eitaa logo
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
2.2هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
43 فایل
ھوﷻ 🆔 @Ad_noor1 👈ارتباط ✅کپی ازاد 💌دعوتید👇 مجموعه ای ازسخنرانی ها ونصایح و مطالب اخلاقی وکلام اساتید اخلاق ایت الله بهجت وایت الله مجتهدی تهرانی ره🌱🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
✴️ یکشنبه 👈 9 آذر 1399 👈 13 ربیع الثانی 1442👈 29 نوامبر 2020 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی . 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 شهادت حضرت زهرا علیها السلام " به روایتی " 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🌙🌟 احکام دینی و اسلامی . 📛 صدقه اول صبح لازم است . 📛 از منازعه و دیدارهای سیاسی پرهیز شود . 👼 برای زایمان خوب نیست . ✈️ مسافرت : مسافرت خوب و سودمند و خیر دارد . 🔭 احکام نجوم. 🌗 امروز برای امور زیر خوب است : ✳️ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن . ✳️ دیدار دوستان و نامه نگاری با آنها . ✳️ درختکاری . ✳️ خرید جواهرات . ✳️ و تفریح رفتن نیک است . 💑مباشرت و مجامعت. مباشرت امشب (شب دوشنبه) ، فرزند حافظ قرآن گردد و به قسمت و روزی خود راضی باشد . ان شاء الله ⚫️ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، خوب نیست ‌. 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #فصد انداختن در این روز، از ماه قمری ، باعث ملال است . 😴😴تعبیر خواب خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی ۱۴ سوره مبارکه " ابراهیم " است. و لنسکننکم الارض من بعد هم ذلک لمن .... و چنین استفاده میشود که کسی که دوست یا دشمن خواب بیننده باشد به او برسد . و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید...... 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌. ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . @taghvimehmsaran 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸به امیدپرورش نسلی مهدوی انشاءالله🌸
🖤 (ع) فرمودند: 🌴 حسبُ المَرءِ مِن... عِرفانِهِ عِلمُهُ بِزَمانِهِ 🍃 در معرفت آدمى، همين بس كه... آگاه به زمان خويش باشد 📖ميزان الحكمه، ج1، ص133. 😔 💔
🏃 جوانی به خواستگاری دختری🙍 رفت، پدر دخترگفت فقط به یک پرسش من پاسخ بده، دخترم مال تو..!😳 اما سوال👇 ❓ساعت چند برای صبح اذان گفته میشه؟ جوان جوابی نداد! سپس پدر دخترگفت: کالای من گرانقیمت هست، ومهریه اش پیش شمانیست!.. 👌وقتی ارزش حرف خدا را ندانی ارزش دختر من را چقدر خواهی دانست
🔆شخصی به نام حاج محمد اخروی می‌گوید: بنده مرحوم را نمی‌شناختم، روز تشییع جنازه پیکر پاک و مطهر ایشان دیدم افراد بسیاری برای تشییع جنازه حاضر شده‌اند، من نیز شرکت کردم و با خود گفتم حتما این شخص مهم و مومنی است. پس از چند روز به بهشت رضا رفتم، ولی هر چه گشتم، مقبره او را پیدا نکردم، لذا ناامید و ناراحت به منزل برگشتم شب در خواب، دیدم که با ایشان در خیابان‌های بهشت رضا قدم میزنم و ایشان به من می‌فرمایند، حاجی آمدی و قبرم را پیدا نکردی، ناراحت نشو، حالا خودم آمده ام! در همین لحظه که داشتیم با هم قدم میزدیم و از لابلای قبرها می گذشتیم، مشاهده کردم بعضی از مرده ها سر از قبر بیرون آورده اند بعضی تا گردن، یک نفر تا کمر از قبر بیرون آمده و رو کرد به من گفت :حاجی آیا این عالم را می‌شناسی؟ گفتم :بلی آیت الله میرزا جواد آقا تهرانی هستند، آن مرده گفت: از موقعی که این عالم را به اینجا آورده‌اند و دفن کردند، عذاب از همه ما برداشته شده است. خاطراتی از آیینه اخلاق ص72
مےدونےچراامامـ‌زمان‌ظهور‌نمےڪنه؟ یڪ‌کلامـ نساختیم!📡̶͟͞ ̶⃝💵 امامـ‌زمان(عجـ)درجامعہ‌ای‌که‌ ندارد‌نباید‌بیاید🚪̶͟͞ ̶⃝🏷 چون‌اگر‌بیاید‌مانند‌پدرانش‌ خواهد‌شد هیــ∅ـــچ‌‌کاری‌نمیخوادبکنے... فقط‌ دوڪلمہ... ! 🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱
🔕 رها کردن قرآن تنها گناه امت که پیامبر ، در روز قیامت از آن به خدا شکایت می برد : 🛑 وقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا 📘فرقان آية: ٣٠] 💟 و پیامبر شکایت کرد و گفت که پروردگارا ، قوم من ، قرآن را رها کرده و مهجور ساختند. ✋ امت اسلامی مرتکب انواع گناهان میشود اما از بین گناهان ، تنها گناهی که در روز قیامت پیامبر از آن به خدا شکایت می برد دوری از قرآن است، 🔚 زیرا امتی که قرآن را بفهمد ، قرآن ، سایر زندگی اش را نیز اصلاح میکند ...
✨﷽✨ 🔴 «به من یاد بده مثل تو باشم» ✍مرد زاهدی در کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد وخستگی در کند. سنگ زیبای درون چشمه دید. آن را برداشت و در خورجینش گذاشت وبه راهش ادامه داد. در راه به مسافری برخورد که از شدت گرسنگی به حالت ضعف افتاده بود. کنار او نشست و از داخل خورجینش نان بیرون آورد و به اوداد. مرد گرسنه هنگام خوردن نان چشمش به سنگ گرانبهای درون خورجین افتاد. نگاهی به زاهد کرد و گفت: آیا آن سنگ را به من می دهی؟ زاهد بی درنگ سنگ را درآورد و به او داد. مسافر از خوشحالی در پوست خود نمی نگجید. او می دانست که این سنگ آن قدر قیمتی است که با فروش آن می تواند تا اخر عمر در رفاه زندگی کند. بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به طرف شهر حرکت کرد. چند روز بعد همان مسافر نزد زاهد آمد و گفت: من خیلی فکر کردم تو با این که می‌دانستی این سنگ چقدر ارزش دارد، خیلی راحت ان را به من هدیه کردی. بعد دست در جیبش برد و سنگ را در آورد و گفت: من این سنگ را به تو بر می گردانم ولی در عوض چیز گرانبهایی از تو می خواهم. به من یاد بده که چگونه می توانم مثل تو باشم. 🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
اگر سحر جمعه را کامل گرفته بودیم غروب جمعه داغ دیگری بر جگرمان نمیگذاشتند آیا وقت انتقام از اسرائیل نشده؟
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
می‌آیی ای بهار به زودی و می‌رود از شهر،رفته‌رفته خزانی‌که سالهاست.. صآحب‌جآنــم♥️🌿
هدایت شده از ‌‌‌‌‌‌‌‌‌▫
✅ اولین نوع حمله شیطان وحی است. ✍استاد رائفی پور:وحی یعنی یک ارتباط سریع و پنهانی، ارتباطی که یک لحظه به دلت می‌افتد یا فکری که به ذهنت می‌رسد. همانطور که وحی الهی داریم، وحی شیطانی هم داریم. قلب انسان دارای دو رادار است، دو رادیو دارد، دو گیرنده دارد. صوت شیطان دائما وجود دارد، مشکل از شماست که رادیوتان را روی آن تنظیم می‌کنید. به همین خاطر به گناه می‌افتید. بیا رادیو اللّه را بگیر. برای مثال اگر به ذهنتان آمد که به ناموس دیگران نگاه کنین، همان جا تشخیص دهید که این فکر از طرف شیطان است، سریعا به خدا پناه ببرید، یک ذکر بگویید. اینها تاثیر گذار است.
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 #رمان_یادت_باشد... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃قسمت9 "من آدم
✅ عاشقانه شهدایی🌹 ♥️🍃 ... 🍃♥️ 🌹🍃شهید سیاهکالی به روایت همسر🍃🌹 🍃 قسمت10 میدانستم چه قدربه من وابسته است واین لحظات اورامضطرب کرده.همیشه وقتی حرص میخوردعادت داشت یاراه میرفت یالبش راورمیچید.وقتی ازاتاق بیرون آمدم،عمه گفت:"فرزانه جان!خوب فکراتوبکن.ماهفته ی بعدبرای گرفتن جواب تماس میگیریم." ازروی خجالت نمیتوانستم درباره ی اتفاق آن روزوصحبت هایی که باحمیدداشتم باپدرومادرم حرفی بزنم.این طورمواقع معمولاحرفهایم رابه برادرم علی میزنم.درماجراهای مختلفی که پیش می آمد،مشاورخصوصی من بود.بااینکه ازنظرسنی یک سال ازمن کوچکتراست،ولی نظرات خوب ومنطقی ای میدهد.باشگاه بود.وقتی به خانه رسید،هنوزساکش رازمین نگذاشته بودکه ماجرای صحبتم باحمیدرابرایش تعریف کردم ونظرش راپرسیدم،گفت:"کارخوبی کردی صحبت کردی.حمیدپسرخیلی خوبیه.من ازهمه نظرتاییدش میکنم." مهرحمیدازهمان لحظه ی اول به دلم نشسته بود.به یادعهدی که باخدابسته بودم افتادم؛درست روزبیستم حمیدبرای خواستگاری به خانه ماآمده بود.تصورش راهم نمیکردم توسل به ایمه این گونه دلم راگرم کندواطمینان بخش قلبم باشد.حس عجیب وشورانگیزی داشتم.همه ی آن ترس هاواضطراب هاجای خودشان رابه یک اطمینان قلبی داده بودند.تکیه گاه مطمینم راپیداکرده بودم،احساس میکردم باخیال راحت میتوانم به حمیدتکیه کنم.به خودم گفتم:"حمیدهمون کسی هستش که میشه تاته دنیابدون خستگی باهاش همراه شد." سه روزی ازاین ماجراگذشت.مشغول رسیدگی به گل های گلخانه بودم.مادرم غیرمستقیم چندباری نظرم رادرباره حمیدپرسیده بود.ازحال وروزش معلوم بودکه خیلی خوشحال است،ازاول به حمیدعلاقه ی مادرانه ای داشت. درحال صحبت بودیم که تلفن خانه به صدادرآمد.مادرم گوشی رابرداشت.باهمان سلام اول شصتم خبردارشدکه احتمالاعمه برای گرفتن جواب تماس گرفته است.درحین احوال پرسی،مادرم بادست به من اشاره کردکه به عمه چه جوابی بدهد؟ آمدم بگویم هنوزکه یک هفته نشده،چراانقدرعجله دارید؟بعدپیش خودم حساب کردم دیدم جواب من که مشخص است؛چه امروز،چه چندروزبعد.شانه هایم رادادم بالا.دست آخردلم رابه دریازدم وگفتم:"جوابم مثبته،ولی چون مافامیل هستیم،اول بایدبریم برای آزمایش ژنتیک تایه وقت بعدامشکل پیش نیاد.تاجواب آزمایش نیومده این موضوع روباکسی مطرح نکنن." علت این که عمه انقدرزودتماس گرفته بودحرفهای حمیدبود.به مادرش گفته بود:"من فرزانه خانم روراضی کردم.زنگ بزن.مطمین باش جواب بله رومیگیریم." ازپشت شیشه ی پنجره ی سی سی یوبیمارستان درحال دعابرای شفای همه مریض هاومادربزرگم بودم.دو،سه روزی بودکه ننه رابه خاطرمشکل قلبی بستری کرده بودند.خیلی نگرانش بودم.درحال خودم نبودم که دیدم یکی سرش راچرخاندجلوی چشم های من وسلام داد.حمیدبود.هنوزجرات نکرده بودم به چشم هایش نگاه کنم؛حتی تاآن روزنمیدانستم چشم های حمیدچه رنگی هستند.گفت:"نگران نباش،حال ننه خوب میشه.راستی!دوروزبعدبرای دکترژنتیک نوبت گرفتم." نوبتمان که شد،مادرم راهم همراه خودمان بردیم.من ومادرم جلوترمیرفتیم وحمیدپشت سرمامی آمد.وقتی به مطب دکتررسیدیم،مادرم جلورفت وازمنشی که یک آقای جوان بودپرسید:"دکترهست یانه؟"منشی جواب داد:"برای دکترکاری پیش اومده نمیاد.نوبتهای امروزبه سه شنبه موکول شده." مادرم پیش ماکه برگشت،حمیدگفت:"زن دایی شماچرارفتی جلو؟خودم میرم برای هفته ی بعدهماهنگ میکنم،شماهمین جابشینید."حمیدکه جلورفت،مادرم خیلی آرام وباخنده گفت:"فرزانه!این ازبابای توهم بدتره!". &ادامه دارد... ❌❌کپی رمان بی اجازه ممنوع❌❌ 🔅سلامتی (عج)صلوات🔅 •┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈• 🔅نسیـــم بهشـــت 🔅 @nasemebehesht