نرگِث
ما زنان خاورمیانه، آداب سوگواری شیک و بیتکلف را نیاموختهایم. نمیدانیم چگونه با وقار ظاهری و اشکه
وقتی داشتم خط به خط این رو مینوشتم تماماً گریه بودم. زنهای خاورمیانهایِ جسورِ طفلکی
قهوهم و سر میکشم، خط به خط ورق جلوم و پر میکنم. امّا عزیزم اگه میخوای صدات رو بشنوم باید تکونم بدی تا از خیال بکشیم بیرون. واقعیت اینه که این روزا فقط این کالبد انسانیه که اینجاست.
* مجدداً اردیبهشت نقطهی عطف زندگی من بوده.
گریههای پشت سر هم زیر بارون، جون گرفتن و ادامه دادن.
بهنظرم آدمیزاد وقتایی که غمش سنگین میشه، دیگه صداش درنمیاد.
اونقدر که غم تو تار و پودش و گوشت و پوست و جونش میره که مغز به تکتک اعضای بدنش پیام: "ساکت باش فقط باش" میده.
اینه آدمیزاد خاموشِ غمگینِ سراپا محزون
نرگِث
احساس میکنم تلاشم برای یک عدد انسانِ شاد و خرم و طنزبالا خیلی مذبوحانهست.
نمیتونم آدم "طنّاز و شادی باشم".🎗
نرگِث
* مجدداً اردیبهشت نقطهی عطف زندگی من بوده. گریههای پشت سر هم زیر بارون، جون گرفتن و ادامه دادن.
درست کردن شیرینی ماری، بارون، سرما، تردد با پتو تو خونه و فقط بوس.
برای "زندگی کردن" خستم.
و به نظرم آدمیزادها علیالخصوص زن جماعت برای درد کشیدن و لِه شدن و پوره شدن و چلونده شدن و چزونده شدن زیادی خوشگلن. حیفن