نرگِث
روزهای متوالی بودن که با سردرگمی گذشت، غم به قلم غلبه میکرد. گذر همهٔ اینا شدنیه؛ لود شدن سبک جدیدی
خداحافظی با نوسانات خلقی بهترین سر تیتر میتونه که باشه
نرگِث
خداحافظی با نوسانات خلقی بهترین سر تیتر میتونه که باشه
[ این پروسهٔ " تغییر " خیلی عجیب بود.
برههٔ چند هفتگی رو یا خواب بودم یا خوابآلود، یا غمزده بودم یا در شرف غم.
اوقاتی که زننده بودن و ناآشنا ]
غروبهای پائیزی کمالگراترینها هستن.
چرا که رنگ نارنجی [ محض ] رو برای پوشیدن انتخاب نمیکنن.
نرگِث
غروبهای پائیزی کمالگراترینها هستن. چرا که رنگ نارنجی [ محض ] رو برای پوشیدن انتخاب نمیکنن.
پوشش غروبها بیانگر علقهٔ اونهاست.
بر خلاف سه طیف غروب، پائیز متفاوتتر به عمل اومده
اولینها ناآشنا نیستند. با اولینها میتوان دست دوستی داد، اخت گرفت و همسطح شد.
اولینها [ عجیب ] نیستند
هدایت شده از آبي بداهه .
برایِ توصیفت عریضهای بلند بالا میخواهم بنویسم.
اما کلمۀ در خور شأنی نمییابم تا زیباییات را به تصویر بکشم.
از دهخدا میپرسم برای معشوقِ عاشق کُشِ من چه در چنتهات داری؟
اما او هم کم آورده است!! کلمات دست پا گیرند، میدانی؟
قلمم به مِن و مِن افتاده است، همانند زمانی که غرق قهوۀ چشمهایت میشوم.
گفتم چشمهایت ؛ آخ از چشمهایت که وقتی خیرهات میشوم، انگار نسخ میشوم.
چه در چشمهایت داری؟ رازش چیست؟
انگاری که خدا مشتی عسل بهشتی ریخته باشد به جای دو تیلۀ چشمهایت.
ولی خدا را خوش نمیآید این حد از دلبری ...
رحمی به دل ما کن ... ما تاب نداریم.
صبر هم نه. راستی صبر دوریات را هرگز ندارم.
حتی به قدر باز دمِ یک نفسی ...
تصور دوریات نفسم را بند میآورد. دیگر نفسی بر نمیگردد ...
گفتم چشمهایت همانند قهوهست؟
آری گفتم. حالا دلیل اعتیادم به کافئین را میفهمی؟
حالا دلیل قهوههایِ پشت سر هم و سیگارهای کنج لبم را میدانی؟
وقتی ازم دوری و خمارت میشوم، مجبورم به جای چشمهایت قهوه را سر بکشم و به جای لبهایت سیگار را ببوسم.
اما افسوس ... هیچکدام حتی یک درصد هم طعمِ تلخیِ دوست داشتنی تو را نمیدهند.
هیچکدام ...
"براستی تو چه در چشمهایت داری؟"
[اولین عریضهام بماند اینجا، برای علتِ دیوانگیام. بالآخره هر علتی معلولی دارد و من مفتخرم که اینگونه دیوانهام.]
نرگِث
[ به راستی که قبلهٔ عشق، وطن است ] -طوفانالاقصی | 02 ه.ش
رونوشت: آدمیزادها سرمهٔ اشتیاق بر دیدهٔ یکبارهها میکشند