این کوچه پس کوچهها کلی خاطره به بغل گرفتنُ محزونُ بیروحن از گذرِ زمان
با اینحال آوازِ تداوم سر دادنُ همینِ همین
* یه فنجون قهوهٔ قاجاری
[ تُنگ ]
بر ماهی دریا را چه توفیر است با دریاچه؟
وسعتشان را یک اندازه میبیند، تا جایی این مسئله قابل پذیرش است.
چه فرق است تنگ بلوری یا اقیانوس؟ اگر مغروق در آبیِ چشمانت نباشم.
چه فرق است به آغوش تن کشم ابریشم یا خار را؟ وقتی خیالت را رختِ دل کردهام.
همهاش بهانهتراشی بود، دل رقاصهٔ ما در تب عشق تو میسوزد.
- نرگسخاتون | این پاراگرافایِ تراژدیِ لعنتی
[ امشبُ شب سوم با قامت خمیده باید از مراسم زد بیرون، شیونُ ضجه کفافِ دردُ نمیده آقا ]