هدایت شده از دفاع همچنان باقیست
🔴 حتما #بخوانید و منتشر کنید؛ تمام اپیزودهای یک بازی کثیف!!!
1️⃣ - #آمریکا میخواهد ایران را مجبور به پذیرش #خلع_سلاح #موشکی و #منطقهای کند!
2️⃣- #اروپا مسئول #چانهزنی_سیاسی و بازی در نقش پلیس خوب است.
3️⃣- دولت #مفسدین_اقتصادی مشغول ایجاد #فشار_اقتصادی و تولید #نارضایتی_شدید در میان مردم و زمینهسازی برای #اغتشاش و #فشاراجتماعی بر نظام است!
4️⃣- #منافقین، #عربستان_سعودی و رژیم #صهیونیستی هم با عوامل داخلیشان پشت پرده #میداندار کف اجتماع هستند.
5️⃣- #تلگرام با کمک دولت شیخِ #ریش_خاکستری مسئول #شبکهسازی اجتماعی است.
6️⃣- همیشه مشتی #ساده_لوح و بعضا #خائن هم هستند که پیاده نظام دشمن در داخل باشند.
️نتیجه: این شش عنصر کنار هم جمع شدهاند تا ایران آنچه را از امنیت و اقتدار بدست آورده است تسلیم کند.
نهایتا فحشش را هم #سپاه و #انقلابیونی بخورند که مانع تسلیم شدن و ذلت کشور هستند و قبلا هشدار داده بودند روحانی دوباره رئیس بشود مردم به #خاک_سیاه خواهند نشست!
حالا هم میخواهند کاری کنند که #رهبری کشور را تسلیم #دشمن بکند.. سوق دادن مطالبات این روزها به سمت رهبری دقیقا حکایتش این است. آیا کسی هست که نداند مسئول این وضعیت خفت بار شخص #حسن_روحانی است!؟
✍️ #دکتر_صدیقی
دفاع همچنان باقیست
Eitaa.ir/defa_baghist
📣قابل توجه آن دسته از مسئولين #خائن #نفوذی و #ناكارآمد👇
🌷جلوی یکی از سنگرها صبحانه میخوردیم. هوای صبحگاهی آنقدرها هم خنک نبود. تیغه تند آفتاب تابستان، کم کم داشت خودنمایی میکرد. بچهها میگفتند و میخندیدند. مرحلهی اول عملیات رمضان با موفقیت انجام شده بود و همه احساس خوبی داشتیم. یکی از رزمندهها که اهل «ضیاآباد» بود و با شوخیهای مزهدارش در هر شرایطی آدم را میخنداند ساکت نشسته و بیصدا صبحانهاش را میخورد.
🌷سکوتش به چشم میآمد و بچهها سر به سرش میگذاشتند. در جواب پیله کردن آنها، آهِ بلندی کشید و گفت: «دیشب خواب میدیدم که بدنم آتش گرفته و دو نفر دارن به زور منو با خودشون میبرن. هم زمان تکههایی از بدنم آب میشد و روی زمین میریخت. مادرم را دیدم که بالای سرم ایستاده و بهم نگاه میکنه. ازش پرسیدم: اینا دیگه چیه مامان؟ سر تکون داد و گفت: اینا گناهاته پسرم.»
🌷یکی از بچهها گفت: «پس فاتحهات خوندهس پسر! با این خوابی که دیدی، حتماً رفتنی هستی.» او هم کم نیاورد و با همان لحن شوخی جوابش را داد: «چی میشه مگه؟ پس فِک کردی برای چی اینجام؟» کمی با هم «کَل کَل» کردند و دوباره حال و هوای این رزمنده عوض شد و ما هم یک دل سیر خندیدیم. دومین روز از دومین مرحله عملیات رمضان بود و در منطقه آزاد شده پاسگاه زید مستقر بودیم. همان روز، بعد از نماز مغرب و عشاء دستور رسید که مهمات را پای قبضهها ببریم و آماده باشیم.
🌷سنگرهایی به شکل آشیانه تانک درست کرده بودیم که به آنها «ضربالاجلی» میگفتیم. مهمات مورد نیاز هر قبضه را داخل آن سنگرها بردیم. نزدیک ساعت ۱۲ شب بود که آتش پراکنده دشمن بیشتر شد. گلولههای خمپاره مثل باران روی سرمان میریخت و منطقه را شخم میزد. صدای سوت خمپارهها و انفجار گلولهها لحظهای قطع نمیشد. دود و غبار همه جا را پر کرده بود. حدس میزدیم که عملیات لو رفته است.
🌷قبضههای ما هم شلیک میکردند. ناگهان از داخل یکی از سنگرها، صدای عجیبی بلند شد که شبیه انفجارهای اطراف و شلیک قبضهها نبود. به سمت سنگر دویدم. یکی از گلولههای دشمن داخل سنگر قبضه خورده و خرجهای اضافی آتش گرفته بود. ناله «یا حسین! یا حسین!» صدای همان رزمندهای بود که خوابش را تعریف کرده بود از داخل میآمد. حالم دگرگون شد و من هم بلند گفتم: «یا حسین!»
🌷صحنهی عجیبی بود. آتش از دهانه سنگر بیرون میزد و حرارت اجازه نمیداد کسی جلو برود. چند نفر دیگر هم آمدند و با آب و خاک و هر چیزی که دم دستمان بود آتش را خاموش کردیم. یکی پشت خودرو تویوتا را به خاکریز چسباند. آن رزمنده با تن سوخته گوشهای افتاده و نالههایش خفیفتر شده بود. باید زودتر او را به عقب منتقل میکردیم. خواستم بلندش کنم که از شدت حرارت بدنش دستانم سوخت. از پاهایش گرفتم و کشیدم. گوشت تنش لَزج شده بود و به انگشتانم میچسبید.
🌷با روشن شدن هوا منطقه آرام شد. خبر آوردند که به شهادت رسیده است. با خودم گفتم: «بالاخره خوابت تعبیر شد و پاکیزه پیش خدا رفتی.»
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
راوی: رزمنده دلاور احمد فتحی از رزمندگان استان زنجان
📣قابل توجه آن دسته از مسئولين #خائن #نفوذی و #ناكارآمد👇
🌷جلوی یکی از سنگرها صبحانه میخوردیم. هوای صبحگاهی آنقدرها هم خنک نبود. تیغه تند آفتاب تابستان، کم کم داشت خودنمایی میکرد. بچهها میگفتند و میخندیدند. مرحلهی اول عملیات رمضان با موفقیت انجام شده بود و همه احساس خوبی داشتیم. یکی از رزمندهها که اهل «ضیاآباد» بود و با شوخیهای مزهدارش در هر شرایطی آدم را میخنداند ساکت نشسته و بیصدا صبحانهاش را میخورد.
🌷سکوتش به چشم میآمد و بچهها سر به سرش میگذاشتند. در جواب پیله کردن آنها، آهِ بلندی کشید و گفت: «دیشب خواب میدیدم که بدنم آتش گرفته و دو نفر دارن به زور منو با خودشون میبرن. هم زمان تکههایی از بدنم آب میشد و روی زمین میریخت. مادرم را دیدم که بالای سرم ایستاده و بهم نگاه میکنه. ازش پرسیدم: اینا دیگه چیه مامان؟ سر تکون داد و گفت: اینا گناهاته پسرم.»
🌷یکی از بچهها گفت: «پس فاتحهات خوندهس پسر! با این خوابی که دیدی، حتماً رفتنی هستی.» او هم کم نیاورد و با همان لحن شوخی جوابش را داد: «چی میشه مگه؟ پس فِک کردی برای چی اینجام؟» کمی با هم «کَل کَل» کردند و دوباره حال و هوای این رزمنده عوض شد و ما هم یک دل سیر خندیدیم. دومین روز از دومین مرحله عملیات رمضان بود و در منطقه آزاد شده پاسگاه زید مستقر بودیم. همان روز، بعد از نماز مغرب و عشاء دستور رسید که مهمات را پای قبضهها ببریم و آماده باشیم.
🌷سنگرهایی به شکل آشیانه تانک درست کرده بودیم که به آنها «ضربالاجلی» میگفتیم. مهمات مورد نیاز هر قبضه را داخل آن سنگرها بردیم. نزدیک ساعت ۱۲ شب بود که آتش پراکنده دشمن بیشتر شد. گلولههای خمپاره مثل باران روی سرمان میریخت و منطقه را شخم میزد. صدای سوت خمپارهها و انفجار گلولهها لحظهای قطع نمیشد. دود و غبار همه جا را پر کرده بود. حدس میزدیم که عملیات لو رفته است.
🌷قبضههای ما هم شلیک میکردند. ناگهان از داخل یکی از سنگرها، صدای عجیبی بلند شد که شبیه انفجارهای اطراف و شلیک قبضهها نبود. به سمت سنگر دویدم. یکی از گلولههای دشمن داخل سنگر قبضه خورده و خرجهای اضافی آتش گرفته بود. ناله «یا حسین! یا حسین!» صدای همان رزمندهای بود که خوابش را تعریف کرده بود از داخل میآمد. حالم دگرگون شد و من هم بلند گفتم: «یا حسین!»
🌷صحنهی عجیبی بود. آتش از دهانه سنگر بیرون میزد و حرارت اجازه نمیداد کسی جلو برود. چند نفر دیگر هم آمدند و با آب و خاک و هر چیزی که دم دستمان بود آتش را خاموش کردیم. یکی پشت خودرو تویوتا را به خاکریز چسباند. آن رزمنده با تن سوخته گوشهای افتاده و نالههایش خفیفتر شده بود. باید زودتر او را به عقب منتقل میکردیم. خواستم بلندش کنم که از شدت حرارت بدنش دستانم سوخت. از پاهایش گرفتم و کشیدم. گوشت تنش لَزج شده بود و به انگشتانم میچسبید.
🌷با روشن شدن هوا منطقه آرام شد. خبر آوردند که به شهادت رسیده است. با خودم گفتم: «بالاخره خوابت تعبیر شد و پاکیزه پیش خدا رفتی.»
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
راوی: رزمنده دلاور احمد فتحی از رزمندگان استان زنجان
⁉️گفتم چرا ۴۴ سال بعد از انقلاب هنوز دارن با بعضی ها #مماشات میکنند؟!
گفت: این تصویر رو ببین
✍️ به نظر من از سر #محبت الاغ را کول نکرده میدان_مین است یک #قدمِ اشتباهیِ این الاغ ، کل #عملیات رو مختل میکنه .
🔸ناچاریم به خاطر #پیشبرد انقلاب مان بسیاری از الاغ ها را روی سر بگذاریم و سالها کول کنیم و محاکمه نکنیم تا مبادا فقط به خاطر یک #الاغ نادان یا #خائن عملیات #ظهور در این #پیچ_تاریخی بار دیگر۱۰۰۰سال تعلیق شود!
حالا بفهمید چرا طرف حتی به امام حسینم توهین میکنه هنوز داره رفت و امد میکنه تو این خاک مقدس!
چاره ای نیست ...