تو این هیریویری فکرِ وریوریگود کردنِ لایفاستایلم داره منُ میبلعه.
از طرفی خیلی خیلی خیلی دنبالِ یه کار مثل طراحیِ دوختم که استقلالِ مالیُ هم بندازم زیرِ پام.
میدونم ذهنِ من یَک خالهخانباجیِ زرنگیه که برای پیچوندنِ این امتحانُ اون امتحان داره خودشُ به درُ دیوار میکوبونه.
نرگِث
تو این هیریویری فکرِ وریوریگود کردنِ لایفاستایلم داره منُ میبلعه. از طرفی خیلی خیلی خیلی دنبالِ
تهشم موقعیت یه زهی خیال باطل میگه وُ پوزخندُ کنجِ لباش مینشونه.
مجلسِ روضهٔ ملا باجیُ که آقا سید مقتل میخوندهَ رو نگفتم؟ دختر فلان همسایه وُ بهمان همسایه که سرُ دست میشکونن برای چایی دادنُ چی؟ گفتم؟
کوچههایِ بلوارِ امینُ که پرچم سیاه از این سر تا اون سر بویِ یاسُ پیچونده تو کوچه چی گفتم؟
همین الان بارُ بندیلتُ ببندُ برو عماریاسرِ قم تا شاهد باشی این پیشآمدهایِ نیشکرُ.
اینکه پودر شد رفت اون صمیمتِ مادر دختری بینِ منُ شما به کنار.
چرا محیطُ انقدری سفتُ سختش کردین؟
آب اینجا یخ میبنده.
خورشید که اومد وسطِ آسمون، اندی باید کفِ سرِ مارو نشونه بره که انقدری گیجُ منگ میزنم.