🗨️ یمنی ها به یک ناو جنگی آمریکایی در دریای سرخ حمله کردند و گزارش ها حاکی از تصرف ناو جنگی میباشد
⬅️ وقتی گفت اگه نیاز باشه ۷۰ بار هم به خوزستان سفر میکنم تا مشکلات مردم رو حل کنم کسی باورش نمیشد!
🔹 اما رئیس جمهور برای هشتمین بار در دوسال اخیر وارد استان خوزستان شد.
از این حجم از سفرهای رئیسی به خوزستان تو ژاپن برق تولید میکنن :)
🔸 آمریکا بزرگترین زندان زنان در جهان!
هشتم مارس، #روز_جهانی زن
🔻 آمار درباره زندان زنان در آمریکا تکاندهنده است. بیش از ۵۸ درصد زنان زندانی در زندانهای ایالتی دارای فرزند زیر ۱۸ سال هستند.
🔻 بین سالهای ۱۹۸۰ تا ۲۰۲۱، تعداد زنان زندانی بیش از ۵۲۵ درصد افزایش یافته و از مجموع ۲۶۳۲۶ نفر در سال ۱۹۸۰ به ۱۶۸۴۴۹ نفر در سال ۲۰۲۱ رسیده است.
⬅️ عباس ایروانی مجرم اقتصادی توسط وزارت اطلاعات دستگیر شد و توسط قوه قضائیه محکوم شد ... حالا ببینید چطوری همین را چماق می کنند توی سر جمهوری اسلامی. چنین معادله مضحکی را هیچ جای دنیا پیدا نمی کنید که موفقیت در مبارزه با فساد را تبدیل کنند به مصادیق فساد سیستمی.
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۱۲۸
#به_هیچ_چیزی_اینطور_حساس_نبود!
🌷یکی از شاخصهای اخلاقی آقا قدرت، حفظ حقوق بیتالمال حتی به اندازه یک مداد بود. یکی از روزها پسرم جامدادیاش را جا گذاشته بود، من قصد داشتم به پسرم دیکته بگویم، دیدم مداد و خودکاری نیست که بنویسد، ناچار مجبور شدم از کیف قدرت مدادی را بردارم، دیکته را گفتم و او نوشت، وقتی که قدرت به خانه آمد و متوجّه برداشتن آن مداد شد، عصبانی شد، این درحالی بود که بیشتر اوقات او را شوخ طبع دیده بودیم، برافروخته و ناراحت گفت که آن مداد را سر جایش بگذار. تعجب کردم، چون به هیچ چیزی اینطور حساس نبود، با ناراحتی و دلخوری گفتم: فقط یک مداد بود!! گفت: مال من نبود، مال من بود که فدای سرت، مال بیتالمال بود، شما نباید برمیداشتی، همان وقت فهمیدم که چه اشتباهی کردهام، همسرم به حقالنّاس حسّاس بود.
🌹خاطره ای به یاد شهید مدافع حرم معزز قدرتالله عبدیان
❌️❌️ بیتالمال
🌷میگفت: دوسـت دارم شهـــادتم درحالی باشد که در سجـــده هستم. یکی از دوستانش میگفت: درحال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجـده پیشانــی به خاک گذاشته است. فکر کردم نمــاز میخواند؛ اما دیدم هوا کاملاً روشـن است و وقت نماز گذشته، هـمه تجهــیزات نـظامی را هم با خـــودش داشــت. جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم. دستم را که روی کتف او گذاشــتم، به پـهلــو افتــاد. دیدم گلولــهای از پشت به او اصــابت کرده و به قلبش رسیده، آرام بود. انگـار در این دنیا دیگــر کاری نداشت. صورتــش را که دیدم، زانوهایم سسـت شـد. به زمین نشـستـم. با خودم گفتـم: این که یوسف شریف است.
🌹 خاطره ای به یاد شهید معزز یوسف شریف
کتاب زندگی به سبک شهدا
ناصرکاوه
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۳۴۶
#سينه_سوخته!!
🌷چهره اش در خاطرم بود، اما هر چه فكر مى كردم، نمیتوانستم بفهم كى و كجا او را ديدهام. قد بلند بود و چهارشانه، لباس خاكى پوشيده بود و اصلاً شبيه بچههاى شهر نبود. يك روز آمد توى سنگر ما و گفت: بچه يك محلهايم. آن وقت بود كه همه چيز يادم آمد.... او كه دستمال ابريشمى به مچ دستش میبست، دكمه يقه باز میكرد و مینشست سر كوچه. باورش برايم كمى مشكل بود كه او را اينجا ببينم. چند روز بعد كه خودمانیتر شديم، ازش پرسيدم. گفت: اومديم ببينيم اينجا چه جوريه. اونجا كه خبرى نبود. نزديك سحر، وقتى چفيه انداخته بود روى صورتش و نماز شب میخواند، فهميدم بايد همه چيزش را همين اينجا پيدا كرده باشد. وقتى ذكر مصيبت بى بى فاطمه زهرا(س) خوانده شد، آنقدر....
🌷آنقدر ضجه زد كه گفتم الآن است از هوش برود. روز بود يا شب، يادم نيست. آمد پيشم و گفت: حاج آقا! آمادهام برم اون دنيا، ولى به على (ع) قسم از حضرت زهرا (س) خجالت میكشم؛ شرم دارم. بعد دكمههاى خاكیاش را باز كرد و عكس يك زن را كه روى سينهاش خالكوبى شده بود، نشانم داد. درحالیكه اشك توى چشمش حلقه زده بود، بغضآلود گفت: میخواهم طورى بسوزه كه هيچ اثرى ازش نمونه. وقتى خبر شهادتش را دادند، بغض كردم، لبخند زدم و اشك ريختم. خودم را به جنازهاش رساندم. روى شكم، آرام خوابيده بود. برش گرداندم و شهادتش را تبريك گفتم. پيراهن خاكى نيم سوختهاش را باز كردم. سينهاش طورى سوخته بود كه اثرى از خالكوبى نبود. صورتش داشت مىخنديد....
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهدای_خدمت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌷 #هر_روز_با_شهدا_۵۳۴۵
#حادثه_پشت_خاکریز!!
🌷گلوله خمپاره پشت خاکریز به زمین نشست. ترکش بزرگی پای بسیجی را قطع کرد. پاش به پوست بند بود. یکی خودش را رساند و گفت: «برادر چیکار میکنی؟» گفت: «مگه نمیبینی؟ دارم جلوی اینها رو میگیرم.» بهش گفت: «ولی پات بد جوری زخمی شده.» بسیجی نگاهی به پاش انداخت، باورش نمیشد با خونسردی گفت: «الان موقع عقب رفتن نیست، پشت خاکریز دراز میکشم و طرف عراقیها شلیک میکنم. پاتکشان که تمام شد، میروم اورژانس.!» آنها اینطور برای حفظ مملکت، ناموس و ارزشها زحمت میکشیدن حتی جونشون رو کف دستشون میگرفتن و حالا ما...؟!
📚 کتاب "راوی"، ج۴، ص۸۷
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#خادم_الرضا
#شهدای_خدمت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات