eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
1.1هزار دنبال‌کننده
25.1هزار عکس
21.2هزار ویدیو
763 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ #خاطرات_شهید « می خواهم مثل #حر باشم » #همسر شهید محمد جعفر سعیدی نقل می کند که در یکی از روزها با شهید نشسته بودیم که یک خاطره بسیار زیبا برایم نقل کرد و گویا می خواست که مرا نیز آماده کند که در شهادتم صبر و حوصله داشته باشم . او گفت در یکی از جبهه‌ها جوانی خوش سیما بنام شهید حر خسروی که از بندر گناوه اعزام شده بود را دیدم به او گفتم : که آقای خسروی شما خوب است سری به گناوه بزنید و با پدر و مادر خود ملاقاتی داشته باشید و بعدا بیایید جبهه که ایشان در جواب می گوید من دلم نمی خواهد به پشت جبهه بروم .می خواهم مثل شهید کربلا حر باشم و تا می توانم لشکر امام حسین (ع) را یاری نمایم و این خاطره ای بود که شهید محمد جعفر سعیدی از شهید حر خسروی برایم گفت. روای :همسر شهید #شهید_محمدجعفر_سعیدی🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ #خاطرات_شهید « می خواهم مثل #حر باشم » #همسر شهید محمد جعفر سعیدی نقل می کند که در یکی از روزها با شهید نشسته بودیم که یک خاطره بسیار زیبا برایم نقل کرد و گویا می خواست که مرا نیز آماده کند که در شهادتم صبر و حوصله داشته باشم . او گفت در یکی از جبهه‌ها جوانی خوش سیما بنام شهید حر خسروی که از بندر گناوه اعزام شده بود را دیدم به او گفتم : که آقای خسروی شما خوب است سری به گناوه بزنید و با پدر و مادر خود ملاقاتی داشته باشید و بعدا بیایید جبهه که ایشان در جواب می گوید من دلم نمی خواهد به پشت جبهه بروم .می خواهم مثل شهید کربلا حر باشم و تا می توانم لشکر امام حسین (ع) را یاری نمایم و این خاطره ای بود که شهید محمد جعفر سعیدی از شهید حر خسروی برایم گفت. روای :همسر شهید #شهید_محمدجعفر_سعیدی🌷 دفاع همچنان باقیست https://eitaa.com/defa_baghist
🔰 به خمینی بگو ما ندیده شما را خریدیم 🔴 شهید طیب حاج رضایی؛ از تولد گرفتن برای بچه فرح تا اعدام به جرم احترام به بچه‌های حضرت زهرا 🔹 چند ساعت بعد از دستگیری ما، حاج رضایی رو کت بسته آوردند و تو بند ما انداختند. از بزن بهادرها و لات‌های تهران بود و طرفدار ؛ جوری که وقتی پهلوی پسر اولش، را به دنیا آورد، طیب کوچه و محل را چراغونی کرد. رو همین حساب، تا طیب را دیدم، محلش نگذاشتم و پشتم را طرفش کردم. 🔹 می‌دونستم از علاقه طیب به آقای خمینی سوء‌استفاده می‌کند. در حالی که همیشه شنیده بودیم او طرفدار و فدایی شاهه، یهو ورق برگشت و طیب شد ضد شاه. سران مملکت جلسه گذاشتند که با طیب زد و بند کنند و وادارش کنند که بگه خمینی به من پول داده تا بارفروشها رو تیر کنم. 🔹 آن روز در دادگاه، طیب رو به گفت: حرفهای شما درست؛ اما ما تو قانون مشتی‌گری، با بچه‌های حضرت زهرا در نمی‌افتیم. من این سید رو نمی شناسم؛ اما با او در نمی‌افتم. 🔹 عاقبت دادگاه شاه به اسماعیل حاج رضایی، ، من و حاج علی نوری حکم اعدام داد. نصف شب، مأمور شهربانی آمد و گفت: محمد باقری! حاج علی نوری! اعلاحضرت با یک درجه تخفیف، عفو ملوکانه به شما داده. 🔹 اینها را گفتند تا طیب تو بزنه و از ترس ، حرفش رو پس بگیره و بگه آقای خمینی منو تحریک کرد؛ اما طیب که تو سلول دیگه زندانی بود، بلند گفت: این حرفها رو برای ننه‌ات بزن! یک بار گفتم، باز هم می‌گم، من با بچه حضرت زهرا در نمی‌افتم. 🔹 فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می برندشان برای اعدام. وقتی می‌رفتن،طیب زد به میله سلول من و گفت: محمد آقا! اگه یک روز رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلی‌ها شما رو دیدند و خریدند، ما ندیده شما رو خریدیم. 🔹‌ بعد از پیروزی انقلاب، محمد آقا با جمعی از مردان انقلابی خدمت امام خمینی رسیدند و با ایشان عکس یادگاری انداختند. وقتی محمد آقا پیام طیب را به امام گفت، امام فرمود: طیب، دیگری بود. 📚 کوچه نقاش‌ها، خاطرات سید ابوالفضل کاظمی، گفت و گو و تدوین راحله صبوری، صفحات ۵۰ تا ۵۲ 🗓 ۱۱ آبان ، سالروز اعدام طیب حاج رضایی توسط رژیم منحوس @rahianenoor_news
وقاحت آقامیری تمامی ندارد ...
شهید شاخص کشوری در سال ۱۴۰۱ شهید شاهرخ ضرغام شهادت هفدهم آذرماه . ماجرای توبه شهید شاهرخ ضرغام در روز عاشورای حسینی: در مراسمی که ظهر عاشورا سال ۵۶ در محله کوکاکولا تهران برگزار شده بود،روحانی در حال موعظه بود و به ماجرای توبه اشاره می‌کند و همین اتفاق باعث ایجاد تحول در شـــــاهـــــــــــرخ می‌شود و درخواست راهنمایی برای تغییر مسیر زندگی خود می‌کند. شاهرخ ضرغام به پیشنهاد این روحانی و شروط سه گانه برای توبه کردن راهی (علیه السلام) می‌شود. برادر شهید میگه شاهرخ بعدازظهر عاشورا با حالت پریشون اومد خونه و به من و مامانم گفت وسایلمون جمع کنید بلیط گرفتم بریم ! مادرم با تعجب گفت: "مشهــــــــــــــــد...؟! آخه بچه تو رو چه به مشهد؟" شاهرخ هم گفت بهت میگم جمع کن بریم! بالاخره رفتیم ترمینال اتوبوس و شبونه حرکت کردیم به سمت مشهد... حاج آقای روحانی به شاهرخ گفته بود باید برای بری مشهد پیش (علیه السلام) ولی ۳ تا شرط داره: ۱_ تا امام رو ندیدی و اجازه نداد وارد نشی! ۲_وارد که شدی تا اجازه نداد حرف نزنی! ۳_اجازه که داد هر غلطی کردی به امام بگو و ازش معذرت بخواه! داداشش میگه صبح رسیدیم مشهد رفتیم تو یه مسافرخونه یه استراحت کردیم و ۳ تایی رفتیم حرم مامانم رفت تو قسمت زنونه من و شاهرخ هم رفتیم مردونه وارد حرم که شدیم انگاری شاهرخ میخ کوب شده بود! همینجوری به نگاه می‌کرد و میریخت یه چند دقیقه ای تو همین حالت بود که گفت بیا بریم داخل رفتیم داخل حرم روبروی وایسادیم دیدم زیر لب داره یه چیزایی به امام رضا (عليه السلام) میگه و اشک میریزه تو حال و هوای خودش بود که یه پیرمرد قد خمیده رو دید که می‌خواست خودش رو به ضریح برسونه ولی جمعیت اجازه نمیدادن شاهرخ صحبت هاش رو قطع کرد رفت زیر یه خم پیرمرده و گذاشتش رو کولش با اون هیکلی که داشت جمعیت رو زد کنار و خودش و پیرمرده چسبیدن به ضریح منم دنبالشون رفتم شاهرخ هم گریه میگرد و میگفت امام رضا غلط کردم! بعد۱۰ دقیقه پیرمرده زد به شونه شاهرخ و گفت جوون بسه دیگه "خدا عاقبتت رو ختم به خیر کنه...!" بریم دیگه! تا آخرش شد! به کانال کنگره شهدا بپیوندید
شهید شاخص کشوری در سال ۱۴۰۱ شهید شاهرخ ضرغام شهادت هفدهم آذرماه . ماجرای توبه شهید شاهرخ ضرغام در روز عاشورای حسینی: در مراسمی که ظهر عاشورا سال ۵۶ در محله کوکاکولا تهران برگزار شده بود،روحانی در حال موعظه بود و به ماجرای توبه اشاره می‌کند و همین اتفاق باعث ایجاد تحول در شـــــاهـــــــــــرخ می‌شود و درخواست راهنمایی برای تغییر مسیر زندگی خود می‌کند. شاهرخ ضرغام به پیشنهاد این روحانی و شروط سه گانه برای توبه کردن راهی (علیه السلام) می‌شود. برادر شهید میگه شاهرخ بعدازظهر عاشورا با حالت پریشون اومد خونه و به من و مامانم گفت وسایلمون جمع کنید بلیط گرفتم بریم ! مادرم با تعجب گفت: "مشهــــــــــــــــد...؟! آخه بچه تو رو چه به مشهد؟" شاهرخ هم گفت بهت میگم جمع کن بریم! بالاخره رفتیم ترمینال اتوبوس و شبونه حرکت کردیم به سمت مشهد... حاج آقای روحانی به شاهرخ گفته بود باید برای بری مشهد پیش (علیه السلام) ولی ۳ تا شرط داره: ۱_ تا امام رو ندیدی و اجازه نداد وارد نشی! ۲_وارد که شدی تا اجازه نداد حرف نزنی! ۳_اجازه که داد هر غلطی کردی به امام بگو و ازش معذرت بخواه! داداشش میگه صبح رسیدیم مشهد رفتیم تو یه مسافرخونه یه استراحت کردیم و ۳ تایی رفتیم حرم مامانم رفت تو قسمت زنونه من و شاهرخ هم رفتیم مردونه وارد حرم که شدیم انگاری شاهرخ میخ کوب شده بود! همینجوری به نگاه می‌کرد و میریخت یه چند دقیقه ای تو همین حالت بود که گفت بیا بریم داخل رفتیم داخل حرم روبروی وایسادیم دیدم زیر لب داره یه چیزایی به امام رضا (عليه السلام) میگه و اشک میریزه تو حال و هوای خودش بود که یه پیرمرد قد خمیده رو دید که می‌خواست خودش رو به ضریح برسونه ولی جمعیت اجازه نمیدادن شاهرخ صحبت هاش رو قطع کرد رفت زیر یه خم پیرمرده و گذاشتش رو کولش با اون هیکلی که داشت جمعیت رو زد کنار و خودش و پیرمرده چسبیدن به ضریح منم دنبالشون رفتم شاهرخ هم گریه میگرد و میگفت امام رضا غلط کردم! بعد۱۰ دقیقه پیرمرده زد به شونه شاهرخ و گفت جوون بسه دیگه "خدا عاقبتت رو ختم به خیر کنه...!" بریم دیگه! تا آخرش شد! به کانال کنگره شهدا بپیوندید
دست ما را هم بگیر!؟ 🌟عصر بود که آمد خانه. گفت مادر, دیگه کاباره را رها کردم. بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایل تون رو جمع کنید می خواهیم بریم مشهد! مادر با تعجب پرسید: جدی میگی!... گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم... باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم... در راه مشهد مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم. فردا صبح رسیدیم مشهد.عصرهمان روز از مسافرخانه حرکت کردیم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمین نشسته رو به سمت گنبد...آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود. خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد.... مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم... خدایا منو ببخش!... یا امام رضا(ع) به دادم برس... من عمرم رو تباه کردم... اشک از چشمان من هم جاری شد. شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد... دو روز بعد برگشتیم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد وهمه خلاف کاری های گذشته را رها کرد.... خیلی طول نکشید که شاهرخ ضرغام ملقب به حر انقلاب در عملیات پاک‌سازی جادهٔ آبادان-ماهشهر در آذر ۱۳۵۹ به شهادت رسید (ع) خاطره ای از , ملقب به انقلاب اسلامی ایران