eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
882 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
15.2هزار ویدیو
515 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📣این خاطره را فقط "مسئولین" و مدیران بخوانند😳👇 🌹بعد از فتح المبین اولین فرزندش به دنیا آمد... دختری که بر اثر فلج مغزی قادر به حرکت نبود. گاهی با او به منزلش می رفتم و می دیدم چطور با دخترش بازی می کند درحالی که فرزند، هیچ عکس العملی نشان نمی‌دهد. و من تعجب می کردم از این‌همه توجه و محبت سردار... در روزهای شروع جنگ خواهرش ۷۰ درصد جانباز شد... در طریق‌القدس برادرش ابراهیم را از دست داد... در رمضان پایش زیر تانک له شد. در خیبر شیمیایی شد... سال ۶۲ فرزند دوم (امیر) سالم بدنیا آمد... در بدر دستش از مچ قطع شد.. قبل از کربلای ۴ در مسجد بودم که بسراغم آمد و گفت: برویم بیرون حرف بزنیم... رفتیم نشستیم لبه پیاده روی مسجد و گفت: سید! دو روزی است خدا بچه سومم را بهم داده و دختره... شروع کرد به گریه کردن. گفتم خب! خدا بهت بچه داده این که گریه ندارد... گفت: آخر این هم مثل اولی معلوله... می گفت و گریه می کرد. ناراحت شدم فردا صبح نزد برادر رئوفی فرمانده لشکر رفتیم، جریان را که شرح دادم، گفت: برو دنبال کارهای درمانش، اگر مشکل مالی هم داشتی کمک می کنیم اصلا نگران نباش... بچه را به اصفهان برد. دکتر قول داد که اگر عملش کند، خوب می‌شود 👈 ۷۵ هزارتومان هزینه عملش شد که آن موقع مبلغ بسیار زیادی بود... بعد از عمل، اسماعیل در کربلای۴ شهید شد و بچه هم تغییری نکرد. وقتی دوباره بچه را بردند پیش دکتر و فهمید پدرش شهید شده، منکر قولش شد و گفت: من قولی ندادم... 🌹۱۷ سال از شهادت اسماعیل می گذشت که یک شب خوابش را دیدم که کنار گهواره بچه اش نشسته و گریه می کند...صبح با ناراحتی از خواب بیدار شدم و رفتم خانه شان و احوال بچه ها را پرسیدم. همسرش گفت: دختر اولمان فوت کرده... 😰 🌹بیماری فرزندان و حتی مشکلات جسمی خودش، او را از جبهه جدا نکرد... امام جمعه و فرمانده لشکر، تکلیف جهاد را از گردنش برداشته بودند... با وجود همه این مشکلات، حاضر نشد لحظه‌ای جبهه را ترک کند تا سرانجام در عملیات کربلای ۴ در حالی که فرمانده گردان کربلا را به عهده داشت، بعنوان غواص خط شکن شرکت کرد و جزء اولین نفرات در نوک پیکان حمله قرار داشت به شهادت رسید و گردانش موفق ترین گردان در کل عملیات لقب گرفت... او سال‌ها بعد تفحص گردید و در بین نیروهایش در گلزار شهدای اهواز آرام گرفت... راوی: سید مجید شاه حسینی، همرزم شهید _ برشی از زندگی سردار شهید حاج 📣این است فرق فرماندهان جهادی 👈جبهه ها با مسئولین و مدیران امروزی که در این ایام کرونائی از مردم فراری هستند و در انظار ظاهر نمی شوند...!؟
*🌳🌲🌳 نیکوکاران 🌳🌲🌳* *از درب مخصوص وارد بهشت می شوند* --------------------------------------------------- *💐به مناسبت میلاد امام عسگری (ع)💐* --------------------------------------------------- *ابو هاشم جعفری می گوید : شنیدم از امام عسگری (ع) که فرمودند :* *اِنَّ فِی ا‌‌‌‌لجنه باباً یُقالُ لَهُ المَعروفُ لا یَدخُلُهُ اِلّا اَهلُ المَعروف*ِ *(همانا بهشت را دربی است که آن را ، درب نیکی ها می گویند و کسی جز نیکوکاران از آن درب وارد بهشت نمی شوند .* *من در ذهن خودم ، خدا را شکر کردم و از رنج هایی که در راه تامین نیازهای مردم تحمل می کنم ، شاد شدم .* *در این لحظه حضرت رو به من کرد و فرمود :* *آری ؛ به کارهای نیکی که انجام می دهی ادامه بده ، زیرا نیکوکاران در دنیا همان اهل معروف ( که از درب نیکوکاران وارد بهشت می شوند) می باشند . خداوند تو را از آنها قرار داده و مشمول رحمتش قرار دهد .* ----------------------------------- *📚مناقب آل ابی طالب ج۴ ص۴۳۲* *🍏خیریه حضرت معصومه(س)🍏* *🍎هیات رزمندگان غرب تهران🍎* ------------------------------------------------- *🟢درنشراین معارف بکوشیم.*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | نماهنگ «اوج آسمان» 🎙با صدای: مهدی چناری ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
📝 | 🔻 «بسیج لشکر مخلص خداست که دفتر تشکل آن را همه مجاهدان از اولین تا آخرین امضا نموده‌اند.» ۲ آذر ۱۳۶۷ هفته بسيج گرامي باد🌷 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
| 🔻 سعی کنید در کارهایتان نیت خود را خالص کنید و اعمالتان را از هر شرک و ریا و حسادت و بغض پاک کنید تا هم خود استفاده ببرید و هم بتوانید مسئولیت خود را آن طور که خداوند و اسلام می خواهد انجام دهید.... 🌷 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 | 🔻قصه اشک امام و عکس شهید 🎙روای: آقای ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
✍🏻توصیه هایی از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی به یکی از فرماندهان پایگاه بسیج ۱. به جمله امام رضوان الله تعالی توجه کن که عالم محضر خداست و در محضر خدا گناه نکنید و در هر حال او را ناظر بر احوال خود بدانید. ۲. اخلاص در عمل، در گفتار و کردار را سرلوحه حرکت خود قرار ده و هر چیز برای او و رضای او بیان و عمل کن و بس. ۳. بر عبادات و وظایف واجب خود به‌خصوص نماز مراقبت کن و هیچ چیز را بر آن‌ها ترجیح مده و بدان همه انقلاب و خون‌ها برای اجرای آن‌ها بوده است. ۴. در برخورد و نزاع هرگز حرف‌های زشت بر زبان جاری مکن حتی دشمن. ۵. چند آیه قرآن در شروع صبح و چند آیه در زمان خواب و آخر شب حتماً بخوان...
🌹طنز جبهه😜 (25):👇 (بمناسبت فرا رسیدن هفته بسیج😳) 🌿... در خوابگاه بسیج در پادگان آموزشی بودیم... دو ـ سه نفر اومدن  بیدارم کردند و شروع کردند به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی. مثلا می‌گفتند: «آبی چه رنگیه؟»😳عصبی شده بودم😠 گفتند: بابا بی خیال، تو که بیدار شدی، حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو مثل خودت  بیدار کنیم😋 دیدم بد هم نمي‌گويند! 😜خلاصه همی نطوری سی نفر را بیدار کردیم!... حالا نصفه شبی جماعتی بیدار شده ایم و همه مان دنبال شلوغ کاری بودیم. قرار شد یک نفر خودش را به مُردن بزند و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند!👻👻 🌿... فوري پارچه سفیدی انداختیم روی فریبرز و قول گرفتیم که تحت هر شرایطی خودش را نگه دارد.👌🏻👏 میت قلابی را گذاشتیمش روی دوش بچه‌ها و راه افتادیم. گریه و زاری📢😱 یکی می‌گفت: «فریبرز!... بی معرفت! چرا تنها رفتی؟»😣یکی می‌گفت: «تو قرار نبود شهید بشی»😖دیگری داد می‌زد: « نمرده که ، شهید شده. چی میگی مرده ؟ 😍 همش شده بود داد و بی داد 👈 یکی عربده می‌کشید. یکی غش می‌کرد!😩 خلاصه مجلش عزا شده بود....🤭در مسیر، بقیه بچه‌ها هم اضافه می‌شدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه و شیون راه می‌انداختند!🤭🤭🤭😎😜 🌿... گفتیم برویم سمت اتاق طلبه ها! 😳جنازه را بردیم داخل اتاق. دیدیم این بندگان خدا كه فكر مي‌كردند قضيه جديه، رفتند وضو گرفتند و نشستند به قرآن خواندن بالای سر میت!!!😎 در همین بین من به یکی از بچه‌ها گفتم: «برو خودت را روی فریبرز بینداز و یک نیشگون محکم بگیر.»🤣رفت گریه کنان پرید روی فریبرز و گفت: فریبرز! این قرارمون نبود! منم می‌خوام باهات بیام!....بعد نیشگونی گرفت 💣 که ناگهان فریبرز از جا پرید و چنان جیغی کشید که هفت هشت نفر از این طلبه‌ها از حال رفتند!😜 ما هم قاه قاه می‌خندیدیم. خلاصه آن شب با اینکه تنبیه سختی شدیم 😢ولی حسابی خندیدیم.🤣
💐به مناسبت میلاد امام عسگری (ع)💐 ابو هاشم جعفری می گوید : شنیدم از امام عسگری (ع) که فرمودند: همانا بهشت را دربی است که آن را ، درب نیکی ها می گویند و کسی جز نیکوکاران از آن درب وارد بهشت نمی شوند.من درذهن خودم ، خدا را شکر کردم و از رنج هایی که در راه تامین نیازهای مردم تحمل می کنم ، شاد شدم در این لحظه حضرت رو به من کرد و فرمود : آری ؛ به کارهای نیکی که انجام می دهی ادامه بده ، زیرا نیکوکاران در دنیا همان اهل معروف (که از درب نیکوکاران وارد بهشت می شوند) می باشند . خداوند تو را از آنها قرار داده و مشمول رحمتش قرار دهد .📚مناقب آل ابی طالب ج۴ ص۴۳۲* ------------------------------------------------- 🏴📚در سالگرد میلاد با سعادت امام حسن عسکری (ع) با عرض تهنیت به پیشگاه فرزند گرانقدرشان حضرت مهدی(عج) و همه پیروان این امام همام مطلب امروز را به همین مناسبت تقدیم حضور خواهم کرد👇 🖋زندگی سیزدهمین معصوم ما بیش از ۲۹ بهار به خود ندید که آن هم به سه دوره تقسیم می گردد 👈🏿- دوره ۱۳ساله اول که در مدینه پشت سر گذاشته شد 👈🏿- دوره دوم که ۱۰ سال به طول کشید که آن حضرت زندگی سختی را در سامرا پشت سر گذاشتند 👈🏿- دوره سوم که شش ساله امامت آن حضرت است که سه سال آن  نیز در زندان سپری شد و در همه این دوران ها خلفای جور عباسی نیز از مراوده پیروان با ایشان ممانعت می نمودند. در دوران این امام برغم تمام محدودیت ها، توسط ایشان تعلیمات عالیه قرآنی و نشر احکام الهی و مناظرات کلامی، جنبش علمی خاصی را تجدید کردند و در رشته های فلسفه و کلام نیز گام های بلندی برداشته شد و اذهان پیروان را نیز جهت پذیرش غیبت فرزند بزرگوارشان حضرت حجة ابن الحسن العسکری(عج) آماده نمودند. ✅ امام حسن عسکری (ع) در روز جمعه ۸ ربیع الثانی سال ۲۳۲ قمری در مدینه به دنیا آمد. و شهادت آن حضرت در روز جمعه ۸ ربیع الاول سال ۲۶۰ قمری وقت نماز صبح که به دلیل مسمومیت به دست معتمد عباسی در سن ۲۸ سالگی اتفاق افتاد و در سامرا در نزد پدر بزرگوارش مدفون گردید، آن حضرت را عسکری گویند یا بخاطر اینکه همیشه در محاصره و زیر نظر عسکر (لشکر) و نیروهای حکومتی بود یا اینکه در محله ای به نام عسکر بوده است. 🌹 گستاخی و بی ادبی فرزند بر پدر خود در خردسالی موجب عاق شدن او در بزرگی خواهد بود. ⇦ مسترک ج۷ ص۳۰۹ 🚩صلوات خاصه امام حسن عسکری (ع): ▪️اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرِّ التَّقِيِّ الصَّادِقِ الْوَفِيِّ النُّورِ الْمُضِي ءِ خَازِنِ عِلْمِكَ وَ الْمُذَكِّرِ بِتَوْحِيدِكَ وَ وَلِيِّ أَمْرِكَ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ الْهُدَاةِ الرَّاشِدِينَ وَ الْحُجَّةِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا فَصَلِّ عَلَيْهِ يَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِيَائِكَ وَ حُجَجِكَ وَأَوْلادِ رُسُلِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ ▪️خدايا درود فرست بر حسن بن على بن محمّد، نيكوكار، پرهيزگار، صادق، وفادار، نور تابنده، خزانه دار دانشت،به ياد اندازه توحيدت، و ولىّ امرت، ويادگار پيشوايان دين، آن راهنمايان رشد يافته، و حجّت بر اهل دنيا، پس بر او درود فرست، اى پروردگار، برترين درودى كه بر يكى از برگزيدگان و حجّت هايت، و اولاد رسولانت فرستادى، اى معبود جهانيان. 🌹کم آسایش ترین مردم کسے است که زیاد کینه و دشمنی کند.⇦ تحف العقول ص۷۸۴ 🏴آخرین سخنان امام هادی(ع) به فرزندش امام حسن عسکری (ع): سلام مرا به فرزندم مهدی(عج) برسان و بگو، جدت در حالی شهید شد که بسیار آرزوی دیدار تو را داشت... 💠 جابر بن عبد اللّه انصاری روایت کرده که: وارد مسجد کوفه شدم، مولا علیه السلام را دیدم که با انگشت مبارکش می نویسد و تبسّم می‌کند⁉️ عرضه داشتم: ای امیر المؤمنین، چه چیز سبب خندۀ شما شده است؟ 🔶 فرمود: «تعجب می کنم از کسی که این آیه را می خواند ولی معرفتِ اصلی را ندارد.(و از حقّ معرفت و باطن این آیه غافل است)» ⁉️ عرضه داشتم: چه آیه ای یا امیر المؤمنین؟ 🔶 حضرت فرمود: «فرمایش خداوند متعال -۳۵/نور- ﴿اللّه نور السموات و الأرض...﴾؛ فرمود: ﴿مشکات﴾ در این آیه، حضرت محمد (ص) هست، ﴿مصباح﴾ من هستم، ﴿زجاجه﴾ حسنین (ع) هستند، ﴿کوکب درّی﴾ امام سجاد(ع)، ﴿شجره_مبارکه﴾ امام باقر (ع)، ﴿زیتونه﴾ امام جعفر صادق (ع) هست،﴿لا شرقیه﴾ امام کاظم (ع) هست، ﴿لا غربیه﴾ امام رضا (ع)، ﴿یکاد زیتها یضیئ﴾ امام جواد (ع)،﴿و لو لم تمسسه نار﴾ امام هادی (ع)،﴿نور علی نور﴾ امام حسن عسکری (ع)، ﴿یهدی اللّه لنوره من یشاء﴾ امام زمان (عجل) هست...» 📚 تفسیر برهان، ج۴، ص۷۲؛ غاية المرام، ج۳، ص۲۶۴. التماس دعا👈 ارادتمند ناصرکاوه
🍂 🔻 متن جلسه فرماندهان آذر ماه ۱۳۶۳ برگرفته از سایت رجانیوز در چند سال اخیر و صدقه سری مغفول ماندن برخی از اتفاقات تاریخ مقدس، بی‌بی‌سی فارسی با هدف زیر سوال بردن ایثارگری‌های رزمندگان و بیهوده نشان دادن خون شهدا، با غرض ورزی تمام، اقدام به انتشار ناقص برخی از اسناد مربوط به جنگ تحمیلی هشت ساله می‌کند.   در تازه‌ترین مورد و همزمان با آغاز چهلمین سالروز دفاع مقدس، در مستندی تحت عنوان «کودتای خزنده» اقدام به انتشار صوت جلسه گروهی از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تهران با محسن رضایی فرمانده وقت سپاه در آذرماه سال 1363 کرد.   هدف بی‌بی‌سی از انتشار مستند این بود که اختلاف فرماندهان جنگ و انتقادات برخی از فرماندهان رده پایین‌تر به مدیریت جنگ را به تصویر کشیده و نتیجه بگیرد که فرماندهان در دفاع مقدس، یک دل و هم‌نظر نبوده‌اند.   علاوه بر این از عنوانی که بی‌بی‌سی برای مستند انتخاب کرده، پیداست که به دنبال چه هدفی است. «کودتای خزنده» را برای اولین بار مرحوم منتظری در اوایل دهه شصت و در اتهام زنی به فرماندهی سپاه پاسداران مطرح کرد. در جلسه مورد اشاره، از سه نفری که انتقادات خود را نسبت به فرماندهی سپاه مطرح می‌کنند و گاهی نیز همهمه به راه می‌اندازند، اکبر گنجی و کوچک محسنی از طیف نزدیک به منتظری هستند و انتقاداتشان به محسن رضایی بیش از آنکه مربوط به حوزه نظامی و فرماندهی جنگ باشد، در ارتباط با کنار گذاشته شدن طیف نزدیک به منتظری از سپاه است.   اما قبل از اینکه این شبکه فارسی زبان صوت جلسه را به صورت کامل منتشر کند، محمدعلی صمدی پژوهشگر تاریخ دفاع مقدس، با هدف بر هم زدن بازی بی‌بی‌سی، اقدام به انتشار صوت کامل جلسه آذر ماه 1363 کرد.   حتماً این ضرب‌المثل را شنیده‌اید که «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.» حالا حکایت ما و بی‌بی‌سی فارسی نیز همین است. شاید تا پیش از اینکه بی‌بی‌سی دست روی چنین موضوعی بگذارد، مسئولین و نهادهای دست اندر کار به فکر انتشار صوت جلسه فرماندهان سپاه پاسداران نمی‌کردند و همچنان در تاریخ مغفول می‌ماند. اما شبکه سلطنتی بی‌بی‌سی با انتشار بخشی از صوت جلسه، باعث شد تا برای یک بار هم که شده، چنین سند مهمی که تاکنون در آرشیو نهادها خاک می‌خورد، در اختیار مردم قرار بگیرد. در ادامه متن این جلسه به اشتراک گذاشته می‌شود  http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 متن جلسه فرماندهان آذر ماه ۱۳۶۳ 1⃣ محسن رضایی: سَلامٌ عَلیَکُم وَ رَحمَهُ الله. نثار ارواح شهدا اجمعاً صلوات.   مجری: بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم. برای اینکه امکان بهره‌گیری بیشتری از جلسه‌مان باشد، چند نکته را تذکر می‌دهم، عزیزان رعایت کنند. اول نظم جلسه است. دوم اینکه تمام سئوالات را کتباً می‌نویسند و می‌دهند. تماماً و عیناً خوانده و پاسخ داده می‌شود. در انتهای جلسه هم احیاناً اگر کسی پرسشی در باره سئوالی که طرح کرده و جواب کامل نشنیده اختصاص داده می‌شود. اگر خواستید اسمتان را پائین ورقه‌تان بنویسید. اگر هم نخواستید مانعی نیست. سوم اینکه شئون اخلاق اسلامی را آن گونه که در شأن یک عزیز سپاهی هست رعایت خواهند کرد. اینکه ما ابهت و شأن اخلاقی خودمان را با حرکاتی شبیه به انچه که دیروز در پایان جلسه رخ داد خدشه‌دار نکنیم. ان‌شاءالله که خدا به ما توفیق و شرح صدر بدهد که بتوانیم با رعایت همه موازین اسلامی، یک مسلمان واقعی باشیم.   محسن رضایی:  بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِين. وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیم. قبل از اینکه پاسخ به سئوالات را شروع کنیم، هم به مناسبت هفتمین روز شهادت برادر عزیزم مهدی زین‌الدین، فرمانده لشکر علی‌بن ابیطالب(ع) و هم به مناسبت تجلیل باشکوهی که دیشب در قم از ایشان انجام شد و هم به دلیل مطالب مهمی که دیشب پدر و مادر ایشان مطرح کردند، چند کلمه‌ای را در این زمینه توضیح می‌دهیم و بعد از آن ان‌شاءالله از این یاد و از این بزرگداشت شهید، قوتی برای حل مثبت مسائل و گرفتن بهتر پیشنهاداتی که درباره مسائل مطرح می‌شوند،‌ می‌گیریم.   پدر و مادر این عزیز دیشب مطالب عجیبی را از یک هفته آخر زندگی ایشان نقل می‌کردند. پدر ایشان می‌فرمود که روز جمعه گذشته، مهدی و مجید ـ که هر دو پسر یک خانواده بودند و با هم شهید شدند ـ گویا در سنندج بودند و از آنجا با خانواده‌شان تماس گرفته بودند. ایشان می‌گفت ما خیلی تعجب کردیم، چون این دو تا هیچ‌ وقت با هم و آن هم به صورت تلفنی با ما تماس نمی‌گرفتند. این ‌بار تماس گرفتند و یک مقدار با مادرشان صحبت کردند، مادرشان گوشی را که زمین گذاشت گفت، «من مطمئن هستم که این آخرین خداحافظی اینهاست.» پدر ایشان تعریف می‌کرد و می‌گفت خانه‌ای برایش گرفته بودیم تا خودش و خانمش و تنها فرزند دلبندش، لیلا زین‌الدین که ان‌شاءالله پرچم حضرت زینب(س) را همراه با دیگر خانواده‌های عظیم‌الشأن شهدا در جهان به اهتزاز درخواهند آورد، در آن زندگی کنند. می‌گفت این خانه را برایشان گرفته بودیم و اصرار می‌کردیم که به آنها بروید. مدتی گذشت و آنها خانه را به دو تا از خانواده‌های شهدا دادند و آنها رفتند و در آنجا مستقر شدند. بعد از مدتی فشار آوردیم که شما به هر حال خانواده داری، زن و بچه داری و اینها را باید در جائی اسکان بدهی و بیائید بنشینیم و صحبت کنیم که حالا که خانه قبلی آن‌ طور شد، خانه دیگری پیدا کنیم و شما زن و بچه‌تان را در آن اسکان بدهید و این ‌طور نباشد که هر روز در جائی باشند. می‌گفت برادرمان مهدی زین‌الدین با اطمینان کاملی می‌گفت، «پدر! من خانه نمی‌خواهم. دیگر تمام شد. من دیگر خانه نمی‌خواهم.» بعد پدرش می‌گفت که من مطلب را نمی‌گرفتم و فکر می‌کردم که دارد تعارف می‌کند و یک مقدار ناراحت شدم که، «این چه حرفی است که می‌زنی؟ آدم اصلاً نمی‌فهمد که چه داری می‌گوئی؟ مگر تو زن و بچه نداری؟» گفت، «نه، من دیگر اصلاً خانه نمی‌خواهم.»   هشت، نه روز پیش هم که در باختران با ایشان جلسه داشتیم، به برادرها گفته بود که من پریشب خواب دیدم که خود و برادرم با هم شهید شده‌ایم و برخلاف همیشه که ایشان راننده داشت که در عین حال محافظ او هم بود، به راننده‌اش گفته بود که من نمی‌خواهم تو را با خودم ببرم. داشت از باختران حرکت می‌کرد. هر چه راننده اصرار کرده بود که آخر برادر عزیز! من هم راننده و هم محافظ تو هستم، این که نمی‌شود. گفته بود نه، من به هیچ‌وجه تو را با خودم نمی‌برم. ما دیشب پسرخواهر آقای ایرانی را که فرمانده یکم بود و امروز فرمانده ناحیه استان مرکزی هست. گفت ما در باختران با ایشان بودیم و گفتیم ما هم با شما بیائیم و برویم. به هر حال تا اینجا با هم آمده‌ایم، از این به بعد را هم با هم برویم. ایشان گفت، «نه، من جواب عموی تو را نمی‌توانم بدهم، اما جواب پدر خودم را می‌توانم بدهم.» انگار که شهدای عزیز ما در این یک هفته اخیر به یقین کامل رسیده بودند که به زودی شهید می‌شوند و به فوز عظیم شهادت نائل می‌شوند. روحشان شاد و امیدواریم خداوند متعال لیاقت رفتن در این راه بزرگ و این راه الهی و این راه حق را به همه ما عنایت بفرماید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 مولودی زيبای ولادت امام حسن عسكری علیه السلام 🔻 با نوای سيد مجيد بنی فاطمه http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻ادغام ارتش و سپاه ۲) 🔅 مخالفت امام ۱۴ خرداد دو روز پس از تشکیل ستاد، هاشمی در مصاحبه‌ای رادیویی و تلویزیونی گفت: «به طور طبیعی حتی اگرجنگ هم نباشد حضور فرماندهی واحد برای اداره نیروهای مسلح ضروری است؛ به خصوص در مورد وضعیت فعلی کشور که چند نیروی مسلح مجزا در قالب ارتش، سپاه، بسیج و... وجود دارد.» جانشین فرماندهی کل قوا در مورد تغییر سازمان کل ارتش و سپاه گفت: «البته تغییر پیش خواهد آمد ولی با این فوریت سازمان ها ادغام نخواهند شد و برای مدتی طولانی مستقل خواهند بود و فعلا تغییراتی که در حکم امام آمده است انجام خواهد شد. مثلا در مورد کارهای تکراری که هردو نیرو انجام می‌دهند ما به یکی اکتفا می‌کنیم .) دو روز پس از آن، جانشین نماینده رهبری در سپاه به هاشمی گفت: «هم سران سپاه وهم سران ارتش نگران آینده ی خودشانند و نیاز به توضیح بیشتری دارند. هاشمی نیز با حسن روحانی جلسه ای می گذارد و مقرر می کند: « به گونه ای باید حرکت کنیم که اعتماد سپاه و ارتش را جلب کنیم وگرنه در جبهه ها مشکل پیش می آید.» http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🌹طنز جبهه😜 (26):👇 (بمناسبت فرا رسیدن هفته بسیج😳) 💕یک جبهه بود و یک عموحسن:(1)👇 💥اگر دیروز به جبهه سفر می کردی، در کافة صلواتی ها، آشپزخانه ها، دفتر فرماندهی و در خط مقدم به پیرمردان باصفایی برمی خوردی که با شوخ طبعی و نشاط و سرزندگی خود، نه تنها غنچه لبخند را بر لبان رزمندگان جوان می نشاندند، بلکه چون خادمی فداکار حتی از شستن لباس های زیر بچه ها هم امتناع نمی کردند. پس از هر عملیات، سیمای این پیرمردان که در سوگ شهیدانی پروانه وار گرد آنان می چرخیدند، دیدنی بود و آنان چون پدری فرزند از دست داده، گوشه ای می خزیدند و صدا می زدند، علی! حسین! محمود! ...🌷 💥اما امان از روزی که بچه ها در سوگ پیر مرد باصفایی می نشستند. حسن امیری را از بس دوستش داشتند «عمو 💖 حسن» صدا می زدند. عموحسن، یکی از آنانی بود که وقتی لباس زیبای شهادت بر تن کرد، همه بچه ها گریستند. او که دیروز با کارها و سخنان خود غنچه لبخند شهیدان را شکوفا می کرد، هنوز هم یاد و خاطراتش لبخند را بر لبان رزمندگان می نشاند ... 💥تو جبهه همه می شناختنش، آخه یه جبهه بود و یه عمو حسن؛ فرمانده مقتدر آشپزخانه تبلیغات و مسئول تیم روحیه. واقعاً خواستنی بود و تواضع تا دلت بخواد تو بند و بساطش پیدا می شد. کافی بود بهش سلام می دادی، به دستت امان نمی داد و یه ماچ رو دستت نقش می بست. اگرم کسی برای تلافی دستشو می بوسید، می نشست و گریه می کرد که چرا دست منو بوسیدی!؟ 😳 می گفت: «شما بسیجی هستید، اما شما چی می دونید من کی ام، گذاشته ام چی بوده، شما پاکید.»👈 می گن عاقبت خیاط تو کوزه می افته، یه بار بچه ها با هم نقشه ریختند، چند نفری جوراب هاشو درآوردند و پاهاشو به ماچ بستند. اگر می دیدیش... 💥غذاهاش خیلی توفیر داشت. ماشاءالله عمو حسن مبتکر هم بود. یه بار یه غذا بهمون داد خوردیم. پرسید: خوشمزه بود؟ گفتیم: خیلی. گفت: آب پنیر بود! هرچی از غذاها اضافه می اومد، دور نمی ریخت، همه رو تو یخچال نگه می داشت تا آخر هفته همشو با هم می ریخت تو دیگ و گرم می کرد، می داد بخوریم؛😞 بادنجان، کباب گوشت، قیمه، یک تکه خیار و ... یه آش شله قلم کار به تمام معنا با نام:👇 «گزارش هفتگی عمو حسن!» 💥با اسراف دشمن خونی بود و این وسط بچه ها باید قربانی می شدند. صبح تا شب دویده بودیم. اومدیم سر سفره. غذا حاضری بود. عمو حسن یه گونی نون خشک رو آب زده بود، گذاشت جلومون. اعتراض که کردیم، گوشش بدهکار نبود، می گفت: «می گین اینها رو چی کار کنم. بریزمشون دور. بخورید، مریض نمی شید، زمونه قحطی یادتون نمیآد؟» کم که نمی آورد، هیچی، یه چیزی هم بدهکارمون می کرد و همه نون خشکه ها رو به خوردمون می داد!😜 💥آشپزخانه، مقر شخصی خودش بود. به کسی اجازه دخالت تو حوزه مسئولیتش نمی داد. تا می رفتیم ظرف بشوریم. دستمون رو می بوسید و می گفت: «از آشپزخانه برید بیرون!» همه رو بیرون می انداخت و خودش تنهایی همه ظرف ها رو می شست👌 💥شوخی هاش هم منحصر به فرد بود. تازه از مرخصی اومده بود، همین که چشمش به من افتاد، با ایماء و اشاره گفت: برم جلو. دستمو باز کرد و یه مشت پر پسته و شکلات ریخت توش، بعدشم سرشو نزدیک گوشم آورد و به طوری که کسی نشنوه، گفت: یه طوری بخور که کسی نفهمه. منم با حفظ تریپ اطلاعاتی، چپ و راستمو ورانداز کردم و یواشکی رفتم به سمت آسایشگاه. تمام فکر و ذهنم این بود که لو نرم. وارد آسایشگاه که شدم، یک دفعه دیدم هر کسی یه گوشه ای داره چیزی می خوره. به همه همین رو گفته بود!😄 💥افتخاراتش هم شنیدنی بود. بچه ها را تو آشپزخانه دور خودش جمع کرده بود و داشت از شجاعتش می گفت: «جاتون خالی، نبودین ببینین که رو تپه کانی مانگا یه تیپ عراقی بود. همشون رو تارومار کردم، یه دونشون هم زنده نموند. یکی از بچه ها گفت: عمو جون شاید پیت رو برعکس کردی، ناکارش کردی!😉 گفت: ما رو اینطوری نگاه نکن، یه هو کنم، همه در میرن...👌 راوی: ناصر کاوه
🌹طنز جبهه😜 (27):👇 (بمناسبت فرا رسیدن هفته بسیج😳) 💕یک جبهه بود و یک عموحسن:(2)👇 💥يك تيم روحيه درست كرده بوديم، با عمو حسن و يك روحاني و چند نفر ديگر... 💓گردان به گردان مي رفتيم، قرآن مي خوانديم، حديث مي گفتيم، گوسفند قرباني مي كرديم و بچه ها را از زير قرآن رد مي كرديم.💕 عمو حسن هم توي يك كاسه ي بزرگ حنا درست ميكرد و سر و دست بچه ها را "حنا" مي گذاشت. گاهي يكي مي پرسيد:👇 🔥«عمو، شما كه واسه ي همه حنا ميذاري، چرا ريش هاي سفيد و خوشگل خودت رو حنا نميذاري؟» 😇عمو حسن مي گفت: «عمو جان، اين ريش ها بايد با خون خضاب بشه.» 💥خدا بگم چیکار کنه اونی رو که این کلمه سواد رو تو دهن عمو حسن گذاشت. نان ما رو آجر کرد. در آشپزخانه را رو خودش می بست. هرچی در می زدیم، باز نمی کرد. داد می زد: «مزاحم نشید، مشق دارم!»😁 💥ازهر دربسته ای تو می رفت. یک متخصص تمام عیار. بعد از سخنرانی حاج همّت با اصرار فراوان با او عکس گرفت. عکس همه جا😄 همراهش بود و اگر جایی راهش نمی دادند، عکسو نشون می داد و می گفت: شماها کی هستین! من با همت عکس دارم، خود همت گفته من سپاهی ام. عکس شده بود کلید هر در بسته.✌ 💥از تواضعش که گفتیم، اهل شهرت و مقام هم نبود. اگر می اومدن باهاش مصاحبه کنن می گفت: برید از دکتر بپرسید. آخه حاجی اسدی، خیلی شیک و مرتب بود.💕 عمو هم اسمشو گذاشته بود دکتر. اصرار هم که می کردن، می گفت: آخه من کچل چی دارم بگم😄 💥تو مولودی خونی هم که رو دست نداشت. شب مبعث بود. تو حسینیه میکروفن را برداشت و شروع کرد به خوندن:😁 «یا محمد یا محمد». هرچی گوشی دادیم، دیدیم همین را تکرار می کنه. اما نه، هر از چند گاهی ریتم عوض می شد. اونم وقتی بود که کسی از راه می رسید. «جواد علی گلی آمد، یا محمد یا محمد»، «محمد کوثری آمد، یا محمد یا محمد» 😜 💥اگه ازت خوشش می اومد، هرجا تریبوتی چیزی بود، چند صد هزار تایی صلوات کاسب بودی و مسئول تبلیغات🌷 هم یکی از همون آدمای خوش شانسی بود که مهرش به دل عمو حسن نشسته بود. گاه و بی گاه برای سر سلامتیش صلوات می گرفت. البته بدش هم نمی اومد که این وسط یه چیزی هم گیر خودش بیاد؛ برای سلامتی مسئول عزیزم و نائب بر حقش صلوات...😳 💥اون روز قرار بود فرمانده لشکر سخنرانی کند، عمو سریع فرصت رو غنیمت گرفت و رفت پشت تریبون و شروع کرد به شعار دادن برای مسئول تبلیغات...👈 راستی عمو حسن متخصّص شکار فرصت ها بود. حتی فرمانده لشکر هم خنده اش گرفته بود. البته سخنران ها هم از این فیض بی نصیب نبودند. مابین دو نماز عمو شروع می کرد به شعار دادن...😇 سخنران هم ژستی می گرفت و بادی به غب غب می انداخت اما شعارهای عمو این قدر طول می کشید که معلوم نمی شد آخرش این شعارها برای کیه...😁 💥ابدا نمی شد سرشو کلاه گذاشت. سرش خیلی تو حساب بود.😜 اما همین که حس سخنرانیش گل می کرد، اون وقت بود که می شد یه تک موفق به غذا زد و صد البته مجبور بودی یه ساعتی براش سر تکون بدی که دارم گوش می کنم. خُب هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد...😍 💥مگس ها از دستش آسایش نداشتند و همیشه دنبال سوراخ سنبه ای می گشتند که خودشونو از دید عمو قایم کنند، شاید جون سالم به در ببرند. امان از وقتی که گذر مگسی به آشپزخانه می افتاد. دیگر اون روز باید قید نهار رو می زدیم. آخه این عمو حسن ما به طرز شدیدی بهداشتی بود تا چشمش به مگسی می افتاد، تلمبه اش را راه می انداخت و تمام ارتفاعات آشپزخانه را امشی می زد. آخر کار هم که هنوز این تعقیب و گریز به اطمینان قلبی نمی رسید، می رفت سراغ دیگ غذا، درش رو باز می کرد و چند تا امشی ...😥 😞 بیجاره بچه ها مگه می تونستند چیزی بگن. مگه می شد با کسی که موهاشو تو آسیاب سفید نکرده، طرف شد. البته به قول خودش، سرش مو نداشت. اما خُب ریش شو که تو آسیاب سفید نکرده بود. تا یه چیزی می گفتی، نمی دونم با سقراط و افلاطون چه سر و سری داشت که این همه صغرا و کبرا می چید و دلیل و برهان سر هم می کرد. خیلی هم که گیر می دادی مثل پیرمردها قهر می کرد. راستی یادم رفت بگم، بزرگ تر از عمو حسن تو لشکر، فقط خودش بود...😍 💥یه شب یکی از بچه ها هوس کمپوت کرده بود، از پنجره شکسته آشپزخانه رفت تو، سراغ یخچال، یه دفعه صدای جیغی اونو جلب کرد. با ترس و لرز رفته بود سراغ پریز برق. چراغ که روشن شد. درجا خشکش زد. عمو داشت تو دیگ حموم می کرد. همون دیگی که توش برای بچه ها دوغ درست می کرد!...😅😃 راوی: ناصر کاوه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مزاج خود راتشخیص دهید ⚜دموی ⚜بلغمی ⚜صفراوی 🔺اين كليپ را انتشار دهید تا به هموطنامون خدمتی كرده باشيم🔻 📚حکیم خیراندیش @tebeeslami0☘☘
(1)👇 🌺 يک ریال هم ما پول نمي‌دهم: ....جزوه‌اي را آقاي فلاح‌زاده آماده كرده بود درباره مسائل اختلافي بين فتواي ايشان و حضرت امام كه اين براي خيلي از مقلدينش راه‌گشا بود. ماگفتيم چون اين جزوه مي‌خواهد چاپ بشود، بايد اجازه‌ آقا باشد، لذا برديم خدمت ايشان و گفتيم اجازه مي‌فرماييد برای چاپ؟ اين جزوه، مدتي نزد حضرت آقا بود و آقاي فلاح‌زاده با ما تماس مي‌گرفت.تا يك دفعه خدمت آقا رفتم، گفتم در باره اين جزوه لطفاً بفرمائید ما چه كنيم؟ آقا فرمودند آيا ضرورت دارد اين چاپ بشود؟ عرض كردم اين حداقل چيزي است كه بايد ما چاپ كنيم. فرمودند خيلي خوب، من به دو شرط اجازه مي‌دهم. 1- اسمي از مهر من و دفتر من روي اين جزوه نباشد. 2-یک ریال هم ما پول نمي‌دهيم؛ نه من پول دارم، نه دفتر پول بدهد. اگر خود آقاي فلاح‌زاده پول دارد، خودش چاپ كند... منبع: مجله سبک زندگی ایرانی - راوی : آقاي مروي 🌹 شهید رجایی: مردم ما از کمبودها و کسریها گله ندارند،آنچه مردم را می آزارد و صدایشان را درمی آورد وجود تبعیضات ناروا و سوءاستفاده از بیت المال است و 🌺ماشین بیت المال هوا سرد بود و باران به شدت می بارید. وقتی آمد داخل خانه لباس هایش خیس بود و سر تا پا گلی بود. وقتی عمه عزیزالله را با این وضعیت دید گفت: چرا با ماشین نمی آیی؟ تو که ماشین سپاه و راننده در اختیارت هست!؟ چرا این مسیر طولانی را پیاده می ایی و می روی ؟همین طورکه داشت لباس هایش را تمیز می کرد خندید وگفت: "بیت المال" باز خواست دارد اما وقتی با پاهای خودم بروم هیچ باز خواست ندارد... شهید مدافع حرم شهید عزیز الله محمدی سلیمانی 🌺 باش👈 که می‌گفت: "با هر فشنگ یک نفر از دشمن رو باید هدف گرفت؛ چرا بی‌خود تیر می‌زنید؟ چرا بی‌خود رگبار می‌بندید، اینها "بیت المال" است." 🌺پول بیت الماله وقتی از سپاه برگشت گفت: به من دستور دادن دیگه نرم جبهه؟! 😳 چشمام گرد شد گفتم چرا؟سری تکان داد وگفت: آره تا خونه رو درست نکنم حق ندارم برم جبهه؟!... بعد گفت: اگر از سپاه آمدند بگو من این خونه رو دوست‌ دارم نمی خوام برم جای دیگه... پرسیدم چرا باید بگم ؟جواب داد این ها میخوان پول بدن خونه رو مدل حالا بسازم، من نمی خوام این کارو بکنم.وقتی از سپاه آمدند... محکم گفت: این پول "بیت الماله" من سر سوزنی هم نمی خواهم بچه هام با همچین پولی تو رفاه باشن. هرچی اصرار کردند قبول نکرد. بعد هم خودش شروع به بازسازی خونه کرد و سقف خانه را درست کرد و رفت جبهه... 🌺بیت المال بچه های گردان پشت میدون مین زمین گیر شدند،چند نفر رفتن معبر باز کنن،یکی از نیروها 14سالش بود.چند قدم دویدسمت میدان مین، یک دفعه ایستاد همه فکر کردن ترسیده.یکی گفت طفلک همش 14 سالشه!!!دوباره برگشت وپوتین هاشو دادبه بچه ها و گفت: تازه از تدارکات گرفتم حیفه مال "بیت الماله"!!! پابرهنه رفت توی میدان مین... 🌺کلاه بيت المال: آخرين نفري که از عمليات برمي‌گشت خودش بود.يک کلاه خود سرش بود، افتاد ته دره حالا آن طرف دموکرات‌ها بودند و آتش شان هم سنگين. تا نرفت کلاه خود را برنداشت، برنگشت. گفتيم 👈 اگه شهيد مي‌شدي…؟ گفت: اين "بيت المال" بود.... 🌺این ها اینقدر نمی ارزند: در یکی از عملیاتها که برعلیه منافقین بود قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار بدهیم. من موشک ها را آماده کرده بودم، سوخت زده با سیستم برنامه ریزی شده ؛ موشک ها هم از آن موشک های مدرن نقطه زنی بود.ایشان از عمق عراق تماس گرفت که مقدم آماده ای؟گفتم: بله... گفت: موشک ها چقدر می ارزد؟ گفتم: مگر می خواهی بخری؟!... گفت: بگو چقدر می ارزد...گفتم مثلا شش هزار دلار.... گفت: مقدم نزن, اینها اینقدر نمی ارزند. راوی 👈 برشی از زندگی 📣مردم از رئیس جمهور و دولت ناراحت و شدیدا گله مندند و اعتراض دارند.
:👇 📣بر دلاور مردان بسیجی مبارکباد 🌹عکسی لو رفته👈 از یک بسیجی که سی سال بعد از شهادتش هم برای برقراری امنیت و دفاع از کشورش هنوز ایستاده👌 و از جمهوری اسلامی ایران و مردمش مشغول پاسداری و دفاع میباشد😰 💥 قابل توجه مسئولین,ِ ژن های بی خاصیت, غارتگران بیت المال و...👈این عکس در حاشیه‌ی نیزارهای جزیره‌ی مجنون گرفته شده، اسلحه هنوز هم در دستانش بود. 👈«او اینگونه فداکاری نکرد تا تو کشور را غارت کنی !»