ما، جز مجموعهای استخوانهای فرسودنی و جهان بیپایان دلبستگیها نیستیم
پیکری محدود در حصار زمان، و روحی که بیوقفه به نامحدود میل میکند.
آدمی، تضادی است میان فنا و شوق بقا.
میان خاکی که هر لحظه فرسودهتر میشود و عشقی که هرگز فروکش نمیکند.
یادداشتهای یک عدد نرگس قدسی
کلّه سحر پائیز بی بارون.
یک خانمی در سالهای خیلی دور به من گفته بود موقع دعا کرد دستمو به حالت دعا بالای سرم ببرم، خدا دلش نمیآد رد کنه
آ خدا، من هنوز اونجوری دستمو بالا میگیرم.
میبینی خداجون؟
خدایا شکرت واسه همه حرفایی که تو شنیدی و ما نشنیدیم،
خدایا ببخش که ما فکر کردیم ضرر کردیم، اما تو داشتی نجاتمون میدادی.
نرگِث
خدای گریههای یواشکی، خدای تنهای تنها، خدای بیپناهها، "خدای امام حسینِ ما".
وتر الموتور ما، دست ما رو بگیر.