نامزد شهادت - نسخه موبایل.pdf
حجم:
627.6K
📕 نسخه پی دی اف داستان
#نامزد_شهادت 🌹
📱مناسب جهت مطالعه در تلفن همراه
🆔 @sardar_shahid_soleimani
🍂
🔻بچههای سر پست
#طنز
شب توی سنگر نشسته بودیم و چرت می زدیم . آن شب ، مهتاب عجیبی بود . فرمانده آمد داخل سنگر . گفت : این قدر چرت نزنید تنبل می شوید . به جای این کار بروید اول خط، یک سری به بچه های بسیجی بزنید. بلند شدیم و رفتیم به طرف خاک ریزهای بلندی که در خط مقدم بود . بچه های بسیجی ابتکار خوبی به خرج داده بودند. آنها مقدار زیادی سنگ و کلوخ به اندازه ی کله آدمیزاد روی خاکریز گذاشته بودند که وقتی کسی سرش را از خاک ریز بالا می آورد، بعثی ها آن را با سنگ و کلوخ اشتباه بگیرند و آنها را نزنند !
مهتاب از آن طرف افتاده بود و ما، بی خبر از همه جا بر عکس، خیال می کردیم که اینها همه کله ی رزمنده هاست که پشت خاکریز کمین کرده اند و کله هایشان پیداست . یک ساعت تمام با سنگ ها و کلوخ ها سلام و علیک و احوالپرسی کردیم و به آنها حسابی خسته نباشید گفتیم و بر گشتیم ! صبح وقتی بچه ها متوجه ماجرا شدند تا چند روز، نقل مجلس آنها شده بودیم . هی ماجرا را برای هم تعریف می کردند و می خندیدند !
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #دفاع ، از دیروز تا امروز
گفتگویی دوستانه با محسن رضایی
قسمت یازدهم 👇
سرلشکر رضایی در پاسخ به اینکه آیا شایعه رفتن فرماندهان به عراق برای زیارت عتبات عالیات حقیقت دارد بیان داشت: هیچکدام از فرماندهان ما اینکار را نمیکردند، اما دوستان اطلاعات ما این کار را میکردند. مثلا در عملیات خیبر، بچههای ما برای شناسایی رفته بودند و من نگران بودم اسیر نشوند. قبل از اینکه عملیات لو برود، چهار پنج روز نیامده بودند و من خیلی ناراحت شده بودم که چرا برنگشتهاند.
بعد از اینکه برگشتند از آنها سوال کردم چرا اینقدر تاخیر داشتید، گفتند که به نجف و کربلا رفته بودند و با خیال راحت زیارت کرده و حتی عکس یادگاری هم انداخته و برگشتهاند.
دکتر رضایی سخنان خود را در مورد پیوند صنعت و دانشگاه در زمان جنگ، اینگونه ادامه داد: ما، طوری جنگ را اداره میکردیم که هم نگاهمان به حال بود و هم آینده و لذا وقتی برخی دوستان در مورد اینکه ما دانشگاه را وارد جنگ میکردیم میگفتند این که نمیتواند به این جنگ برسد، ما میگفتیم برای آینده که میرسد. بعضی فکر میکردند سپاه نمیخواهد بجنگد و میخواهد سازمان و تشکیلات و دانشگاه درست کند که اینطور نبود. این پیوند بسیار مهم بود و همان باعث شد که ما امروز موشک و پهباد بسازیم و بخش زیادی از پیشرفت امروز ما مربوط به آن اتفاق است.
اینکه چرا در عرصه اقتصاد این کار را نمیکنند این همان حرف ما هست. ما میگوییم چطور شد که ما در اقتدار که محدودیتها بیشتر بود و تحریمهای زیادی شدیم و حتی سیم خاردار که جنبه نظامی و دفاع داشت را به ما نمیدادند، این همه پیشرفت کردهایم؟ محدودیتهای این زمینه که از محدودیتهای بعد اقتصادی بیشتر بود. ما مدرنترین سلاحها را داریم میسازیم اما در اقتصاد مثلا وضعیت خودرو ما این است که هم کیفیتش پایین هست و هم قیمتش بسیار بالاست و یا چیزهای دیگر. اینکه ما در اقتصاد این همه مشکل داریم مربوط به این است که ما راهی را که در جنگ و در حوزه اقتدار طی کردیم، در اقتصاد کنار گذاشتهایم.
پیگیر باشید 👋
@defae_moghadas
🍂
حاج محمود کریمی4_5904603343551989177.mp3
زمان:
حجم:
22.36M
#مدح امام زمان (عج)
1398/2/1
✅ کانال حاج محمـود کریـمی ↙️
🆔 eitaa.com/joinchat/1151008781Ccd1f2a5a92
4_5899767493844534733.mp3
حجم:
9.83M
📻 جشن شب میلاد امام زمان "عج"
☑️ با مداحی: #حاج_محمود_کریمی
🕌 هیات رایة العباس "عليه السلام"
🔘نشر پیام صدقه جاریه است🔘
✅ کانال حاج محمـود کریـمی ↙️
🆔 eitaa.com/joinchat/1151008781Ccd1f2a5a92
❣ غواص مجنون
نِنهش میگفت بُواش قنداقهشو دید
رو بازوش دس کشید مثل همیشه
میگفت دِستاش مثه بال نِهنگه
گِمونم ای پسر غِواص میشه
نِنهش میگفت: همهش نزدیک شط بود
میترسیدُم که دور شه از کنارُم
به مو میگف: نِنِه میخام بزرگ شُم
بِرُم سی لیلا مرواری بیارُم
نِنهش میگفت نمیخاستُم بره شط
میدیدُم هی تو قلبُم التهابه
یه روز اومد به مو گفت: بل بِرُم شط
نفس مو بیشتِر از جاسم تو آبه
زِد و نامردای بعثی رسیدن
مثه خرچنگ افتادن تو کارون
کِهورا سوختن، نخلا شکستن
تموم شهر شد غرقابهی خون
نِنهش میگفت روزی که داشت میرفت
پسین بود؟ صبح بود؟ یادُم نمیاد
مو گفتم :بِچِهای...لبخند زد گفت:
دفاع از شط شناسنامه نمیخواد
رفیقاش میگن: از وقتی که اومد
تو چشماش یه غرور خاص بوده
به فرماندهش میگفته بِل بِرُم شط
ماها هف پشتمون غِواص بوده
نِنهش میگف جِوونِ برگِ سِدرُم
مثه مرغابیای خسته برگشت
شبی که کربلای چاار لو رفت
یه گردان زد به خط یه دسته برگشت
نِنهش میگفت: چشام به در سیا شد
دوای زخم نمکسودُم نِیومد
مسلمونا دلُم میسوزه از داغ
جِوونُم دلبَرُم رودُم نِیومد
عشیره میگن از وقتی که گم شد
یه خنده رو لب باباش نیومد
تا از موجا جنازه پس بگیره
شبای ساحلو دمّام میزد
یه گردان اومده با دست بسته
دوباره شهر غرق یاس میشه
ننهش بندا رو وا میکرد باباش گفت:
مو گفتم ای پسر غِواص میشه
حامد عسکری
#ما_قوی_هستیم
📲 #عکس_نوشته| عمامه را از سرش برداشت...
شهید مجتبی اکبرزاده
🔻آقامجتبی آن شب محور حضور داشتند. چون همه ما در یک سنگر نشسته بودیم و سنگر روباز بود، به شوخی به ایشان گفتم:
حاج اقا، شما عمامه رو سرت گذاشته ای، سنگر ما لو می رود!
ایشان از روی تواضع و اینکه خطر ما را تهدید نکند، عمامه را از سرشذ برداشت، ولی چون فهمیدند بنده شوخی میکنم، مجددا عمامه را روی سرش گذاشت و گفت:
خوب است عمامه روی سرم باشد که نیرو های رزمنده نیرو بگیرند و بفهمند که روحانیت نیز در جبهه ها حضور دارند.
🔸طراح: خادم الشهدا سرکار خانم رنجبران
🔅 کاری از مرکز هنر های تجسمی #راهیان_نور
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_Art
@Rahianenoor_News
#حرف_حساب
🌷شهید مرتضی آوینی: دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند وگرنه در هنگام راحت و فراغت و صلح چه بسیارند اهل دین🌷
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
➕ راهیان نور👇
🆔 @Rahianenoor_News
------------------------•○◈❂