زیاد و اینور اونور رفتنهای متمادی./
حالا منتظرم تایم ماسکم تموم شه تا صورتم رو بشورم و بعد خواب.
ء
به گمانم مردم دیوانهاند. طالب بارانند و برای باران اخم و تخم میکنند. از باران فرار میکنند.
به گمانم مردم دیوانهاند.
اردیبهشت برای من یه جهان موازیه؛ جایی که همهچی آرومتره، نرمتره، زندهتره. انگار خدا بعد از ماهها سختگیری، یهدفعه دلش میسوزه و میگه: "بیا. اینم پاداش زنده موندنت."
همش بارون، همش لطافت، همش نازی.
به نظرم در مقابل سیصد و شصت و پنج روز سال سی و یک روز اردیبهشت بودن کافی نیست.
کمه، خیلی کم./
نرگِث
اردیبهشت برای من یه جهان موازیه؛ جایی که همهچی آرومتره، نرمتره، زندهتره. انگار خدا بعد از ماهها
رسیدم خونه، برقا رفته بود. زیر نور شمع، غذای مورد علاقم و با فیلم مورد علاقم تو ماه مورد علاقم به ضمیمهی صدای بارون.
به نظرم تا ابد "درود بر اردیبهشت"
بهم گفت معیارت برای انتخاب آدما چیه. گفتم آدم "امن".
بتونم خودم باشم.
گفت من آدم امنیم؟ لبخند زدم گفتم اگه نبودی که باهم پیتزا از بساطی نمیخریدیم و لب جدول نمیخوردیم.
و درود بر آدمای امن، درود و بوس بیکران,
نرگِث
نظر من رو بخواید من حقیقتاً کاملاً آدم [ بذار برم امام رضا خوب شمی ] هستم.
من همیشه آدمِ "برم امام رضا خوب میشمی" باقی میمونم.
نه بابا گریه چیه، خاک رفته تو چشمم اوستا رضا.
بذار بیام گردالیهای ضریحت و فقط بوس.
دقیقاً همونجا که احساس کردم همهچیز خستهکنندهست اجازه دادم خسته کننده باقی بمونه. فرصت خستگی کردن رو به خودم دادم.
و به نظرم بسه "قوی" بودن و گذرا به پیشآمدها نگاه کردن.
الان میخوام آدمیزاد خستهی داغانِ گریهئوی آنتیقوی باشم.
نرگِث
دقیقاً همونجا که احساس کردم همهچیز خستهکنندهست اجازه دادم خسته کننده باقی بمونه. فرصت خستگی کردن
نمیدونم امّا هرروز بیشتر متوجه این میشم منِ نرگس، آدمِ دست گرفتن "کاسهی چه کنم چه کنم" نیستم.
اصلاً آدم غمگین باقی موندن نیستم.
گریههام رو کردم، اتاقم رو مرتب کردم، روتین پوستیم رو انجام دادم و واقعاً "زن زیبا بود در این زمونه بلا".
به نظرم درود بر زن.
زن منعطف قویِ معجزهی خلقت.