[ تجربه n ام، صبح شنبه ]
آدمیزاد تا عادتش را بر تنپروری بگذارد کار را برای خود سخت کرده است.
آدمیزاد جاهل است، آدمیزاد را باید در مضیقه قرار داد.
- نرگس
عادیترین مسائلن که موندگار میشه عزیز نرگس.
مثل صدای تیشهٔ فرهاد، غم وحشی بافقی، اولین شعر ابتهاج برای گالیا.
نرگِث
عزیز نرگس، فکر میکنی روایت تمام ماجراست؟
روایت نیمی از یک مسئله را به کمال میرساند.
امّا روایت تمام ماجرا نیست، بلکه تصاویر و ثبت شدهها حکمت ماجرا را کامل میکند
" تصاویر را جدّی بگیرید "
- نرگسخاتون | عصر یکشنبه
هدایت شده از نخل و نارنج ؛
پرخاشگر شدهام، مضطرب، آشفته، زودرنج، غمگین، سردرگم، بیش از پیش کمال گرا و تُهی. این شرح حال مختصری از این روزهای من است. هر چیزی که بخواهم به آن اضافه کنم، کلمهای تکراری خواهد بود که یک بار قید شده. فکر میکنم این احوالات به فشار کنکور و خواست دیگران از من مربوط است یا باید به بحران هویت و سردرگمی راجع به آینده و ابهام در مورد خود نسبتش بدهم. به نتیجهای هم نمیرسم. شاید هردو دخیلند در این شدت از پریشانی. نسبت به خیلی از پیشآمدها از جمله اعتراض به مشکلِ فُلان دبیر در مدرسه و گلایه از بَهمان امتحان ناجوانمردانه خنثی شدهام. در عینِ حال که گیج و مَنگِ روبرویی با هجده سالگیام و فرصت بیشتری برای گذران آخرین صباح نوجوانی نیازمندم، ترجیح میدهم که این یک سال آخر دبیرستان که برچسب منحوس کنکوری بودن به پیشانیام چسبیده زودتر تمام شود. زندگیام در سلسلهای از فشارهای روانی و روحی و جسمی پیدرپی سپری میشود و هیچ راه حلی برایشان ندارم. حتی حالا هم نمیدانم دقیقا برای چه دارم مینویسم. چطور مینویسم و از چه مینویسم و اصلا که چه؟ اهمیتی ندارد. هیچ چیز اهمیتی ندارد. وقتی خولست دیگران برای تو - درست یا غلط - به خواست خودت ارجحیت پیدا کند، دیگر هیچ چیز راجع به خودت اهمیتی ندارد. هیچ چیز...
دست فرمانِ اشتباهی انتخاب کردم برای نوشتن. اهمیتی ندارد. کات میکنیم و یک سه نقطه میگذاریم تهِ خطِ نصفه نیمهی افکار مبهمِ بینتیجه.
#دفترچه | ابهاماتِ بینتیجه | علیا - ۱۰:۵۳ شب | ۱۶ مهر
نرگِث
اضطراب
بیصدا کارش و میکنه و فلنگ و میبنده.
تو میمونی با کلی آفت عزیز نرگس
*لبخند