eitaa logo
نوای قران(ربانی)
164 دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
19.1هزار ویدیو
465 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6043997812813727519.mp3
3.58M
من نوکرم و سلطان تویی من معتقدم ایمان تویی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهربونی تو آروم جونی تو.mp3
14.33M
🔊 | 📝 مهربونی تو آروم جونی تو 👤 کربلایی‌سیدرضا 🌺 ویژه ولادت @Seyedrezanarimaniir🎤
تویی نشاط آهوی دشت و دمن‌ها_۲۰۲۳_۰۵_۲۹_۱۲_۲۰_۰۸_۹۱۰.mp3
21.31M
🔊 سرود 💐‌ تویی نشاط آهوی دشت و دمن کربلایی‌سیدرضا نریمانی ولادت @Seyedrezanarimaniir🎤
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه شود آهویت باشم یا علی ابن موسی الرضا...🥺❤️ 👤 زیبای "کاش آهویت باشم" با نوای کربلایی‌سید تقدیم نگاهتان 📥 دانلود با کیفیت بالا 📥 دانلود صوت كامل 🌺 ایام ولادت @Seyedrezanarimaniir🎤
قرار ما حرم توست یا امام رضا(ع) 💫امید ما کرم توست یا امام رضا(ع) 💫خوشا به حال دل عاشقی که در هر حال 💫 کبوتر حرم توست یا امام رضا(ع)
🔸️ بدون ولایت ما ... کانال سمت خدا @samtekhoda_tv3
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸️ ای صفای قلب زارم ... 💌 میلاد حضرت امام رضا علیه‌السلام مبارک ... کانال سمت خدا @samtekhoda_tv3
مجمع جوانان بنی فاطمه (س)(2).mp3
7.47M
🎙 گره گشایی از کار مردم 📻مراسم شب ولادت امام رضا (علیه السلام) ☑️سخنراني حجةالاسلام والمسلمین کانال سخنرانی دلنشین @sokhanrani313
📖 ؛ قسمت دوم ویژه ولادت علیه‌السلام 📌 از تهران تا بهشت 🔸 پارسا حرف‌های احمد‌آقا را قبول نداشت، با این حال چیزی نگفت. در عوض به گوسفند سفید و قهوه‌ای پشت ماشین که بی‌تفاوت به آن‌ها زل زده بود، نگاه کرد. احمد‌آقا نگاه پارسا را دنبال کرد و به سراغ گوسفند رفت. پایش را روی رکاب عقب گذاشت و محکم‌بودن گرهٔ طناب کنفی دور پای گوسفند و میله محافظ پشت شیشه عقب را چک کرد. دستی بر سر حیوان کشید و آب باقیمانده در بطری را به او خوراند. بعد نگاهی به آسمان و ساعتش کرد. 🔹 - این زبون‌بسته باید امشب به مشهد برسه. لابد می‌دونی، فاطمه‌خانم نذر کرده که روز تولد امام رضا یه گوسفند برای سلامتی امام زمان قربونی کنه و تحویل آشپزخونه حضرت بده. اگه بخوام این دو ساعتی که اومدم رو برگردم تا تو رو تحویل پدر و مادرت بدم، دیر می‌شه و به موقع نمی‌رسم. احمد‌آقا، جفت‌پا پایین پرید. کلافه و مستأصل پشت فرمان نشست و به جاده زل زد. پارسا روی رکاب عقب ماشین نشست. از شکست و بازگشت به خانه وحشت داشت. چشمانش را بست. خودش را پشت پنجره فولاد تصور کرد و مشغول حرف‌زدن با امام رضا شد. 🔸 - یا امام رضا! تو رو خدا احمد‌آقا رو راضی کن که منو برنگردونه. منم قول می‌دم که... با صدای بلندِ احمدآقا حرفش ناتمام ماند. - پارسا! بیا جلو بشین. نیم‌ساعت از حرکتشان گذشته بود، اما پارسا هنوز تصمیم احمد‌آقا را نمی‌دانست. اولین دور‌برگردان را که رد کردند، چشمانش از خوشحالی برق زد. احمد‌آقا گفت: فعلاً مجبورم با خودم ببرمت تا ببینم باید چیکار بکنم. پارسا چیزی نگفت و به جاده و افق زرد و نارنجی و دلگیر غروب چشم دوخت. در ذهنش دنبال قول و قراری مناسب بین خودش و امام رضا می‌گشت، اما چیزهایی که به ذهنش می‌رسید قانعش نمی‌کرد. برای همین از احمد‌آقا که هنوز توی فکر بود، پرسید: اگر شما بخواید یه قول خوب به امام رضا بدید، چه قولی می‌دید؟ 🔹 احمد‌آقا دستش را از روی دنده برداشت و با حالتی متفکرانه چانه‌اش را خاراند. - نمی‌دونم، اما به‌نظرم باید چیزی باشه که امام رضا رو خیلی خوشحال می‌کنه. کمی فکر کرد. بعد با هیجان گفت: آهااا. حاج‌آقا محمدی می‌گفت، هیچی به اندازه کار برای امام زمان، اهل بیت رو خوشحال نمی‌کنه. پارسا گفت: چه جالب! اما کار برای امام زمان یعنی چی؟ - یعنی هر کار خوبی که دیگران رو به یاد امام زمان بندازه یا ظهور رو نزدیک کنه. هر کاری‌هاااا. حالا این به خود فرد بستگی داره. یکی پولداره می‌تونه به اسم امام زمان به فقرا کمک کنه. یکی اهل مطالعه است و می‌تونه مردم رو با امام زمان آشنا کنه. یکی با هنرش برای امام زمان کار می‌کنه، یکی با خدمت‌کردن به خانواده‌اش و مدارای با مردم، یکی با درس‌خوندن، یکی هم با ترک گناه… 🔸 پارسا صدایش را برای تقلید صدا تغییر داد و گفت: پس به عدد آدمای روی زمین، راه هست برای کار برای امام زمان. احمد‌آقا از ته دل خندید و به پلاک برنجی منقوش به عبارت «یا مهدی ادرکنی» که به آینه جلوی ماشین آویزان بود، ضربه‌ای زد. پارسا با شادی به چرخش پلاک به دور خودش، نگاه می‌کرد. با خودش فکر کرد: چرا احسان هیچ‌وقت از امام زمانی‌بودن پدرش چیزی نگفته بود… علیه‌السلام