#کتابی_که_متولد_میشود ( ۹ )
#مشماشالله_پیرمردی_محزون
📃 ابویاسر با دقت وُیسامیرعلی را گوش داد. بعد به چند تا از رفقایش زنگ زد. عربی حرف میزد و متوجه حرفهایش نمیشدم. نیم ساعتی که مشغول حرفزدن بود، اسراء دستم را گرفته بود و نوازش میکرد. صدای آیتالکرسی خواندنش مثل باد میپیچید لای تمام سلولهایم و خنکم میکرد. صدایش شبیه اذانگوی محلهی باباجی بود. مشماشاالله حالا باید نودوخردهای سال داشته باشد. از شانس بدش، خودش توی زلزله زنده مانده بود؛ ولی زنش مرده بود. باباجی میگفت قبل از زلزله صدایش اینقدر محزون نبود. میگفت اینطوری دل آدم را سوراخ نمیکرد.
صدای من اما بعد از رفتن مامان تغییری نکرده بود. شاید هم خودم نمیفهمیدم. یعنی امکان دارد سهیل دو سه سال زندانی شود؟ صدای من هم مثل مشماشاالله محزون بماند و دل آدمها را سوراخ کند؟
پ. ن: #قصه مشماشالله منو پرت کرد به سالها قبل که پدرِ #شهیدی کارش بیدار کردن #همسایه_ها به وسیله #اذان بود. بعد از شهادت پسرش، دیگه اون آدم سابق نشد. خونه قدیمیش در حال خراب شدن بود. ناچار داد به مهندسی که اون رو تبدیل بهیه #آپارتمان کنه. اما با اینکه آپارتماننشین شد، اون عادت خوبش رو ترک نکرد. موقع اذان سرش رو از پنجره میاره بیرون و اذان میگه. همسایهها هم کلی #دعاش میکنن.
ادامه دارد...
#به_زودی
#فلسطین
#ماهی_ها_به_دریا_بر_میگردند
📌 انتشارات شهید کاظمی
🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب در کشور
🆔 @nashreshahidkazemi