eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
881 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
15.2هزار ویدیو
515 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💥 معشوق بی نشان:👇 💕 «شهید حسن زمانی» فرمانده گردان حمزه سید الشهدا است که در عملیات خیبر سال 62 به درجه رفیع شهادت رسید...ایشان پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، به عضویت سپاه در می آید و پس از شروع تحركات ضد انقلاب در كردستان ، همراه جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان و شهید دستواره ، عازم كردستان می گردد و در چند عملیات علیه گروهك ها شركت می كند...
💥 معشوق بی نشان:👇 💕 «شهید حسن زمانی» فرمانده گردان حمزه سید الشهدا است که در عملیات خیبر سال 62 به درجه رفیع شهادت رسید...ایشان پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، به عضویت سپاه در می آید و پس از شروع تحركات ضد انقلاب در كردستان ، همراه جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان و شهید دستواره ، عازم كردستان می گردد و در چند عملیات علیه گروهك ها شركت می كند...
💥حسن با شروع جنگ تحمیلی ، عازم جبهه های جنوب می شود .شهید زمانی در بیشتر عملیاتها حضوری فعال می یابد. در طول حضورش در دفاع مقدس ، یازده بار مجروح می شود و هر بار پیش از مداوا و بهبود باز یافتن سلامتی كامل، خود را به جبهه ها می رساند... زمانی كه روی مین رفته ودر بیمارستان بستری بود، خبر شهادت شهید بهشتی و یارانش، زخمی بر قلبش می نهد كه زخم پا را فراموش می كند.او بیشتراوقات خود رادر جبهه ها یادر بیمارستان بسر می برد و خیلی كم به مرخصی می رود.... حسن در دی ماه 1361 با دختری مومن و پاكدامن از آشنایان خود ازدواج می كند: اما ازدواج هم مانع رفتن او به جبهه نمی شود . به همسرش می گوید كه حضرت زهرا (ع) و حضرت زینب (ع) را الگوی خود قرار دهد و اگر در جنگ شهید شد صبر و بردباری را از كف ندهد... زمانی در طول تلاش و فعالیت خود در جبهه های حق علیه باطل ،از خود توانمندیهای نظامی زیادی بروز می دهد و مدیریت و مدارای خاصی از خود به نمایش می گذارد و در این زمینه، رشد و ترقی می كند. آخرین مسئولیت وی فرماندة محور بود كه در عملیات خیبر ، جوهرة اصلی خود را نشان می دهد و كاری می كند كارستان...
💥 چگونگی شهادت: 🌟 با آغاز عملیات آبی ـ خاکی خیبر، شهید همت فرمانده لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص) طی چند مرحله نبرد سخت همراه گردان‌های خط شکن خود، محور طلائیه را مورد هجوم قرار داد اما هر بار با مشکلاتی روبرو می‌شد با این حال سختی‌ها و مشکلات او را از پای ننشاند... با تمام تلاش‌هایی که گردان‌های لشکر 27 در محور طلائیه داشتند با دژ مستحکمی مواجه می‌شدند و پیچیدگی عملیات با موانعی که دشمن به کار برده بود، بیشتر می‌شد و همین آتش‌ها شهادت بسیاری از رزمندگان و فرماندهان را در پی داشت... وقتی از میدان مین عبور کردیم، برادر حسن زمانی؛ فرمانده گردان ما، دو دسته از نیروها را به دو طرف فرستاد تا آنان نیروهای دشمن را مشغول کنند و ما هم با استفاده از این موقعیت، همراه خود ایشان از روبه‌رو، پل را به کانال برسانیم. همان‌طور که داشتیم پل را حرکت می‌دادیم، یکی‌یکی بچه‌ها روی زمین می‌افتادند و شهید می‌شدند. در همین حین، بی‌سیم‌چی برادر زمانی هم شهید شد. آمدیم بی‌سیم را برداریم، که یک تیر وسط بی‌سیم خورد و آن را هم از کار انداخت. 💥حیران مانده بودیم که چه کنیم؟ دیگر تقریباً به کانال رسیده بودیم. برادر زمانی به من گفت:‌ جواد؛ با بچه‌ها سریع بروید و پل را داخل کانال بیندازید... به هر مصیبتی بود، پل را روی آن کانال سی‌متری انداختیم؛ اما دیدیم پل کوتاه است و وقتی آن را داخل کانال انداختیم، تقریباً‌ روی آب شناور شد. با سرعت به عقب بازگشتم، تا برادر زمانی را در جریان امر قرار بدهم. منتها هر چه گشتم، او را پیدا نکردم... یکی از بچه‌ها گفت: اگر دنبال برادر زمانی می‌گردی، این جاست. به طرفش رفتم و دیدم آرام خوابیده است شهید شده بود. زدم توی سرم؛ ولی خیلی زود متوجه شدم که این‌جا، جای این کارها نیست این بود که عملیات را ادامه دادیم ولی به دلیل وجود موانع زیاد، هرچه می‌زدیم به دربسته می‌خورد. 💥سردار شهید حسن زمانی آرزو داشت گمنام بماند. خدا هم آرزویش را در جزایر مجنون برآورده کرد... «حسن زمانی» هنوز هم بی نشان است زیرا هنوز اثری از پیکرش یافت نشده است. او جزو معدود فرماندهان گردانی است که نتوانستیم پیکرش را بیابیم. شهید حسن زمانی از 8اسفند 62 شیدای مجنون شد ودر آنجا ماند.7ماه بعد محمد رضا تنها پسر او به دنیا آمد... راوی:جواد نوروزبیگی_دعوتید به کانال کتاب https://t.me/joinchat/AAAAAEJEIKPUP7yYXPfLSg https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com
💥گروهان زندانی های سابق:👇 💢 شهید حسن زمانی به دلیل ویژگی های بیانی خاصی که داشت می توانست یک گردان خاص را به خوبی هدایت کند. برخی از افراد گردان او از زندانیان زندان قصر بودند... 🌟... زمستان سال ۱۳۶۲، من در گردان حمزه سیدالشهداء، پیک فرمانده این گردان؛ برادر حسن زمانی بودم. عصر روز سوم بهمن بود و تقریباً یک ماه مانده به شروع عملیات خیبر. داخل اتاق فرماندهی گردان نشسته بودیم که از واحد پرسنلی لشکر به آنجا زنگ زدند. من گوشی را برداشتم. طرف مکالمه گفت: تعدادی نیروی بسیجی به پرسنلی آمده اند، سریع بیایید و آنها را تحویل بگیرید. به اتفاق مسؤول کارگزینی گردان، سوار بر موتور تریل هوندا به سمت محل تقسیم نیروهای تازه وارد حرکت کردیم. به آنجا که رسیدیم، دیدیم به استعداد یک گروهان نیرو روی زمین نشسته اند. خوب که دقت کردم، متوجه شدم که این نفرات، هم از نظر شکل و شمایل و هم به لحاظ طرز صحبت، با کل بسیجی هایی که تا آن روز دیده بودیم، تفاوت دارند... 🌟صورتها از دم سه تیغه تراش، سبیل ها تاب داده رو به بالا و سینه ها و بازوهایشان کلکسیونی بودند از انواع خال کوبی. همان طور که محو تماشای این بسیجی های تازه وارد بودم، مأمور تقسیم نیروها که از نفرات واحد پرسنلی لشکر بود، به طرفم آمد و گفت: برادر نوروزبیگی خوب حواسات را جمع کن! حاج آقا همت گفته اند که این نیروها را به گردان حمزه تحویل بدهیم. پرسیدم: موضوع چیست؟ چرا این جماعت، این تیپی اند؟! مرا به گوشه ای کشید و با صدایی خفه، طوری که اطرافیان نشوند گفت: اینها هشتاد نفر از زندانی های سابق زندان قصر تهران هستند که خودشان داوطلب شده اند تا به جبهه بیایند. حالا هم این هشتاد نفر، تحویل شما، آنها را ببرید و در گردان حمزه، سازماندهی کنید...
🌟 گفتم: آمدیم و برادر زمانی این افراد را قبول نکرد، آن وقت چه کار کنم؟ گفت: تو اینها را ببر و به برادر زمانی بگو که حاج همت گفته این برادرها بایستی در گردان حمزه پذیرش بشوند و مستقیماً زیر نظر او باشند. مطمئن باش برادر زمانی هم از دستور حاج همت تمرد نمی کند. در نتیجه؛ آن هشتاد بسیجی تازه وارد را از پرسنلی لشکر تحویل گرفتیم. برای اینکه تیم شان را محک زده باشم، همان جا چند بار به آنها دستور بشین و برپا دادم. دیدم، خداوکیلی دستور را خوب اجرا می کنند... 🌟 به مسؤول کارگزینی گردان گفتم: تو این حضرات را به خط کن و آنها را بیاور دم ساختمان گردان حمزه، تا من هم زودتر بروم و ماجرا را به حسن زمانی بگویم. بعد هم سریع رفتم سروقت فرمانده گردان مان. وقتی وضعیت نیروهای اعزامی را برای برادر زمانی شرح دادم، اول کمی یکه خورد، دست آخر گفت: نمی شود درباره ی آدم ها و باطن آنها قضاوت کرد، بگذار این نیروها بیایند، آن وقت تصمیم میگیریم که چه کاری کنیم. ضمن اینکه حاج همت بی حساب چنین دستوری به ما نداده، لابد خیری در این قضیه دیده. سعی ما هم بر این است که آدم های جورواجور را به کار بگیریم. همیشه که نباید به ما بسیجی های پاستوریزه تحویل بدهند، اگر توانستیم با چنین تیپ آدم هایی هم کار کنیم و آنها را به راه بیاوریم، مردیم... 🌟 چند لحظه بعد، آن هشتاد نفر تازه وارد، جلوی ساختمان گردان حمزه به خط شدند و برادر زمانی به استقبال شان رفت. ابتدا به آنها خوش آمد گفت و بعد ادامه داد: دوستان عزیز؛ روراست گفته باشم؛ من نمی دانم شما با چه نیتی به جبهه آمده اید، چون تنها کسی که به نیت آدمها واقف است خدا است و بس. شما با هر نیتی که تا اینجا آمده اید، قدم تان روی چشم بنده و دوستانتان در این گردان است. به شرط آنکه موقعیت اینجا را درک کرده باشید و بدانید که در چه مکان مقدسی قدم گذاشته اید. بنده در جایگاه مسؤول گردان حمزه، با سوابق و گذشته شما کاری ندارم. تنها چیزی که برای من اهمیت دارد، رفتار و کردار شما آقایان در این پادگان و در محیط گردان است. یک رنگی؛ فقط مختص لباس های ما نیست، بلکه باید در روابط مان با برادرهای هم رزم مان هم، یکدل و یکرنگ باشیم. فقط یک توصیه به شما دارم و خلاص: مواظب باشید که در رفتار و گفتار، خلافی از شما سر نزند... 🌟 جالب اینکه وقتی صحبت های برادر زمانی تمام شد، آن هشتاد نفر با همان اصطلاحات داش مشدی، با صدای بلند به حسن گفتند: ایول داش، دمت گرم با مرام، خاک کف پاتیم سالار... در پایان سخنرانی، حسن زمانی آن نیروها را به من که مسؤول آموزش گردان هم بودم، تحویل داد و گفت: جواد؛ این اخوی ها یک هفته در اختیار تو هستند تا حسابی آنها را سرحال بیاوری. من هم نامردی نکردم؛ هر تاکتیکی که بلد بودم را طی آن یک هفته به این میهمانان تازه وارد یاد دادم؛ بعد هم به دستور برادر زمانی این نیروها تحویل مصطفی میرابی؛ فرمانده گروهان سوم گردان حمزه شدند تا همگی آنها در آن گروهان سازمان دهی بشوند.» 🌟 شاید یکی از دلایل عمده ی پذیرش جمع سابقاً خلاف کار اعزامی به دوکوهه از سوی حسن زمانی، در سازمان رزم گردان حمزه، نصب العین قرار دادن سفارشات مؤکد همت به فرماندهان گردان های لشکر ۲۷ در جهت رشد دادن استعدادهای بالقوه ی بسیجیان توسط فرمانده گردان ها بود. همت به زمانی و دیگر کادرهای عملیاتی توصیه کرده بود... منبع: معشوق بی نشان_دعوتید به کانال کتاب https://t.me/joinchat/AAAAAEJEIKPUP7yYXPfLSg https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com
💕 شهید حسن زمانی:👇 💥 این درست که شما پاسدارها، سابقه ی حضور در جبهه و تجربه ی عملیاتی تان، به مراتب از بسیجی بیشتر است. اما این سابقه و تجربه، نبایستی در میان شما عجب و غرور ایجاد کند... شما باید دست بسیجی را بگیرید و سطح او را ارتقاء بدهید. باید او را جلو بکشید… 💥شما معلم بسیجی هستید. در امر آموزش انسانها؛ نحوه ی برخورد معلم با شاگردان، خیلی تأثیرگذار است. توی یک مدرسه به محض اینکه معلم از شاگردان رو برمی گرداند تا با گچ روی تخته سیاه چیزی بنویسد، بازیگوش های کلاس، با لوله خودکار بیک، پوست پرتقال را فوت می کنند و می زنند به پس کله ی معلم. یا تا معلم سرش را به سمت پنجره می چرخاند، برای او شکلک درمی آورند. 💥 بال بال می زنند کی باشد زنگ تفریح را بزنند، که اینها زودتر از معلم شان، از کلاس بزنند بیرون. حالا در اینجا هم مناسبات شما و بسیجی ها باهم، یک جورهایی عین مناسبات معلم با شاگردهایش است. گردان؛ کلاسی است که محصلین آن، در جریان عمل کسب تجربه می کنند. همه ی افراد این کلاس، دارند برای خون دادن به عملیات می روند؛ در این کلاس شما می توانید با برخورد انسانی، رفتار معنوی و نحوه ی عملتان در حضور جمع، شاگردهایتان را آموزش، رشد و تعالی بدهید…» کاوه دعوتید به کانال کتاب 👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEJEIKPUP7yYXPfLSg https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com
✅ سی ویژگی نلسون ماندلا ✍️ دکتر محمود سریع القلم ۱- ۶۷ سال برای مبارزه با نژادپرستی در آفریقای جنوبی تلاش کرد؛ ۲- ۲۷ سال زندانی کشید. ۱۸ سال آن را در زندانی با ابعاد: ۲/۷۰ * ۲/۱۰ متر؛ ۳- معتقد بود نفرت، مانع فکر کردن منطقی میشود؛ ۴- پس از آزادی از زندان، از مردم خواست از سفیدپوستان انتقام نگیرند و آنها را ببخشند؛ ۵- فراتر از استدلال، از طریق احترام به انسانها، به دستاوردهای بزرگی دست یافت؛ ۶- از زندان، به صورت مکاتبه ای، لیسانس حقوق خود را از دانشگاه لندن گرفت؛ ۷- به مردم گفت: اگر میخواهید با مخالف به صلح برسید باید با او کار کنید و با او شریک شوید؛ ۸- معتقد بود سخت تر از تغییر جامعه، تغییر خود است؛ ۹- در پی شوکت فردی نبود (Self- glory)؛ ۱۰- ایرادها و اشتباهات خود را مخفی نمیکرد؛ ۱۱- کنترل عمیقی بر احساسات و رفتار خود داشت؛ ۱۲- در مراسم تحلیف ریاست جمهوری، از زندان بان خود (Christo Brand) به عنوان مهمان ویژه دعوت کرد؛ ۱۳- وقتی رئیس جمهور بود، از قاضی که (Percy Yutar) او را به اعدام محکوم کرده بود برای شام دعوت کرد؛ ۱۴- معتقد بود تا فقر از میان نرود، آزادی بدست نمی آید؛ ۱۵- توان قابل توجهی در اجماع سازی میان نیروهای مختلف سیاسی را داشت؛ ۱۶- بر تدوین قانون اساسی آفریقای جنوبی، دقیق نظارت کرد: سندی که تحسین جهانیان را به همراه داشت؛ ۱۷- میگفت بهترین روش شناخت یک کشور، شناخت وضعیت زندانهای آنست؛ ۱۸- همیشه در حال یادگیری بود؛ ۱۹- هر که او را ملاقات کرد گفت: ماندلا با دقت و علاقه گوش میکند؛ ۲۰- هر چه از او تمنا کردند، کاندید دورۀ دوم ریاست جمهوری نشد. فقط پنج سال رئیس جمهور بود؛ ۲۱- نام بیوگرافی خود را گذاشت: راه طولانی آزادی؛ ۲۲- به طور واقعی و پایدار، متواضع و ازخود گذشته بود(Selfless) ؛ ۲۳- ذاتا با پرنسیب بود؛ دیگران احساس حیله گری از جانب او نمی کردند؛ ۲۴- قدرت و لذتِ از قدرت بسیاری از رهبران آفریقایی را آلوده کرد. ماندلا فراتر از همۀ آنها عمل کرد و چهرۀ ماندگار تاریخ شد؛ ۲۵- معتقد بود آموزش، مؤثرترین روش تغییر جهان است؛ ۲۶- مظهرِ بهره برداری از سَمبُل ها بود: شمارۀ زندان خود را به عنوان ابتکارعملی در مبارزه با بیماریها در آفریقا گذاشت (۴۶۶۶۴ Initiative)؛ ۲۷- از ۲۵۰ دانشگاه و مؤسسه، جایزۀ صلح و دکترای افتخاری گرفت؛ ۲۸- به خاطر محبوبیتِ جهانی، سازمان ملل، ۱۸ جولای هر سال (روز تولد او) را به عنوان روز بین المللی نلسون ماندلا ثبت نمود؛ ۲۹- هم انسانِ شریفی بود و هم سیاستمدار بود؛ ۳۰- میگفت: مرا با موفقیت هایم نسنجید بلکه با تعداد دفعاتی که سقوط کردم و مجدداً برخاستم ارزیابی کنید.،،،،،،،،،،
🔸یکی از بطون معانی ظهور آن است که 🍁 را انجام دهی 🍁و از اجتناب کنی 🍁و حلال داشته باشی 🍁و و انسانی ظاهری در مرد را با و در را با حضرت فاطمه علیها السلام حفظ کنی 🍁 تا به صورت انسانی شوی 🍁 و با محبوبت و مهربان باشی 🍁و مقدس باشی که $سخریه مردم نشوی. 🔹آزاده باش و باش 🍁 باش و باخته باش 🍁با باش و همه باش 🍁 همه باش بیگانه باش 🍁 و باش و $ناظر و باش 🍁در باش و با مباش 🍁 خلق خدا باش در عین حال از آنان ترس داشته باش 🍁که خناس فراوانند که در ظاهر مولایند و تمساح می ریزند ولی بوقتش سامری گوساله پرستند 🔹 لذا آنکه خلق را آفرید به رسولش در دو سوره و از خلق تحذیر نمود چونکه خلق دارد و شر است البته در منظر اعلای اهل توحید از آن جنبه که خلق وجود دارند که وجود مساوق با حق است خیر است که از نکو جز نکویی ناید 🍁پس درست دریاب که و غیبت (عج) به چه معنا است که با همه است ولی بی همه است. 🔹ای عاشق سبیل بدان که قرآن جامع است که بنیه محمدیه (ص) به انزال دفعی یکبارگی گرفت و حاوی همه ۷۳ حرف اسم اعظم الهی است که حضرت صاحب نفس مکتفی ۷۲ حرف آن را برای نفوس شیق به کمال تجلی می دهد پس یکی از بطون معانی انتظار را نشان می دهد که مراد از انتظار ظهور آن حروف عالیات برای است برآن باش که استعداد و پذیرش آن حروف را بدست آوری که دهش و هدایا و تحف ذاتی و اسمایی به اندازه سعه وجودی هر شخصی است که از جدول و سر و حصه وجودی خود می گیرد. پس ای عزیز آب کم جوی تشنگی آور بدست تا بجوشد آبت از بالا و پست. 🔴🔴خلاصه آنکه و و قیام قائم آل محمد (عج) را در 🍁 جستجو کن 🍁و خلاصه ببین کجایی هستی 🍁پس باش و باش 🍁که او هم است و هم 🌿علامه حسن زاده آملی @samad1001
آیت الله فاطمی نیا: 🍃آدم این را متوجه شود که جز خدا کسی جواب مضطر را نمی دهد،همه کارهایش درست می شود. دعای امن یجیب را باجان بخوانید. #کانال_عارفین @Arefin
❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃ ✍ای برادران و خواهران دست از اسلام بر ندارید که می دانم بر نمی دارید ، تا شیطان بزرگ را از پای در نیاورید از پای ننشینید و به قول امام عزیزمان تا بانگ لا اله الا الله و محمد رسول الله بر تمام جهان طنین بی افکند مبارزه هست ، و مبارزه کنید تا هر چه زودتر سخن گهر بار امام به اجرا درآید.. 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
منطقه طلاییه در منتهی‌الیه جنوب‌غربی دشت آزادگان واقع است و از نظر نظامی منطقه‌ای مهم تلقی می‌شود. ارتش عراق برای پیشروی به سوی #حمیدیه و #اهواز، از این معبر نظامی وارد خاک ایران شد و پس از شکست مقاومت نیروهای اندک خودی، به سوی جاده اهواز- خرمشهر و جفیر و کرخه‌کور پیشروی کرد. در مرحله دوم عملیات بیت‌المقدس که دشمن از جنوب کرخه‌کور به سوی مرز عقب‌نشینی کرد، نه تنها طلاییه را تخلیه نکرده بلکه مواضع خود را در این منطقه مستحکم نمود. در #عملیات_خیبر که از 1362/12/3 آغاز شد، رزمندگان تلاش بسیار سنگینی را برای آزادی طلاییه آغاز کردند، لیکن دشمن با آگاهی از اهمیت این معبر و این که در صورت آزاد شدن، امکان پیشروی رزمندگان اسلام به #نشوه میسر می‌شود و منطقه وسیعی از شرق بصره سقوط می‌کند، به شدت راه را بر رزمندگان بسته بود. در شب 1362/12/10 نبردی سنگین و نابرابر با یگان‌های زرهی، مکانیزه و پیاده ارتش عراق درگرفت و یگان‌های خودی با پیشروی 6 کیلومتر از جاده را در اختیار گرفتند و یک تیپ دشمن را متلاشی کردند، لیکن طلاییه همچنان تحت سلطه دشمن باقی‌ماند. طلاییه هم اکنون یکی از مناطقی است که آثار جنگ تحمیلی همچون خاکریز، میادین مین، سنگرها، سیم‌های خاردار، تله‌های انفجاری و تانک‌های سوخته در آن باقی‌مانده است. حسینیه‌ای در این منطقه احداث گردیده و پنج شهید گمنام در آن به خاک سپرده شده‌است. دفاع همچنان باقیست Eitaa.ir/Defa_baghist
🔺جناب #پزشکیان فرموده‌اند که مجمع باید تبعات عدم تصویب #CFT و #پالرمو رو بپذیره... ▫️یه سوالی باید از شخص پزشکیان پرسید اونم اینکه؛ دولت و مجلس که دو عامل اصلی مذاکرات #برجام و تصویب اون بودن، الان تبعات برجام رو میپذیرن؟ ✨شما جرات کنید تبعات برجام رو قبول کنید تا بدونید مردم با شما چه برخوردی خواهند کرد؛ همه هم فکرهاتون پشت نظام و رهبری قایم شدید و البته در بحث برجام لال شدید. ✨خیلی جالبه، انگار قراره هر چی قرارداد تو دنیا هست رو ما امضا کنیم. ✨جناب پزشکیان، یکی از درد های کشور حضور اشخاصی مثل شما و تفکر شما در مجلس هست.. دفاع همچنان باقیست Eitaa.ir/Defa_baghist
📸سردار سلیمانی با انتشار این پوستر انگلیسی در اینستاگرام خود نوشت: 🔹شکست دشمن در مقابل ما حتمی است 🔹من می‌خواهم به دشمن این را بگویم که همه‌ عوامل شکست در درون خود توست دفاع همچنان باقیست Eitaa.ir/Defa_baghist
#بسته_خبری| #عراق در شبانه روز گذشته 🔹هشام الهاشمی کارشناس امور گروه‌های مسلح و تروریستی از تشکیل گردان‌های داعش در هشت استان عراق خبر داد. 🔹از ارتش و رزمندگان بسیجی هم خبر می‌رسد که پس از انتشار اخباری درباره نفوذ عناصر داعشی با پوشش و حمایت آمریکا به صحرای میان موصل و الانبار، در مرز سوریه به حالت آماده باش کامل هستند. 🔹ایاد علاوی رئیس ائتلاف «الوطنیه» نیز بار دیگر مدعی شد که نسل سوم و چهارم تروریست‌ها در راه هستند. 🔹یک عضو کمیساریای عالی حقوق بشر عراق هم اعلام کرد که در حال حاضر بیش از 1700 نفر از همسران و کودکان داعش در عراق زندانی هستند. 🔹و در پایان برخی مسئولین عراقی خبر دادند که دولت عراق دومین گروه از عناصر تروریستی داعش را از نیروهای سوریه دموکراتیک تحویل گرفته است. عکس آرشیوی دفاع همچنان باقیست Eitaa.ir/Defa_baghist
🍂 🔻 ............ قسمت یازدهم •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• نوبت من که شد با چوب آنقدر محکم به پشتم زد که به روی کناری افتادم. واقعأ غیر ارادی هن هن می کردیم و آخ می گفتیم. بعد از اینکه همه اسرا را کتک زدند ما را به داخل ساختمان طبقه دوم بردند. وقتی از پله ها بالا رفتیم روبروی پله ها یک فضای پهن و باز وجود داشت که ما را همانجا نشاندند. نیاز به دستشویی پیدا کرده بودم و نمی دانستم چه باید بگویم. یادم آمد در کتابهای عربی به توالت مرافق می گفتند. به یکی از نگهبانها گفتم "اخی! مرافق" دو نفر عراقی که روی دوششان اسلحه کلاش بود و تقریبأ مسن تر از بقیه بودند آمدند مرا بلند کردند و این طرف و آنطرفم را گرفتند و به ته راهرو بردند. دستهایم را باز کردند و به توالت رفتم. وقتی بیرون آمدم، خواستند دوباره دستهایم را ببندند که چشم شان به انگشتر عقیقم خورد. یکی شان دست راستم را بالا آورد و گفت هی جیبه. یاد عصر افتادم که آن عراقی برای تصاحب انگشتر چقدر اذیتم کرده بود. انگشتم خیلی درد داشت چون زخمی شده بود و نمیتوانستم تکانش بدهم و بدجوری ورم کرده بود. با اشاره دست و زبان گفتم اخی! در نمیاد. یکی از آنها گفت صبور صبور و رفت یک صابون لوکس آورد و به دستم داد و بااشاره نشان داد که دستم را با صابون بشویم. تا دستم را زیر شیر آب گرفتم آنچنان سوزی گرفت که اشکم درآمد. به هر ترتیبی بود دستم را صابون زدم و از درد یواش تاب دادم ولی انگشتر در نمی آمد. نگهبان عراقی دستهایش را به هم مالید و می گفت، های های یعنی اینجوری . من هم دوباره خوب دستهایم را شستم تا خون و گل و لای پاک شد ولی انگشتر درنمیامد. گفتم اخی در نمیاد. دستم زخمه. به عربی گفت شوی شوی بعد صابون را گرفت و خوب به دستان خودش مالید و دستم را بین دستان خود قرار داد و دستم راصابونی کرد و انگشتر را تاب داد تا اینکه انگشتر از دستم درآمد. انگشتر که از دستم در آمد و به زمین افتاد دو نفر عراقی به زمین شیرجه زدند و یکی از آنها که انگشتر در دستش بود گفت عقیق؟ گفتم بله، گفت حلال؟ یک نگاهی به او کردم و دیدم چاره ای دیگر ندارم، گفتم حلال.... ------------------------- ادامه دارد عظیم پویا گردان بلال گروهان فتح کربلای ۴ @defae_moghadas
🍂 🔻 ............ قسمت دوازدهم •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• دستهایم را بستند و به سمت دیگر اسرا بردند. همان عراقی که پایین توی محوطه بچه هارا کتک زده بود داشت از بین بچه ها عده ای را می برد توی یکی از اتاقها و بعد از مدتی بر میگرداند. من تا کنار بقیه بچه‌ها رسیدم و نشستم یکدفعه دیدم سر و کله همان شمر پیدا شد. نگهبان عراقی که بچه هارا توی محوطه زده بود زد روی شانه ام و بلندم کرد. من که از ناحیه گردن تیر و ترکش خورده بودم و با یک باند گلی و خونی از شب قبل بسته بودم و به زحمت می توانستم سر و گردن را به این طرف و آن طرف بچرخانم. حالا این عراقی پس یقه مرا گرفته بود و با دست بسته به سمت همان اتاق دنبال خودش می کشید. جلو اتاق که رسیدیم مرا به داخل اتاق پرت کرد من هم یواشکی گفتم عجب آدمی! نمی ببینه گردنم مجروحه که یکدفعه یکی از عراقیها به فارسی گفت چی گفتی؟ سرم را که بلند کردم دیدم دو میز در اتاق هست که دو نفر عراقی پشت آنها نشسته اند. گفتم "هیچی، نمیبینه مجروحم" عراقیه گفت بهش محل نذار اینها نمیفهمن. خب حالا بگو ببینم بچه کجایی؟ من هم گفتم بچه خوزستان. عراقیه گفت عجب پس ماهمشهری هستی. چیزی نگفتم. بعد اسم و مشخصاتم را پرسید و به عربی به همکارش می گفت و او هم می نوشت. بعد گفت من سید علی هستم بچه نجفم و این همکارم سید حسین بچه کربلاست. همان لحظه فهمیدم دروغ می گوید. او یک آدم خود فروخته و جاسوس بود که الان لباس عراقی پوشیده بود و برای عراقی ها کار می کرد و مترجم آنها بود. بعد گفت بگو ببینم پایگاه چهارم شکاری کجاست؟ کمی پیش خودم فکر کردم بعد جواب دادم حدودأ پنج کیلومتری دزفول. دوباره سوال و جواب را به زبان عربی به عراقی دیگر می گفت و او می نوشت. بعد چند سوال دیگر کرد و گفت فرمانده گردانتان کی بوده؟ سریع گفتم جمشید صفویان. علت هم این بود که شب قبل در بیسیم شنیدم که سید جمشید رفت پیش درولی (شهید شد). ما در فرصتی که قبلش پیش آمده بود و بخاطر اینکه همه مان یک حرف باشیم تا به دردسر نیفتیم و چون اکثر بچه ها بار اولشان بود و از اعزام نیروهای سپاه محمد بودند به بچه ها گفتیم که اگر پرسیدند بگویید فرمانده گردان جمشید صفویان و فرمانده دسته بهمن دورولی بوده. در حین پاسخ دادن به سوالات بودم که دیدم دوباره شمر آمد. یک تکه شیلنگ آب دستش بود که پشت سرم رفت و تا دستش را بالا برد که بزند عراقی مترجم به او گفت لا لا هذا یحچی. (نه، نزنش، این حرف میزنه و جواب میده" بعد به من رو کرد و گفت نذاشتم بزننت و بهش گفت ببرش بیرون. مرا پیش بقیه بردند و بعد از من بهزاد قنبری را بردند تا از او هم سوال کنند. فرمانده لشکر کی بوده؟ قنبری بنده خدا که بار اولش بوده که به جبهه آمده بود می گوید نمیدانم. بنده خدا را کتک میزنند و می گویند فامیلش رئوفی هست اسمش چیست؟ می گوید بخدا نمیدانم دوباره کتکش میزنند و بعد ولش می کنند زمانی که آمد سوال کرد پس چرا اسم فرمانده لشکر را هماهنگی نکردید. بعد از حدود یک ساعت بازجویی جزیی ما را سوار دو دستگاه ماشین کردند و بردند. مقداری که رفتیم ماشین توقف کرد و ما را به داخل اتاقی بردند و نشاندند روی زمینی که گل و لای و نمور بود و با یک لامپ روشن بود. چند طبقه آهنی بزرگ آنجا بود که روی این طبقه ها نقشه های بزرگی قرار داشت. فقط ماشین ما به اینجا آمده بود و یک ماشین را جایی دیگری بردند و از جمع بچه های دزفول من و رحیم پنبه به تنهایی در این جمع بودیم. بقیه اسرا از شهرهای دیگر بودند و کسی را نمی شناختیم با کسی حرف نمی زدیم، مجبور بودیم بیشتر احتیاط کنیم . رحیم پنبه زن که از ناحیه سمت راست سینه تیر خورده بود و تیر از پشت سینه اش بیرون رفته بود، به او گفتم که بذار ببینم چی شدی نگاه کردم و دیدم که سینه اش تیرخورده ولی بازوی راستش بسته بود به او گفتم رحیم این را برای چی بستی؟ گفت رحمان حاتمی وقتی که دیده بود دستم خونیه بازوی مرا بسته بود تا از خونریزی جلوگیری کند ولی اشتباهی بسته بود. بهر حال آنشب را با لباس خیس و بدون هیچ امکاناتی روی زمین خوابیدیم نماز هایمان را بدون وضو و به صورت اشاره می خواندیم .... ------------------------- ادامه دارد عظیم پویا گردان بلاله گروهان فتح کربلای ۴ @defae_moghadas
#نهج‌_البلاغه ✨وَ إِنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لاَِنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ✨ 💠شبهه تنها از اين جهت شبهه ناميده شده که شباهتى به حق دارد (هر چند در واقع باطل است). 📚 #خطبه ۳۸ @nahjol_balagheh
درختها ‌میمیرند . ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻋﺼﺎ میشوند ﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ میگیرند ، ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﺒﺮ میشوند ﺑﺮ ﻧﺴﻞ ﺧﻮﯾﺶ و ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﭼﻮﺏ میشوند ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ ﺗﺒــﺎﺭ ﺧــﻮﺩ ﻭ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﯿــﺎﻩ میشوند ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎ ﺷﻤــﺎ ﺍﮔﺮ ﺩﺭﺧــﺖ ﺑﻮﺩﯾــﺪ ﺍﺯ ﮐﺪﺍﻡ ﺟﻨﺲ ﺑﻮﺩﯾﺪ؟؟ هیچکس ﺍﻧﺘﺨــﺎﺏ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼــﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺍﯼ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ به دﻧﯿـﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ هیچکس ﺭﺍﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﺵ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﯾﺎ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﮑﻨﯿــﻢ . ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﮑﻨﯿﻢ . ﻫﻤــﺎﻥ ﺍﻧــﺪﺍﺯﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺪﯾــﺮ ، ﻣﻬﻨﺪﺱ ، ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ. ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﮔﺮ ، ﺭﻓﺘﮕﺮ ، ﻣﺴﺘﺨﺪﻡ ﻫﻢ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ برای ﻫﯿﭽﮑﺲ ﮐﻼﺱ ﻧﮕﺬﺍﺭﯾــﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﻣــﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﺒﯿﻨﯿﻢ. ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ . ﭘﺲ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﻧﺎﺏ ﺑﺪﻫﯿﻢ ﺻــﻮﺭﺕ ﺯﯾﺒــﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯿـﺮ ، ﭘﻮﺳــﺖ ﺧــﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﭼــﺮﻭﮎ ﺍﻧــﺪﺍﻡ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﺧﻤﯿــﺪﻩ . ﻣـﻮﯼ ﺯﯾﺒـﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ . ﺗﻨﻬـﺎ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣــﺎﻧﺪ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﯿـﻦ ﻗﻠﺐ ﺯﯾﺒــﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ. ارادتمند ناصر کاوه