eitaa logo
نشرخوبیهای ما
46 دنبال‌کننده
497 عکس
176 ویدیو
27 فایل
کانالی برای انتشار خوبیهای شما تولیدی خود شما ادمین: @davoody
مشاهده در ایتا
دانلود
اینم دومین عکس دونفره که به فنا رفت 💥💣 عکسهای دو نفرتونو بما بسپارید. 😁 https://eitaa.com/nashr_khoobi
💪 اینم سومین عکس دونفره که به فنا رفت 💥💣 🤣😅 https://eitaa.com/nashr_khoobi
خاطره نگاری اربعین: توی گروه خانوادگی عکس باب القبله حرم حضرت عباس (س) رو گذاشتم پسر یک برادرم عکس سلفی خودشو یک برادرم و... در بین الحرمینن رو گذاشت. 😍 نوشت: کجایین؟ من: داخل حرم امام حسین ع تا نماز صبح بعدش میریم بسمت نجف. شما توی بین الحرمینید؟ اوشون: آره برا نمازم میایم حرم وداع کنیم بعد میریم سامرا کاظمینو سید محمد دست آخرم نجف من: من نشستم منتظر اذان چرت میزنم 🥱😂 از باب القبله بیا سمت ضریح از نرده ها ردشدی نرسیده به ورودی ضریح، سمت راست. هرچی چش دوندوم رو سر و کله کردم چهره آشنایی پیدا نکردم. 😐 نماز جماعت رو در تنگنایی که جز برای تجربه کنندگان زندگی پس از زندگی قابل درک نیست، اقامه کردیم. راه افتادیم به سمت باب خروج حرم حسینی. پنج صلوات نذر کردم که اگه بصلاحه ببینمشون ولی... ☹️ بی برادر گشتم و پشتم خمید، سد امیدم ناامید. نماز ساعت چهار بود و ما ساعت 5 قرار داشتیم و مسیر شلوغ و کفشها سپرده شده به امانتی؛ راه افتادم. رفتم به کفشداری حرم حضرت عباس (س). خیلی شلوغ بود. کفشارو گرفتم. از سنگ فرش گذشتم و روی آسفالت خیابان کفشامو انداختم. حدفاصل حرم دو برادر که پابرهنه بودم جورابهای سفیدم پر نرمه ریگ و شن شده بود. کف هر پارو به پای مقابل مالیدم که مثلا خاکش بریزه و مثل گنگستری که پس از شلیک موفق دوئل کلتشو در جاکلتیش جا میزنه، پامو در لنگ کفش مربوطه جا زدم. فکرم مشغول بود. باید برای رسیدن به مصرعی موزون، کلمات رو مثل جورچینی جابجا میکردم. بالاخره ذوقک بداهه سراییم مثل دستگاه پرفوسور بالتازار تراپ تروپی کرد و فیل فنجون زایید: ما که رفتیم، نگردید دگر در پی ماااااا!!!😳 تلفظ آآآی مااا نه بر زبانیکه جرمش صغیر است بلکه در دهان خیالم هنوز کامل نشده بود که دهان خیال عمودی باز شده ام به مقتضای حیرت از تضاد خیال و حقیقت مشهود، همچنان باز ماند. 😃 باور کردنی بود یا نبود، آنچه میدیدم پسر یک برادرم بود که بدون اینکه مرا دیده باشد بطرفم می آمد، بسان آهویی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم... 😅 نه نه بهتره بگم همانند یوسف گمگشته باز آید به کنعان... پشت سرش برادردیگرم و بعد شوهرخاله و... بین الطلوعین جمعه، 1403/5/26 باب القبله ساقی العطاشا. https://eitaa.com/nashr_khoobi
من عکسشو امروز گرفتم میفرستم شما آهنگ فیلمشو بزنین 😂
مسلم بن عقیل که هِیییچ حتی هانی بن عروه هم از اون بالاتره! بعضیا میگن این بحثو مطرح نکن که دشمن علیه خودت میتراشی ولی به نظر من حق رو باید گفت. درسته همشون شهید شدن ولی درجات شهدا خیلی باهم متفاوته. شهید راه حسین کجا و شهید تنها گذارنده حسین کجا؟! بعضیا میگن خب وقت حادثه کربلا مختار زندانی بود. درست. درست میفرمایند ولی مختار خودش خودشو تسلیم کرد! تحلیل میکرد و چه درست تحلیل میکرد که کوفیان پیمان شکنی میکنند و همراهی حسین ع جز شهادت سرانجامی نداره و او سودای حکومت در سر داشت. نمی خواست کشته شود. نمی خواست در جنگ مشخصا از پیش باخته حاضر شود. اینها را خوب میفهمید اما امام را خوب نمیفهمید. نمیفهمید که بابا اینقدری که تو می فهمی امام صدمقابل تو میفهمید. امام غیر از آنچه تو می فهمی میفهمد آنچه تو نمی فهمی. تو ظاهر را خوب شناختی اما از باطن بیخبری. تو موظف به اطاعتی ... https://eitaa.com/nashr_khoobi
خاطره نگاری حیران تماشاشون میکردم، با مانتوی مشکی که آستینهاش کمی بلندتر از آرنج بود با کف دو دست بر سنگ های پایه سایه بان سبزرنگ میکوبید و بر صورت میکشید. اطرافیاش هر کدوم به یه جای تیممش ایراد میگرفتن! یکی نحوه چسباندن دستها به سنگ رو آموزش میداد و دیگری دستهارو روی پیشانی و چشمها میکشید. با فاصله کمی ایستاده بودم تا ببینم کی بالاخره قصد پرسیدن سوال میکنن. یکیشون رو به من کرد و با خنده گفت: ببینیم کی بالاخره میتونه یه تیمم درست بگیره! 😅 با حالت تعجب گفتم: اصن چرا تیمم؟! گفت: خب آب نیست! گفتم: خب صحن مسلم و هانی که آب هست. اتفاقا وضوخانه مخصوص خانمها هم هست. با حالت کلافگی گفت: یعنی باید بره تا اونجا وضو بگیره؟! یعنی تیممش باطله؟! گفتم: بله که باطله متوجه شد که خانه تیممشون از پایبست ویران بوده و اونا در بند نقش ایوان. 🤦‍♀ دیدم بخاطر نابلدی و ترس از گم شدن سختشه از مقام بیت الطست به وضوخانه روبروی مزار هانی بن عروه بره. گفتم اگه سختتونه من راهو نشونتون میدم. https://eitaa.com/nashr_khoobi
خاطره نگاری اِنّاه! خودشه! تشنه شده بودم، میخواستم به سمت آبخوری روبروی ورودی بانوان مزار هانی بن عروه برم که به تورش خوردم. انگشت اشارشو به سمت من گرفته بود و با لهجه شیرین مشهدی داشت منو نشون رفیقش میداد. چهرش آشنا بود. بلند شد و سلام و احوال سِوال کردیم. گفت: همی شیخ بود که پارسال اعمال مسجد کوفه رَ بِرِیْ ما مُگُفت. هی مُگُم اینجِ اِنقِدر نماز دِرَ، باور نُمُکُنی، شاهد از غیب رسید. تازه فیلمشم دِرُم. حدس زدم که از اوناییه که پارسال اعمال و فضائل و مقامات و معجزات مسجد کوفه رو پای تابلو نقشه مسجد _ که بین ورودی باب الثعبان و باب الرحمه روی دیوار نصب شده _ براش توضیح دادم و فیلمشو گرفته. خودم بهشون میگفتم فیلم بگیرن که یادگاری براشون بمونه. حالا داشت تندتند خاطرات عکس و فیلمهارو با سرانگشت سبابه دست راستش رد می کرد تا به مسجد کوفه برسه. سرعت انگشتش کم و کمتر شد تا بالاخره ثابت موند. روی فیلمی زد و چهره خودم رو دیدم که درحال توضیح توضیحات مسجد کوفه بودم. خوشحال بود که به من و رفیقش ثابت کرد بود که خالی نمیبنده. اعمال مسجد کوفه یادش رفته بود، دوباره توضیح دادم: دو رکعت نماز تهیت مسجد دو رکعت نماز حاجات چهارده تا دورکعتی به نیت مقامات مسجد کوفه بعلاوه تسبیحات حضرت زهرا (س)... بعد خوش و بشی مختصر خداحافظی کردم و به سمت آبخوری راه افتادم. تابلویی که بالاش «مرقد هانی بن عروه» نوشته و در زیر «دخول النساء» و در وسط نمایی از سر خانم محجبه کشیده بود، برای ایرانی های کم سواد غلط انداز شده بود. فکر میکردن عکس خانم محجبه به «هانی بن عروه» مربوطه. یاد خاطره یکی از رفقا افتادم که میگفت: بنده خدای ایرانی که میخواست در کنار ضریح هانی صلواتی چاق کنه صداشو بلند کرد: شادی دل بی بی هانیه بن عروه صلوات! 😂 https://eitaa.com/nashr_khoobi
امام صادق (علیه السلام): ✨ وَ مَا مِن مُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤمِنَۂٍ إلا وَ إلَیهِ ✨ (المزار الکبیر، ص134_5) 💫 هییییچ مرد و زن مومنی نیست الا اینکه 💓 برای مسجد سهله 💫 🥰 (عجل الله فرجه)
خاطره نگاری اربعین خاطره نیس 😅 چند نکته جالبه😊 نکته اول: در مسیر مشایه موقع استراحت اگه میخوای اون استراحت به جونت بشینه روی صندلیهای دوطرف راه نشین. آخه همش عذاب وجدان می گیری. میبینی از پیر مرد و پیرزن پشت خمیده عصا به دست و مریض و معلول و بچه خوردسال همه دارن به پیش میرن. از خسته شدن خودت شرمنده میشی. اوناییکه اربعین رفتن واقعا اینجوری نیست؟ نکته دوم: نمیگم در مسیر مشایه شربت نخور. نه، بخور، خوب هم بخور فقط هروقت یه موکبدار عراقی با «هله بی الزوار» شمارو دعوت به شربت کرد خودبخود یاد تشنگان کشتگانی همچون علی اصغر و تشنگان کاروان همچون رقیه یادت میاد اشک تو چشمت حلقه میزنه. نکته سوم: دقت کردی، توی مسیر مشایه اوناییکه با هم هستن از همدیگه جدا میفتن و یا کلا همدیگه رو گم میکنن؛ برعکس اوناییروکه تو شهر و کشور خودت گم کردی بلکه کلا فراموششون کردی، پیدا میکنی. واقعا اینجوری نیست؟ 🖊 موحد داودی، 1403/6/2
خاطره اربعینی آمدیم حرم باید اذن میگرفتیم باید زیارت وداع میخوندیم. همه تیتر میزنن یا ولی ما قبل از اینکه ازحرم بیرون بریم اول رفتیم سراغ چای خانه. تیر ما شد: 😅 رفتیم رفتیم تا حرم در کمال اعتماد به سقف خودمون رو حامل سلام من الامام الی الامام می دونستیم. برگشتیم برگشتیم به حرم در کمال اعتماد به سقف خودمونو حامل جواب سلام من الامام الی الامام می دونستیم. تازه باید تشکر هم میکردیم تشکر از اینکه امام اجازه دادن در دریای نور و رحمت که خوبان کشتی کشتی بار میگیرن، ما هم بریم شلپ شلوپ بازی کنیم. البته من ولکن چایخانه باغ رضوان نیستم. ولو به نوشیدن شربت باشه. من الشُربه الی الشربت 😅 🖋 موحد داودی 1403/6/5 https://eitaa.com/nashr_khoobi