eitaa logo
نرگِث
833 دنبال‌کننده
618 عکس
44 ویدیو
3 فایل
یک عدد آدمی‌زاد از نوع زن محل پرورش پیازچه‌های نرگس ‌ تلگرام: https://t.me/nargth نرگث با ص سه دنده: @I4khatun
مشاهده در ایتا
دانلود
- مرا بشنو. حسرت بر دلم شده مانند عشاقی که تب عشقشان تند و سوزناك است زیر قطرات نزولات‌آسمانی قدم بزنیم و دست بر دستِ هم حلقه کنیم. یا گلوله‌های برفی را با عتاب خطابِ هم کنیم. اما فانتزی‌هایی که از سرِ عشق مصورِ ذهنم بودند را تِقی شکستی و برجکم را هدف‌گیری کردی. انگار پنبه در گوش‌هایت کردی تا من و علاقه‌ای که خالصانه هفته‌ها و ماه‌ها تشکیل و روز به روز به مقدارش می‌افزائید را نشنوی. مجالی به دل سیه‌بختِ من ندادی تا باز خود را عاشق ایفا کند. من تورا بوته‌ای یاس می‌دانستم و تو مرا مویِ‌دماغ. کاش در همان اول‌ها مرا ذلیل می‌کردی که پای نحسم را برای پیش‌قدم بودن برنمی‌داشتم، فی‌الحال که بغضی به حجمِ هفت‌اقلیم مرا غوطه‌ور است و شاید من در آن غوطه‌ور. اکنون که قرار است این دست‌نویس را مهرومومِ دل کنم و دستِ سکوت بر سر لبانم بنشانم می‌دانم چه شده و چه بر تنم کردی. طویل‌ترین اماکن را هم دخمه‌ای غبارآلود بنا کردی و تجربه‌ای شدی فراموش ناشدنی. تنفس را بر من تنگ کردی که خداوند ناظر لحظه به لحظه وجنات ماست. سلامم را به عشقی محال از جانبت نسبت به من برسان ای مایهٔ عمر
میلاد پدر و پسر و برادر با تأخیر مبارك.
این‌که خلقیاتم با همچین فضایی خیلی قشنگ می‌شه نشأت می‌گیره از گُلُ نور.
قلم نمی‌چرخه لا به لایِ انگشتام
نرگِث
قلم نمی‌چرخه لا به لایِ انگشتام
نمی‌تونم، نمی‌تونم جلویِ اشکایی که از سرِ درموندگیَ رو بگیرم. تلویزیونی که داره برای ظهور می‌خونه گریه‌هامو تشدیدتر می‌کنه. چه‌طور شد که کارا انقدر زود پیش رفت؟ عنایت؟ معجزه؟ نگاهِ لطف؟ کدومش انقدر منو عاشق‌تر کرده، بی‌غلو می‌گم با دیدنِ اسمت رویِ درُ دیوارُ کتیبه‌ها خنده لبامُ مهمون می‌کنه من، من شاید قامت بستم تا دل، مهمونِ خودتُ یارات کنم. لفظ قلم حرف زدن ممانعت می‌کنه از زدنِ کلونِ در. پس منُ پذیرا باشین آقا🌱.
خلسهٔ‌شیرین دست‌های چین خورده و صورتِ درد دیدهٔ گاری‌چی که اگر روزی یکی دو قِران بیش‌تر از روزهای قبل کاسب باشد شاداب استُ خوش‌حال. پیرزنِ زمین‌گیری که پسرِ ناخلفش ندرتاً در بر جمال پیرزن باز می‌کند و به او سر می‌زند، که اگر بزند مداوای درد است بر دردهای صعب‌العلاجِ پیرزن. امواتی که چشم به انتظار قوم و خویش نهادندُ که اگر سری به قبرهایِ خاک نشسته بزنند و آبی مهمانِ سنگ قبر کنند که اگر کنند طَبَقَ نور در برزخ تقدیمِ روح‌شان شده. اگر این‌ها به تحقق برای یکایک چشم‌انتظارها نرسد کالبدِ منتظر‌شان مالامال از خلسهٔ بین خواب و بیداری می‌شود، هرچند تلخ. از صغری که حتی روی جمالِ گل ندیدیمُ سخن در گوش نائبان خواندینُ به گوش ما رساندند بگیر تا کبری که اکنون هم دل را چشم کردیم تا شاید فرجی حاصل شود و تورا به تماشا بنشانیمُ مراد دل به وفق رسد. مولانا! این ایامی که نیستی آرزوی زندگانی بر من واجب است تا اگر مردم آرزو بر سینهٔ سختِ قبرستان ننشانم. طلوع کن ای دوازدهمین آیهٔ حق، طلوع کن بر دیدگان اشک خورده‌ام. ‌ - نرگس‌خاتون✍️
-تنهایِ سیاه و سفید معرکهٔ تماشاییِ فلانی و بهمانی، رقصِ تارِ غم را بر دلم می‌نواخت. دلِ پر سوز و گدازم دیده تر کرد و لبخند رنگین. فارغ از کلیشه‌های شوم، نهادینه بر سرنوشتِ من شده تا کاسهٔ صبر عمیق و معضلات پی در پی بر کاسه سرازیر شود. از الستُ بربکم و تقسیم‌سازیِ اصحاب شمال و یمین پیشانی‌ام را با انتظار مهر کردند. روحِ پر زخم و زیلی‌ام ابر می‌شود و بر بامِ کوتاهِ دل می‌بارد و غم می‌فشاند. عمری‌ست غزل‌خوانی را با دیدهٔ همیشه بهار به خوانش می‌گیرم. تبعید به ضجه‌های شبانه و چنگ بر سینه شده‌ام، عمر حرامِ من حلالت. غبارِ کینه شستم که غمِ وجدان حصارِ تو نباشد. - نیمهٔ شبِ ۶-۷ فروردینِ ۱۴۰۲ | نرگس‌خاتون
"سینهٔ شکافته" ‌ تا نشکند جوانه نمی‌زند، عمری‌ست که این شکافِ کاری را مرهمی نبود و شاید نیست. آب روی آن ریختم تا آتش شعله‌ورِ دل را مهار کنم، ماهیِ قرمزی در تنگِ بلوری دل غوطه‌ور شد، آن‌قدر که قبل‌ها هم گفتم قوز بالا قوز شدن در پروسهٔ کلاسیك اما تراژدی زندگی‌ام زیاد بود که ماهیِ بی‌چاره، تیلهٔ غم رو کرد و بمُرد. خاصیت سنگین‌دل بودن این است که وارده را تا راهیِ سینهٔ قبرستان نکند خنک نمی‌شود. تا سینهٔ شکافته‌ام را با فلانی و بهمانی آشنا می‌کنم بوی تعفن می‌دهد تا دور شوند و مانند قبلی‌ها زخم عمیق‌تر نشود. قبل‌ترها آنقدر منعطف بود که مانند راک این‌ور آن‌ور خم می‌شد و آن‌قدر گریهٔ دیده را پیش گرفته بود که اشکِ چشم بخشکاند و زخم گرفت و عاقبت شکافی پدیدار کرد که انگار ناخن بر اتاقک دل کشیده بود. مسبب این شکاف شاید چشمانِ وحشی تو باشد که آن‌قدر اغوا می‌کرد طاقچهٔ دل ترک برداشت و وقتی رو برگرداندی فرو بریخت. پایان. - نرگس‌خاتون
"عشق، منجیِ حیات" هوالعالم دست بر رگ گردن نهادم تا وجودت را بیش‌تر آگاه شوم، گرچه نزدیک‌تری. شاید الان که در حال مکتوب کردنِ بداهه هستم می‌خواهم رو از جمالت ببینم بی‌آنکه لن‌ترانی جوابم باشد. گرچه اقیانوس در لیوان نمی‌شیند وُ تو اقیانوسی هستی بی‌کران‌تر از آسمانت. مخلوقاتت لیوانی هستند که بندِ سرد و گرمِ روزگارند تا اگر مشکلی در حیاتشان بود، زبان گلگی رو کنند و آن‌قدر کفران‌نعمت کنند تا از کفشان بیرون زند. حال اگر قصدِ این پا اون پا کردن را نداشته باشم، ابراز علاقه را هم بلد نیستم. شاید از پرستشت واجباتت را فقط دست‌گیر کرده‌ام و الباقی را هنوز حک بر کتیبهٔ ذهن نتوانسته‌ام بکنم. تورا نه به خاطر جهنمت می‌پرستم و نه به خاطر جنتت که گلُ بلبل دارد و سبزه‌زار. تورا به خاطر ترس از نار و شوق از ازدیادِ خوشی نمی‌پرستم. من تورا عاشقانه می‌پرستم. در حبابی از تو به تنفس پرداخته‌ام و با این اوصاف تو هم‌نفس من بِشُدی. - نرگس‌خاتون
نقلِ پستی بلندی زندگی نیست، نقل هدر رفته‌هاست که خودمون با دستای خودمون عمرُ تو جویبارِ لجن ریختیمُ ابطل‌ش کردیم. طواف حراماتُ هم کردیم عاقبتش تو کاسهٔ دستمون رخ نشون داد.