eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
928 دنبال‌کننده
22هزار عکس
16.8هزار ویدیو
542 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ در جامعه و فضای مجازی ایران چه خبر است؟! همگی بخوانید  و پخش کنید👇👇 🔴 اشتباه نکنید.. اغتشاشات دی 96 یک روزه و یک شبه شکل نگرفت. عقبه این اغتشاشات، دستکم به سه سال یکه تازی در حریم الکترونیک کشور و البته چهارده سال فعالیت شبانه روزی شبکه های ای ضدفرهنگی برمیگردد. وقتی از سال 1382 با سخنرانی رسمی نخست وزیر در آمریکا، اعلام شد که برای در ایران، بهترین راه حل، ⚠️تغییر سبک زندگی و فرهنگ اصیل مردم ایران⚠️ است. در فضای مجازی حرکت عریانتر شد: 1️⃣ در کانالهای آتئیستی خدا را برای جوانان و مخاطبان کم سن زیر سوال بردند. 2️⃣ شبکه های و و دهها کانال طلب هزاران مطلب و اسطوره ای از و رژیم سیاه منتشر کردند با این جمله معروف "زمان شاه بهتر بود"؛ تا برای نسل جوان ما این حسرت و افسوس تاریخی پیش بیاد که زمان شاه همه چیز بهتر از امروز و گل و بلبل! بود‌. آنها زندگی قشر ثروتمند در راس هرم جامعه پهلوی را 🏖بعنوان زندگی  اکثریت مردم که 46% آنها در سال 57 در زندگی میکردند، برای نسل جوان و حتی نسل قدیمی جا زدند و یک روایت جعلی ساختند. 3️⃣ صفحات و ایرانپرست، سالهاست از  ، نژادپرستی و تولید نفرت علیه و سخن گفتند با عناوینی مثل "جنایت اعراب در حمله به ایران عصر ساسانی" ؛ "اعتقاد به امامان و عرب پرستی ایرانیان "؛ و ی عقب افتاده ما بجای روشنگری از این دروغهای تاریخی، خود با این موج و همراه شد و به ساخت برنامه های رادیویی و تلویزیونی 🎧🖥 برای تبلیغ آنان پرداخت. 4️⃣ گروههای و با تولید محتوا و ترفندهای مختلف، اعتقادات را زیر سوال بردند، از گرفته تا عصمت و به اهلبیت را‌. ( ها سند اهلبیت دوستی ایرانیان را تمسخر کردند، خرج برای ، ساخت و.. مورد هجمه و شبهه قرار گرفتند) 5️⃣ گروههای فمنیستی و اشاعه کننده و ، با شعارهایی مثل و تبلیغ انواع روابط  (نامشروع)،👨❤️👨 حتی در قالب و ، 👻 عفت و حیای و ایرانی را نشانه گرفتند و هیچ پاسخ هنرمندانه ای در سینما و تلویزیون، بدانها داده نشد. هیچ کس از مزایای عفیف بودن تاریخی مردم ایران فیلم نساخت. نه تنها حقایق تجاوز و خشونت علیه زنان و کودکان و حتی مردان در غرب برای مردم سانسور شد که یک اتوپیا و جامعه رویایی از غرب و حتی نقاط منفی غرب، شکل گرفت. 6️⃣ فضای مجازی با هزاران شبهه مزدورهای واحد 8200 علیه و فلسطینی و و و هر کشور ضداسرائیلی، آکنده شد و ارزش محور و در حفظ امنیت و آرامش برای مردم ایران تصویرسازی نشد. تلویزیون ایران مملو از سریالهای آمریکایی و کره ای است ولی آخرین سریال پخش شده درباره فلسطین به دهه هفتاد برمیگردد (سریال تاراج و هفت سنگ)،. رسانه های انقلابی کشور، آنقدر درگیر مسائل شدند که معدود مستندهای ساخته شده مثل درباره شهادت و حمایت جوانان غربی از ملت فلسطین حتی در این رسانه های حمایت نشد. 7️⃣  کانالها و صفحاتی که صرفا با انتشار شایعه و دروغسازی و البته علم کردن برخی چهره های فاسد سیاسی و مذهبی تلاش کردند افراد مورد اعتماد جامعه را در افکار عمومی بی اعتماد کنند و از مرجعیت بیاندازند و ها به صرف خوب کردن، خوب زدن، خوب خواندن، 🗣به مرجعیت و بخش بزرگی از جامعه تبدیل شدند. 🔶هیچ کس منکر ، تورم و ، فساد و تبعیض نیست، چنانکه برخی از مسئولین ، و خود عامل عمدی از مردم هستند.👌 اما میانگین سنی سربازپیاده های اغتشاشات (زیر ۲۵ سال و برخی حتی دانش آموزند) و شعارهایشان نشان میدهد که قبل از مطالبه باید جای دیگری سراغ این آشوبها را گرفت. حتی برخی از این افراد از معضل اقتصادی رنج نمیبرند؛ مشکل اصلی جامعه ما، روزبروز است. افول فرهنگی ما سبب شده ایرانیانی که قبل از انقلاب، لباسهای 5 بار وصله شده میپوشیدند، اینک برای هر مهمانی لباس جدا بخرند! آنها که پس از ازدواج در یک خانه مشترک با والدین و خواهرو برادرها می زیستند، الان والدین خود را به خانه سالمندان ببرند و روزبروز از هم بیگانه تر شوند و.. ♨️ضریب نفوذ ابزارهای علیه جامعه ما صدها برابر در دوران دفاع مقدس است‌. ♨️ دشمن با این تلاش شبانه روزی کار کرد و از غفلت یا کم کاری ما بهره برد. تمام دستگاه های فرهنگی کشور، بلااستثنا باید مواخذه شوند و در رویکردها و روشهای پیرمردی یا آلوده خود تجدیدنظركنند. ارادتمند ناصر کاوه
🔴 از "شورش اشرافیت علیه جمهوریت" تا 👈"شورش جمهوریت علیه اشرافیت" 💥خلاصه‌ترین تیتر برای فتنه سال 88 "شورش اشرافیت علیه جمهوریت" بود چون اشرافی که در انتخابات در مقابل خواست اکثریت مردم شکست خوردند، نتیجه قانونی را نپذیرفتند و با تحریک اقلیتی از مردم آن هم فقط در مناطق خاصی از تهران و چند شهر دیگر، شورش خیابانی را کلید زدند. 💥اما اتفاقات روزهای اخیر برعکس سال 88، شورش "جمهوریت علیه اشرافیت" است و فارغ از اوباشی که کف خیابان مشغول تخریب اموال عمومی هستند، اکثریت مردم در اثر مدیریت اشرافی چند سال اخیر و تصمیمات خلق‌الساعه مانند 3 برابر کردن قیمت بنزین در عرض یک شبانه روز، نارضایتی‌شان بیش از پیش است. 💥نقطه اشتراک نا آرامی‌های سال 88 و 98 در این است که ریشه بسیاری از مشکلات کشور یک👈 و که: 1⃣ وقتی در قدرت نیست، و می‌شورد 2⃣ و وقتی هم در قدرت است به قدری و است که بازهم را به می‌آورد...
📣قابل توجه آن دسته از مسئولين و 👇 🌷جلوی یکی از سنگرها صبحانه می‌خوردیم. هوای صبحگاهی آنقدرها هم خنک نبود. تیغه تند آفتاب تابستان، کم کم داشت خودنمایی می‌کرد. بچه‌ها می‌گفتند و می‌خندیدند. مرحله‌ی اول عملیات رمضان با موفقیت انجام شده بود و همه احساس خوبی داشتیم. یکی از رزمنده‌ها که اهل «ضیاآباد» بود و با شوخی‌های مزه‌دارش در هر شرایطی آدم را می‌خنداند ساکت نشسته و بی‌صدا صبحانه‌اش را می‌خورد. 🌷سکوتش به چشم می‌آمد و بچه‌ها سر به سرش می‌گذاشتند. در جواب پیله کردن آنها، آهِ بلندی کشید و گفت: «دیشب خواب می‌دیدم که بدنم آتش گرفته و دو نفر دارن به زور منو با خودشون می‌برن. هم زمان تکه‌هایی از بدنم آب می‌شد و روی زمین می‌ریخت. مادرم را دیدم که بالای سرم ایستاده و بهم نگاه می‌کنه. ازش پرسیدم: اینا دیگه چیه مامان؟ سر تکون داد و گفت: اینا گناهاته پسرم.» 🌷یکی از بچه‌ها گفت: «پس فاتحه‌ات خونده‌س پسر! با این خوابی که دیدی، حتماً رفتنی هستی.» او هم کم نیاورد و با همان لحن شوخی جوابش را داد: «چی می‌شه مگه؟ پس فِک کردی برای چی اینجام؟» کمی با هم «کَل کَل» کردند و دوباره حال و هوای این رزمنده عوض شد و ما هم یک دل سیر خندیدیم. دومین روز از دومین مرحله عملیات رمضان بود و در منطقه آزاد شده پاسگاه زید مستقر بودیم. همان روز، بعد از نماز مغرب و عشاء دستور رسید که مهمات را پای قبضه‌ها ببریم و آماده باشیم. 🌷سنگرهایی به شکل آشیانه تانک درست کرده بودیم که به آنها «ضرب‌الاجلی» می‌گفتیم. مهمات مورد نیاز هر قبضه را داخل آن سنگرها بردیم. نزدیک ساعت ۱۲ شب بود که آتش پراکنده دشمن بیشتر شد. گلوله‌های خمپاره مثل باران روی سرمان می‌ریخت و منطقه را شخم می‌زد. صدای سوت خمپاره‌ها و انفجار گلوله‌ها لحظه‌ای قطع نمی‌شد. دود و غبار همه جا را پر کرده بود. حدس می‌زدیم که عملیات لو رفته است. 🌷قبضه‌های ما هم شلیک می‌کردند. ناگهان از داخل یکی از سنگرها، صدای عجیبی بلند شد که شبیه انفجارهای اطراف و شلیک قبضه‌ها نبود. به سمت سنگر دویدم. یکی از گلوله‌های دشمن داخل سنگر قبضه خورده و خرج‌های اضافی آتش گرفته بود. ناله «یا حسین! یا حسین!» صدای همان رزمنده‌ای بود که خوابش را تعریف کرده بود از داخل می‌آمد. حالم دگرگون شد و من هم بلند گفتم: «یا حسین!» 🌷صحنه‌ی عجیبی بود. آتش از دهانه سنگر بیرون می‌زد و حرارت اجازه نمی‌داد کسی جلو برود. چند نفر دیگر هم آمدند و با آب و خاک و هر چیزی که دم دستمان بود آتش را خاموش کردیم. یکی پشت خودرو تویوتا را به خاکریز چسباند. آن رزمنده با تن سوخته گوشه‌ای افتاده و ناله‌هایش خفیف‌تر شده بود. باید زودتر او را به عقب منتقل می‌کردیم. خواستم بلندش کنم که از شدت حرارت بدنش دستانم سوخت. از پاهایش گرفتم و کشیدم. گوشت تنش لَزج شده بود و به انگشتانم می‌چسبید. 🌷با روشن شدن هوا منطقه آرام شد. خبر آوردند که به شهادت رسیده است. با خودم گفتم: «بالاخره خوابت تعبیر شد و پاکیزه پیش خدا رفتی.» راوی: رزمنده دلاور احمد فتحی از رزمندگان استان زنجان
📣قابل توجه آن دسته از مسئولين و 👇 🌷جلوی یکی از سنگرها صبحانه می‌خوردیم. هوای صبحگاهی آنقدرها هم خنک نبود. تیغه تند آفتاب تابستان، کم کم داشت خودنمایی می‌کرد. بچه‌ها می‌گفتند و می‌خندیدند. مرحله‌ی اول عملیات رمضان با موفقیت انجام شده بود و همه احساس خوبی داشتیم. یکی از رزمنده‌ها که اهل «ضیاآباد» بود و با شوخی‌های مزه‌دارش در هر شرایطی آدم را می‌خنداند ساکت نشسته و بی‌صدا صبحانه‌اش را می‌خورد. 🌷سکوتش به چشم می‌آمد و بچه‌ها سر به سرش می‌گذاشتند. در جواب پیله کردن آنها، آهِ بلندی کشید و گفت: «دیشب خواب می‌دیدم که بدنم آتش گرفته و دو نفر دارن به زور منو با خودشون می‌برن. هم زمان تکه‌هایی از بدنم آب می‌شد و روی زمین می‌ریخت. مادرم را دیدم که بالای سرم ایستاده و بهم نگاه می‌کنه. ازش پرسیدم: اینا دیگه چیه مامان؟ سر تکون داد و گفت: اینا گناهاته پسرم.» 🌷یکی از بچه‌ها گفت: «پس فاتحه‌ات خونده‌س پسر! با این خوابی که دیدی، حتماً رفتنی هستی.» او هم کم نیاورد و با همان لحن شوخی جوابش را داد: «چی می‌شه مگه؟ پس فِک کردی برای چی اینجام؟» کمی با هم «کَل کَل» کردند و دوباره حال و هوای این رزمنده عوض شد و ما هم یک دل سیر خندیدیم. دومین روز از دومین مرحله عملیات رمضان بود و در منطقه آزاد شده پاسگاه زید مستقر بودیم. همان روز، بعد از نماز مغرب و عشاء دستور رسید که مهمات را پای قبضه‌ها ببریم و آماده باشیم. 🌷سنگرهایی به شکل آشیانه تانک درست کرده بودیم که به آنها «ضرب‌الاجلی» می‌گفتیم. مهمات مورد نیاز هر قبضه را داخل آن سنگرها بردیم. نزدیک ساعت ۱۲ شب بود که آتش پراکنده دشمن بیشتر شد. گلوله‌های خمپاره مثل باران روی سرمان می‌ریخت و منطقه را شخم می‌زد. صدای سوت خمپاره‌ها و انفجار گلوله‌ها لحظه‌ای قطع نمی‌شد. دود و غبار همه جا را پر کرده بود. حدس می‌زدیم که عملیات لو رفته است. 🌷قبضه‌های ما هم شلیک می‌کردند. ناگهان از داخل یکی از سنگرها، صدای عجیبی بلند شد که شبیه انفجارهای اطراف و شلیک قبضه‌ها نبود. به سمت سنگر دویدم. یکی از گلوله‌های دشمن داخل سنگر قبضه خورده و خرج‌های اضافی آتش گرفته بود. ناله «یا حسین! یا حسین!» صدای همان رزمنده‌ای بود که خوابش را تعریف کرده بود از داخل می‌آمد. حالم دگرگون شد و من هم بلند گفتم: «یا حسین!» 🌷صحنه‌ی عجیبی بود. آتش از دهانه سنگر بیرون می‌زد و حرارت اجازه نمی‌داد کسی جلو برود. چند نفر دیگر هم آمدند و با آب و خاک و هر چیزی که دم دستمان بود آتش را خاموش کردیم. یکی پشت خودرو تویوتا را به خاکریز چسباند. آن رزمنده با تن سوخته گوشه‌ای افتاده و ناله‌هایش خفیف‌تر شده بود. باید زودتر او را به عقب منتقل می‌کردیم. خواستم بلندش کنم که از شدت حرارت بدنش دستانم سوخت. از پاهایش گرفتم و کشیدم. گوشت تنش لَزج شده بود و به انگشتانم می‌چسبید. 🌷با روشن شدن هوا منطقه آرام شد. خبر آوردند که به شهادت رسیده است. با خودم گفتم: «بالاخره خوابت تعبیر شد و پاکیزه پیش خدا رفتی.» راوی: رزمنده دلاور احمد فتحی از رزمندگان استان زنجان