eitaa logo
نسیم هدایت۱۸۵
174 دنبال‌کننده
45.3هزار عکس
23.8هزار ویدیو
1.8هزار فایل
┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅ 🇮🇷 سیاسی،روشنگری و هدایت # ✍ به کانال #نسیم هدایت۱۸۵ بپیوندید:👇 @nasimhedayat185
مشاهده در ایتا
دانلود
با فرمانده اصفهانی 👆 فرمانده ۲۷ محمدرسول‌الله صلی الله علیه وآله وسلم خاطره1 راوی: پدر شهید👇 ▫️ در تاریخ ۲۲ آبان سال ۱۳۴۱ در تهران چشم به جهان گشود. ▫️از همان اوان کودکی به قرآن و ائمه علاقه وافری داشت به طوری‌ که از هفت سالگی به طور مرتب به واجبات عمل می‌نمود و علاقه بخصوصی به خواندن قرآن با قرائت داشت. ▫️دوران تحصیل را تا سال چهارم دبیرستان در تهران و سپس به قم رفت. در قم همراه درس حوزه‌ درس دبیرستان را نیز می‌خواند و در همین دوران بود که شدیداً به تهذیب نفس پرداخت و بیشتر روزها را روزه بود. به‌ طوری که یک سال و اندی بیمار شد و نتوانست به تحصیلات خود ادامه دهد و به همین علت در تهران بستری شد تا این‌ که بعد از بهبودی در سال ۱۳۵۹-۱۳۶۰ وارد سپاه شد. ▫️ایشان علاقه شدیدی جهت حضور در جبهه‌های جنگ علیه باطل داشت. ▫️ایشان مسئول ستاد مرکزی سپاه پاسداران بود بخاطر همین با رفتنش به جبهه موافقت نمی شد و اصرارهایش با رفتن به جبهه کارگر نیافتاد تا این‌ که ایشان بدون این که به ستاد اطلاع دهد به جبهه رفت و دیگر به ستاد مرکزی برنگشت و تا تاریخ شهادتش که حدود ۴ سال می‌شد در جبهه ماند و هر موقع به مرخصی می‌آمد جهت تمام شدن روزهای مرخصی روز شماری می کرد. ▫️در این مدت ۲ بار زخمی شد و حماسه‌ های بسیاری آفرید که گوشه‌هایی از آن را در دفترچه خاطراتش میتوان دید. ▫️آخرین باری که ابراهیم مجروح شد در بیمارستان پارس تهران بستری شد و پزشکان ۶ ماه به او استراحت داده بودند اما او فقط حدود ۴۰ روز استراحت کرد و با عصا عازم منطقه شد. ▫️چون فرمانده ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) بود، احساس می‌کرد باید در منطقه باشد. وقتی رزمنده‌ها او را می‌دیدند با قربانی کردن گوسفند از او استقبال می‌کردند. ▫️از خصوصیات ابراهیم این بود که هر وقت به مرخصی می‌آمد در اتاقی که در منزل درست کرده بود و وسایل و کتاب‌هایش در آنجا قرار داشت، شب‌ها با خدای خود راز و نیاز می‌کرد که در یکی از شب‌ها من از صدای راز و نیاز او بیدار شدم. وقتی متوجه شد که با صدای ناله‌های او بیدار شده‌ام، خجالت زده شد و عذرخواهی کرد. ▫️بعد از سال‌ها جنگ و ستیز در راه اسلام بالاخره در تاریخ ۶۴/۱۲/۲۱ در عملیات والفجر۸ منطقه عملیاتی اروند به درجه رفیعه شهادت نائل آمد. از: خبرگزاری فارس خاطره۲ از برادر شاهین👇 از گروهان شهید بهشتی ▫️سال۶۴ قبل ازعملیات والفجر ۸ سوار کامیون ها شده بودیم.. از کامیون بالا آمد و از ما پرسید بچه ها شما بهشتی هستید؟ ما هم به گمان این‌که گروهانمان را می پرسد همگی گفتیم بله.. هم گفت: ما جهنمی ها را دعا کنید.. چند روزی نکشید که خودش به شهادت رسید و بهشتی شد.. حالا ما ازش می پرسیم که شما ما جهنمی ها را دعا کنید.. 😭 خاطره۳ راوی: برادر حسن اباذری👇 ▫️چادر کادر گروهان رجایی از خیلی درب و داغون بود.. لبه پائینش کلن پوسیده بود و شبها سرما و سوز میزد توو چادر.. ▫️چند باری مسئول تدارکات گروهان با مسئول تدارکات گردان صحبت کرده بود و ایشانم قول داده بود که اگه چادر بیارم میدم بهتون.. بالاخره کوزران منطقه کوهستانی بود و سرمای شب باعث اذیت کادر گروهان شده بود. ▫️یه روز از جلوی چادر تدارکات گردان رد میشدم که چشمم افتاد به یه چادر نو و آکبند که جدیدا بر پا شده بود.. خداییش برق میزد.. نگاهی به داخلش انداختم چند تا گونی و پیت حلبی پنیر و یه سری خرت و پرت توش دیدم کاملا بی استفاده بود و جای پرت هم بر پا شده بود.. ▫️ خلاصه یه فکر شیطانی به ذهنم خطور کرد و سریعا رفتم سراغ محمد سیری و حسین گودزری.. گفتم بیایید کمک.. در عرض چند دقیقه چادرها رو تعویض کردیم.. ولی وجدانم ناراحت بود از این کار خودم.. ▫️ وقتی متوجه شد.. که دیگه کار از کار گذشته بود.. اونم یه راست رفته بود پیش گزارش داده بود.. ▫️ فرستاد سراغم تا توضیح بدم.. درست همونجایی منتظرم بود که چادرو تک زده بودیم.. ▫️بعد از سلام و احوالپرسی با فرمانده گردان و و فرهاد، خیلی مختصر جریان رو توضیح دادم که ایشون هم با لبخندی که حاکی از روح بزرگش بود به غائله خاتمه داد و فرهادو آروم کرد و به منم چیزی نگفت..ولی از فردا به من چب چب نگاه میکرد.. نثار روح این فرمانده شهید یک حمد و سه توحید احسان بفرمایید. صلوات @nmotahari7
با فرمانده خرمی شاد👆 فرمانده دلیر و جانشین از ۲۷ محمد رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم که در عملیات بدر (شرق دجله) برج 12 سال 63 به شهادت رسید. برادر حسین شاهین از دسته هجرت گروهان شهید بهشتی گردانمون میگه👇 در عملیات بدر به نقطه رهایی رسیدیم و روی پد قرار گرفتیم مابین پد، شکاف حدوداً ۱۰ متری ایجاد شده بود و آب به سرعت در جریان بود و گذر از آب خیلی مشکل شده بود . در این لحظه شهید خرمی شاد تدبیری کرد و یکی از آنها را مابین پد شکسته قرار داد و به سختی موتور آن را جدا کرد و چند نفر با طناب یک سر قایق و چند نفر دیگر سر دیگر قایق را محکم نگه داشتند و با ورود به داخل قایق به آن سوی پد حرکت کردیم و بلافاصله درگیری آغاز این اولین عملیاتی بود که بنده دیدم قسمتی را در شب و قسمتی در روز بود وصیت نامه شهید👇 بسم الله الرحمن الرحیم لَتُبْلَوُنَّ في‏ أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مِنَ الَّذينَ أَشْرَکُوا أَذيً کَثيراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (آل عمران، آیه 186) در اموال و جان‌های خویش آزمایش می‌شوید و از اهل کتاب و مشرکان آزار و اذیت بسیار خواهید کشید و اگر صبر کنید و تقوی پیشه کنید این از استواری کارهاست. سلام و عرض ادب به جمیع ساجدان حق و پویندگان راه حقیقت. سلام به همه انسان‌هایی که از آدم تا خاتم و از خاتم تا ظهور حضرتش سر اخلاص و عبودیت به پیشگاه عزتش فرود آوردند و فارغ و سبکبال از هر گونه خودی و خودپرستی تنها به او و اجرای اوامر و احکام او کمر بستند. سلام به انسان‌هایی که مصداق راستین عبودیت و بندگی و ایثار و فداکاری هستند و در دنیا کاشتند تا در آخرت بدروند و دیگران نیز از محصول عشق و دلدادگی آنها به پیشگاه معشوق متنعم شوند و این کاروان عشق و اخلاص و هنوز هم در حرکت است و در صحرای پر فراز و نشیب تاریخ بی باک به پیش می‌تازد و دلیرانه به لشگر کفر و ظلمت یورش می‎‌برند و صدای تکبیرشان از حلقوم خونبار تاریخ به گوش می‌رسد و نمای آزادی‌طلبشان از بطن اوراق نمایان است و این شاهدان حقیقت در خون خود برای رسیدن به پیشگاه عزتش شنا می‌کنند و با بال‌های عشق اخلاص در آسمان دیانت پرواز می‌کنند. هنوز راهیان راه حسین(ع) می‌روند تا با خون خود معنی شرف و آزادگی و جوانمردی را به همه نسل ها در همه اعصار بیاموزند. می‌روند تا با لقای خود به معبود خویش انسان را رهایی بخشند و بگویند که راه رستگاری انسان ایمان به یگانگی خداست و ما از میان اوراق پاره تاریخ صدای رسای مجاهدان راه خدا را با گوش و جان می‌شنویم و با رهبری واحد آگاهانه در راهش گام برمی‌داریم تا کمکی باشیم به فعلشان و گواهی بر راهشان شویم تا شاید مورد رضایت الهی واقع شویم. پدر و مادر عزیزم بدانید این راهی که من انتخاب کردم با آگاهی است و راهی است که سرور شهیدان حسین بن علی(ع) در آن راه به شهادت رسیده است و با استقامت و صبر و شکیبایی از انقلاب اسلامی دفاع کنید که راه خدا بهترین و برترین راه‌هاست و ان شا الله با تربیت فرزندانتان پوینده این راه باشید و اگر مشتاق سعادت و سرفرازی فرزندتان هستید بدانید که شهادت من وسیله‌ای است که مرا به آرزویم رسانده و ان شا الله که پروردگار شما را در صف خدمتگزاران قرار بدهد. خواهران و برادران عزیزم، ان شا الله شما پاسدار اسلام هستید و باشید و در همه لحظات به فکر خدمت به اسلام باشید و همیشه دفاع از روحانیت اصیل کنید که همان دفاع از اسلام است. و شما برادرانم سعی کنید در جبهه‌های نبرد حضور پیدا کنید تا در روز محشر موقعی که رو در روی رسول خدا(ص) و خدمتگزاران توحید قرار می‌گیرید سرافراز و سربلند باشید. و ای ملت مسلمان ایران با فهم عمیق گوش به سخنان امام عزیز باشید و ایشان را تنها نگذارید که ایشان نعمتی است الهی از جانب پروردگار به سوی ما. و جنگ را مسئله اصلی خودتان قرار دهید کسانی که قادر هستند به جبهه بروند و در جبهه حضور پیدا کنند و کسانی که قادر نیستند در پشت جبهه به فعالیتشان ادامه دهند که دفاع از اسلام همان خط انبیا و اولیا خداست. والسلام احمد خرمی شاد نثار روح این فرمانده شهید یک حمد و سه توحید احسان بفرمایید. صلوات @nmotahari7
با هور العظیم👆 هور که این روزها با خشکی و کم آبی، روزگار سال ۱۴۰۰ را سپری می کنه یک زمانی با پرآبی و سختی برای رزمندگان دفاع مقدس در دهه ۱۳۶۰ جولان می کرد. این خاطره از برادر عزیز و همرزمم علی نیازی است که نمی از یم حماسه اون روزهای سخت هورالعظیم است👇 بعداز ماموریت پدافندی موسیان در اواخر سال ۶۳ ۲۷ به دوکوهه بازگشت و با توجه به حدود ۲ماه حضور در خط پدافندی زبیدات وموسیان، اوائل اسفند ۱۳۶۳ یک مرخصی تهران برای مجموع گردان در نظر گرفته شد. برادر حسین معصومی جمعی دسته ۳ گروهان ‌رجایی بی میلی عجیبی برای آمدن به مرخصی داشت! هرچی بهش گفتم بد نیست دیداری با خانواده تازه کنی و با روحیه ای مضاعف بیای جبهه متقاعد نشد و در ساختمان گردان تنها ماند. بعد از مرخصی حال و هوای لشگر و گردانها آهنگ عملیات داشت و حتی در اقدامی فوری گردان نیز جهت اموزش فشرده به یگان دریایی کنار دز اعزام شد. منم کنجکاو و سمج شده بودم که چرا حسین به مرخصی نیامده بود؟! ولی با جوابی مواجهه شدم‌ که بهتم زد! فکر میکنید جوابش چه بود؟ با متانت و بزرگواری و صبوری گفت: برادر نمازی من برادرم شهید شده و برای توفیق شرکت در این عملیات ‌و همچنین ناراحت نشدن خانواده ام برای باز گشتم به جبهه باهاتون نیامدم..! خلاصه با هیجان و سرعت بالا گردان در کوتاهترین زمان ممکن آمادگی عملیاتی خود را پیدا نمود و قبل از۲۰ اسفند۶۳ در جفیر استقرار یافت و ۲۲ اسفند هم راهی جزیره بعنوان احتیاط نزدیک در عملیات بدر ماموریت یافت. شبانگاه‌ سواربر قایقها شدیم و ابتدا گردان به پایگاه و سرپلی (که گروهان ویژه شهادت بفرماندهی شهید فاریاب از دشمن گرفته بود) رسیدیم وبعد از چند ساعتی معطلی درسحرگاه ۲۳ اسفند ماه ۶۳ ببه علت نرسیدن پل برای عبوراز شکافی که تخریب‌چیان لشگر ۲۷ برای ایجاد اب گرفتگی جلوی دژ و مانع برای عدم تحرک یگان زرهی عراق که مقابلمان بود ( یک کتاب حرف اینجاست تا آیندگان بدانند چه زحمات طاقت فرسایی در جنگ نابرابر متحمل یاران و سربازان پیر جماران شد) و بعلت ضیق وقت و در محاصره بودن گردان میثم ل۲۷؛ چند تن از اسوه های ایثار تخریبچی با بدن مبارک خود کاری کردند تا در کمترین زمان ممکن، شکافی صورت بگیرد تا آب جزیره و هور سبب باتلاق شدن فضای باز جلوی دژ و به گل نشستن تانکهای عراقی بشود؛ همینم شد [ توجه داشته باشید آب جزیزه با شدت در حال پخش شدن و گذر از زیر قایق و سرازیر شدن در جلوی دژ و با هدف به گل نشستن تانکهای عراقی بود] حالا مشکلی اساسی پیش روی گردان عبور از این شکاف، و نبود امکاناتی همچون‌ پل بود که با ابتکار گردان، از قایقی بجای پل استفاده شد (اونم با مشقت فراوان برای مهارش! نهایتا" با گذر از گردان کمیل، گردان عمار با جانفشانی و زحمت طاقت فرسا که قریب ده نفر (اقلا") با طناب، مهار این قایق را عهده دار بودن بالاخره گردان‌ از روی این قایق بجای پل عبور کرد. یادم هست یکی از عزیزانی که در مهار این قایق نقش داشت برادر حسین لشگری بود که ساعتها نقش اساسی در گروه ماموریت یافته برای مهار این موضوع را داشت و مجروحین هم بایستی از همین طریق به عقب منتقل میشدند. خلاصه بعد از گذر، ابتداء گروهان بهشتی و پس از آن گروهان باهنر و در نهایت گروهان رجایی پی درپی به سمت پارک موتوری تانک و پیشانی جبهه رهسپار، و با کمترین امکانات و نبود خاکریز و سنگر، جانانه با دشمن تا دندان مسلح جنگ جانانه ای کردند دراین راستا جاوید الاثرهایی همچون حسین معصومی، سید میرشفیعی، حمیدرضا شفیعی، احمد اسحاقی و شهیدان؛ خرمی شاد، سعید زندی، سید علی شاهمرادی و... تقدیم نمود. نثار أرواح طیبه تمام شهدای هورالعظیم یک حمد و سه توحید احسان بفرمایید. صلوات شیخ علی عزلتی مقدم @nmotahari7
با اسداللهی👆 بسیجی مخلص و بی ریا، رزمنده فعال دوران جنگ تحمیلی، سرباز لایق ولایت و امت، پاسدار رشید، جانباز عزیز و مدافع دلاور حرم، سردار سرافراز , فرمانده اسبق ۲۷ محمد رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم که در ۲ فروردین ۱۳۹۹ بر اثر بیماری ناشی از عوارض شیمیایی سالهای دفاع مقدس به درجه رفیع شهادت نایل گردید. یکی از فرماندهان دفاع مقدس می گوید: در عملیات مرصاد به گره‌ای برخوردیم ؛ در این وقت حاج حسین اسداللهی را صدا کردم و گفتم باید با گروهانت به فلان نقطه بروی..! اما بدان اگر قبول کنی ممکن است برگشتی در کار نباشد. ایشان هم گفت: ما نیامده ایم که برگردیم..! اتفاقا می‌رود و کار را به انجام می‌رساند و برمی‌گردد. این اسطوره عشق و حماسه، در زمان شکل‌گیری گروهک‌های تکفیری و تروریستی موسوم به داعش، مدت‌های طولانی به عنوان فرمانده نظامی در کنار مدافعان حرم حضرت زینب سلام الله علیها نقشی اساسی داشته و نیز به عنوان مسئول امور نهضتی در خدمت رسانی به مردم جنگ زده سوریه آثار و خدمات شگرفی را به یادگار گذاشت. شهید اسداللهی پس ازپایان داعش، و با وقوع دو حادثه عظیم زلزله و سیل در شمال و غرب کشور عزیزمان ایران، با حضور شبانه روزی خود، دوشادوش بسیجیان و گروه‌های جهادی، به خدمات رسانی و مردم یاری پرداخت. یکی از همراهان این شهید والامقام می گوید: در زلزله سرپل ذهاب و نیز سیل آق‌قلا، حاج حسین، گاهی بدون هماهنگی و با اتوبوس به این مناطق رفت و آمد می‌کرد تا مبادا بیخود از پول بیت المال خرج شود؛ با این که این حق را داشت تا برای سفرهایش از هواپیما استفاده کند. نثار روح بلند این فرمانده شهید یک حمد و سه توحید احسان بفرمایید. صلوات شیخ علی عزلتی مقدم @nmotahari7
با پل شهید کلهر👆 عبور از این پل هوایی که به دست نیروهای خودی برروی رودخانه قلعه چولان زده شده بود بسیار وحشتناک بود! ی جورایی انگار غیر واقعی به نظر میرسید؛ جوری که بهش پل افسانه هم میگفتن. این پل در ۲ برای ۱۰سیدالشهداء علیه السلام حیاتی بود. عبور از این پل نصیب ما در ۲ نشد چون ما در از ۲۷ بودیم و موقعیت ما در این عملیات جای دیگری بود. دی سال ۱۳۶۶ فرمانده شجاع ۱۰ برادر عزیزمون درباره این پل میگه👇 هیچ رزمنده ای مطلع نبود که ما از کجا عبورشون میدهیم برای عبور رزمنده ها از پل.. مسوولی گذاشته بودیم و تاکید شده بود که نگذارید رزمنده ها متوجه شوند پل عبورشان به سمت ساحل دشمن در چه شرایطی هست بچه های رزمنده با همان ستونی که می آمدند بدون معطلی با فاصله یک یا دو متری از روی پل به سمت ساحل دشمن عبور میکردند.. به شکلی که هیچ رزمنده ای در لحظه اولیه متوجه نمی شد که روی پلی با ارتفاع حدود ۸۰ متر، طول ۱۴۰ متر و عرض ۷۰ سانت عبور میکند و جالب بود که خود بچه ها به هم روحیه میدادند.. حدود ۴۰ تا ۵۰ نفر روی پل بین زمین و آسمان با تجهیزات کامل در حال عبور بودند.. و در شب عملیات به حول و قوه الهی بیش از ۲۰۰۰ رزمنده ا ز روی پل عبور کرده وبه سمت دشمن راهی شدند.. و جالب تر این که گروهی از اسرای عراقی را که عقب می آوردند فرمانده تیپ عراقی که در بین اسرا بود اعتراض میکند که چرا ما را به بی راهه میبرید! مسیری که به سمت نیروهای ایرانی میرود غیر از این مسیر است.. اما وقتی به ساحل رودخانه رسید و نگاهش به پل افتاد حیرت زده شد و گفت: همه چیز را فکر می کردیم الا این که رزمندگان ایرانی ریسکی به این بزرگی را انجام بدهند و پلی ابتکاری روی این رودخانه خروشان بزنند وعبور کنند..! از محور عملیاتی ۲ حرف های حماسی و عرفانی زیاده که بماند در جای خود.. انشاءالله نثار شهدای ۲ از تمام لشگرهای عامل یک حمد و سه توحید احسان بفرمایید. صلوات @nmotahari7
با حسن آقاخانی👆 طلبه شهید، شیخ حسن آقاخانی از شاگردان آیت الله مجتهدی ره و از ۲۷ محمد رسول الله صلی الله علیه وآله و سلم واحد تعاون که در کربلای ۵ در سن ۱۸ سالگی به شهادت رسید. برادر، جواد علی گلی، مسوول تبلیغات ل۲۷ از نزدیک شاهد شهادت این عزیز بوده و میگه 👇 این شهید بزرگوار امام جماعت واحد تعاون بود؛ بهش می گفتند حاج آقا آقاخانی.. روحیه عجیبی داشت.. زیر آتیش سنگین عراق در شلمچه، شهدا رو منتقل می کرد عقب.. توی همین رفت و آمدها بود که گلوله مستقیم تانک سرش رو جدا کرد.. من چند قدمیش بودم.. «هنوز تنم میلرزه وقتی یادم میاد» از سر بریده شده اش صدا بلند شد:« السلام علیک یا ابا عبدالله» گزیده ای از وصیتنامه شهید:👇 بسم الله الرحم الرحیم (محمد رسول الله والذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم ..) با عرض سلام به محضر حضرت معشوق کسی که عمرم و جانم را فدای او کردم ولی باز هم از عهده شکرش بر نیامدم و با سلام و درود خدمت سبب خلقت حضرت حجت ابن الحسن العسگری صلواه ا... علیه کسی که یک عمر برای دیدن رخ او اشک ریختم و با سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی قلب من و جان من و با سلام خدمت خانواده شهداء، وصیت نامه ای را که ملاحظه می کنید مقداری از حرفهای دل من است که امیدوارم پس از شهادت این بنده عاصی و مضطر خدای، راهنما و چراغ ضعیفی برای رسیدن به معبود و رسیدن به دوست باشد. آیه ای را که در صدر وصیتنامه نوشتم، آیه ای است که هنگامیکه در سنگر نشسته بودم و میخواستم وصیتنامه بنویسیم قرآن را به قصد اینکه چه آیه ای را اول بنویسم باز کردم و آن آیه که تمام نشان دهنده خط و مشی یک عبد است و نشان دهنده اینکه چه رابطه ای بین عبد و مولا برقرار است که مولا وعده میدهد عبدش را و نشان دهنده حالات یک بنده است که امیدوارم هر کسی که در مجلس ختم من صحبت میکند این آیه را بشکافد و پیرامون آن بحث بفرماید. بنده ای که از جان و مال خود گذشته و محو و فناء در عشق حضرت حق شده. کسانیکه به جبهه نیامده اند نمیتوانند این را درک کنند که جبهه چه مسلخ عشقی است و چه مکان مقدسی است کسانی که به این جنگ و انقلاب نعوذ با ا... بد گفته اند اگر مدتی با اخلاص به این محل بیایند می یابند که این انقلاب با این جوانها چه کرده است. ..آنهائی که حسین ندارند چه دارند؟ هیچ ندارند اگر میخواهید پیروز شوید علوی باشید اگر میخواهید رستگار شوید حسینی باشید و اگر میخواهید همه چیز باشید شیعه باشید. ..اگر جنازه من بدست شما رسید اول داخل عمامه خودم کفنم نمائید، دوم در تشییع جنازه من بر زیر تابوتم 14 سیّد باشند. سوم در محل آریاشهر و جوادیه تشییع نمایید، چهارم در مسجد فردانش جوادیه جنازه را بر روی زمین گذاشته و جنازه مرا با گریه ها و عزاداری امام حسین (ع) بشوئید و سپس در هنگام دفن مقداری تربت امام حسین (ع) همراه من بگذارید و در زمان دفن بر سر مزارم اذان بگویید. از کلیه دوستان و آشنایانم حلالیت می طلبم و از خداوند طلب آمرزش می نمایم و امیدوارم در لحظه آخر سرم را بر روی پای حضرت صاحب و امام حسین علیه السلام مشاهده نمایم و با آنان و با معشوقانم به بارگاه حضرت حق بروم. امیدوارم در این عالم تا زندگی می کنید و چشم فرو نبسته اید موفق بر ترک محارم الهی و موید من عند ا... و غلام در خانه اهل بیت عصمت و طهارت (سلام ا... علیهم اجمعین) باشید و همه مانند مادر بچه گم کرده در پی کسب تقرب و طی طریق بوده باشید. رسیدن به خدا زحمت میخواهد تهذیب میخواهد و دعا. و راز و نیاز کردنها تا به صبح میخواهد و در این راز و نیازهاست که پرده های حجاب کنار میرود و نظاره بر جمال کبریائی و جبروتی بارگاه قدس (حضرت حق جلت عظمه) میکند سعی نمائید از قافله عقب نمانید. نثار این شهید سرجدا و والامقام یک حمد و سه توحید احسان بفرمایید. صلوات @nmotahari7
با حمل مجروح👆 بارانکارد، یا همون قبضه چهارلولی که باهاش دونفری باید مجروح رو حملش کنن.. زمستان سال ۱۳۶۶ با اعزام انفرادی راهی منطقه شدم تا برم ۲۷ .. اون موقع گردان آماده برای ۲ بودش و مقرشونم اردوگاه باهنر باختران (آناهیتا) بود. من خیلی دیر به گردان رسیدم.. گردان تکمیل بود و چون آماده عملیات بود جذب نداشت.. میگفتن نمیشه مگر برای حمل‌مجروح که یک نفر میخوایم.. منم با کمال میل و خوشحالی قبول کردم.. هرچند جثه ام خیلی نحیف و نازک بود و برای این کار اصلا مناسب نبودم.. فک کنید چارتا استخونو یه روکش پونزده ساله میتونه نعش کش باشه..😊 رفتم توو یکی از دسته ها به فرماندهی .. اوایل عملیات، دیدم اسماعیل افتاده.. رفتم بالاسرش.. هنوز نفس داشت.. بارانکاردو انداختم کنارش.. با کمک یکی از برادرا.. به سختی کشاندیمش رو بارانکاد.. هوا تاریک بود ونمیدونستم کجاش خورده.. یه داد الله اڪبری زدم سرش بهش گفتم درست بخواب رو بارانکارد! چون به پهلو خوابیده بود میترسیدم موقع حمل سریع، بیافته.. دیدم نه توجهی نمیکنه! طفلی صداش در نمیومد! ته صداشو شنیدم و گوشمو آوردم نزدیک سرش، هی میگفت یازهرا.. یازهرا.. ظاهرا از ناحیه پهلو آسیب دیده بوده..😭 خلاصه با زحمت بردیمش پیش مابقی مجروحا.. دورهمی دیدنی بود.. با زحمت باهم احوالپرسی میکردنو میخندیدن وبه هم روحیه میدادن.. یادمه داشت به مثل آدمای شیره ای میگفت کچل! توهم اینجایی..😁 هوا که روشن شد آماده شدیم تا یکی یکیشونو با خودمون ببریم عقب.. چون بعثیا داشتن میومدن سراغمون.. از طرفی هم اونقدر هواسرد و امکانات امدادی محدود بود که میترسیدیم خون بچه ها یخ بزنه و شهیدشن.. حتی توو اون گیرودار دنبال پتو میگشتیم تا بندازیم روشون ولی یا خیس بود و یا پیدا نمیشد.. هرجوری بود دونه دونه شهدا و مجروحا رو اوردیم عقب.. باید از بالای ارتفاع میاوردیمشون پایین.. تعدادمونم کم بود ولی هرطوری بود باید مجروحارو میرسوندیم عقب وگرنه دست بعثیا میافتادن و تیر خلاص.. اوناییه که جثه‌شون قوی بود رفقای مجروحو مینداختن رو کولشون و با سرعت از ارتفاع میرفتن پایین تا برسن به جاده.. مثل برادر صنعتی که رو برد.. منم چون جثه ای نداشتم.. با کمک یکی از رفقا.. دونفری! یکی از رفقارو به نام برادر محمدی کشان کشان اوردیم عقب.. طفلی ناحیه پشت و کمرش ترکشی بود.. دوتا دستاشو گرفتیم و رو زمین میکشوندیم و میدویدیم.. اونم هی فریاد می کشید.. ما هم نشنیده می گرفتیم.. چاره ای نداشتیم.. به هر حال مجروحا رو آوردیم کنار جاده خوابوندیم تا بلکه محض رضای خدا یه ماشینی بیاد ببرشون عقب.. مجروحامون دیگه رمق نداشتن.. یه ماشین تویوتا اومد که اونم تا کله شهید و مجروح حمل کرده بود.. اصلا جا نداشت.. آمبولانس هم که یافت نمیشد.. ما هم چاره ای نداشتیم.. مجروحامونو با زحمت روی کله همه انداختیم.. توو ماشین معلوم نبود کی شهیده کی مجروح..! جاده هم که قربونش برم خیلی ناجور و پرپیچ و خم بود.. راه هم طولانی.. همش ترس اینو داشتیم که بچه ها از بالای ماشین پرت شن پایین! آخرم چندتا از مجروحامون به علت شدت خونریزی و دیر رسیدن و بد رسیدن، شهید شدن 😭 مثل فرمانده دستمون.. نثار روح این شهید عزیز و همه شهدای حمل مجروح یک حمد و سه توحید احسان بفرمایید. صلوات @nmotahari7
باتورج‌بهمنی👆 "زمانی که به دو کوهه رسید، کاروان شهدا به سمت مقتل حرکت کرده بود!" 🔷به روایت دوست و همرزم شهید:👇 تورج بهمنی در اواسط تیرماه ۶۷ برای کنکور به مرخصی رفت و به تهران بازگشت اما بلافاصله و با عجله خودش را به دوکوهه رساند چون دلشوره داشت خودش هم نمیدانست چرا دلشوره دارد. وقتی به دوکوهه و ساختمان گردان عمار رسید هیچکس به غیر از چند نفر از برادران تدارکات باقی نمانده بود. تازه فهمید چرا آنهمه دلشوره داشت، کاروان شهدا به طرف مقتل حرکت کرده بود. با تیم تدارکات شبانه خودش را به اول تنگه ابوقریب رساند. یوسف جانمحمدی می گوید: ما چند نفر نیروی خبره ی عملیات دیده جهت مخابرات کم داشتیم خصوصا گروهان اول که قرار بود با دشمن در بیرون از تنگه درگیر شود و الباقی گردان مواضع دفاعی را قرار بود محکم بکنند.گروهان شهید باهنر را، لاجرم بایک بی سیم چی کم تجربه راهی کردیم و از این بابت هم نگران بودیم . ساعت حدود ۱ شب بود و خبری از ماه نبود، در آن تاریکی و ظلمات و سکوت یک وقت صدای برخورد پوتین به آسفالت به گوشم می رسید تعجب کردم !این کیه که با عجله بطرف ما می آید؛ جلو که آمد دیدم به به ! چهره ی خندان و روحیه بخش تورج بهمنی بود، تو گویی ماه که به دنبالش میگشتم خود نمایان شده بود! بهش گفتم: تورج !! تویی! گفت: "بله منم " گفتم: اینجا؟؟ گفت: " یه حسی، یه نیرویی! نگذاشت تهران بمانم ، چون قول داده بودم، زود آمدم ،مرد و قولش! وقتی رسیدم دوکوهه کم مانده بود از غصه بمیرم همه رفته بودند و من جامانده بودم، خدا رو شکر بچه های تدارکات داشتن اقلام را می آوردند جلو، که فورا پریدم عقب تویوتا. " چون در تقسیم بندی تورج از قبل بی سیم چی گروهان شهید باهنر بود پرسید گروهان کجاست؟ گفتم رفتن جلو برای درگیری، بهم ریخت گفت من باید بروم.. آن شب با عجله آمد و با عجله هم خودش را به گروهان رساند و بلافاصله آخرین تماسش را از آنجا با ما گرفت و سرانجام در وسط معرکه دشت ابو قریب با عجله به سوی شهدا پرکشید و در نیمه شب ۲۰ تیرماه ۶۷ بهشتی شد . از قافله ی گلهای سرخ به یاد شهید تورج (ابوالفضل) بهمنی بیسیم چی ۲۷ محمد رسول الله (ص) شهادت: تنگه ابوقریب ۱۳۶۷ شادی روح مطهرش صلوات @nmotahari7