◈ #میلاد_حضرت_زهرا_س
#سبک_شیرازی_یارآمد..
مژده یاران گل خوش نکهت گلزار آمد یار آمد
فاطمه دختر پیغمبر مختار آمد یار آمد
گوهر شب چراغ دینی زهرا
فرشتۀ روی زمینی زهرا
👏
🌷#یازهرا یا زهرا
👏
منتشر بوی دل آویز تو شد چون به حجاز ای گل ناز
دکّه بر بست و به دیدار تو عطار آمد یارآمد
از عطر خاک مقدمت ما مستیم
دلدادگان عشق نابت هستیم
👏
🌷#یازهرا یا زهرا
👏
بهر بوسیدن خاک قدمت باروَرَت پُرثَمَرَت
به در خانۀ تو ثابت و سیار آمد یار آمد
منبع نور ماه عالم تابی
گوهر ناب ربی الاربابی
👏
🌷#یازهرا یا زهرا
👏
جانفدای قدم پر کرمت فاطمه جان روح روان
اَبتَران عربی پیش نبی خوار آمد یار آمد
لنگر عرش لامکان زهرا جان
مادر صاحب الزمان زهرا جان
👏
🌷#یازهرا یا زهرا
👏
لایق گوهر وصل تو کسی نیست ولی غیر علی
هم تراز تو فقط حیدر کرار آمد یار آمد
همسر شیر عرصه های جنگی
با همسر دلاورت یکرنگی
👏
🌷#یازهرا یا زهرا
👏
کَرَمی کن که به میلاد تو ای منبع نور غرق سرور
عده ای چشم به دست تو گرفتار آمد یار آمد
عیدی عاشقان عنایت فرما
عیدی ما زیارت کربلا
👏
🌷#یازهرا یا زهرا
◈ ✱🌷☘◈✱☘🌷✱◈
سرود میلاد حضرت زهرا(س)
صدای ملائک میاد، شاد وبیقرارن
با نوای یا فاطمه،بیقرار یارن
داره به دنیا میاد، حبیبه ی عالمین
علت خلق جهان، پیمبرو نور عین
سیدتی فاطمه، سیدتی فاطمه، سیدتی فاطمه، سیدتی فاطمه۲
_::___
خلقت خوب خدا، ماه بی قرینه
میشه با نورش غرق نور، مکه ومدینه
حبیبه ی داوره، بضعه ی پیغمبره
با نمکین خنده هاش، از بابا دل می بره
سیدتی فاطمه...
__
به حضرت مصطفی، اعطا شده کوثر
ستون آل عبا، یار خوب حیدر
بوی بهشت خدا، میرسه بر هر مشام
برای زنها اومد، سرور والا مقام
سیدتی فاطمه...
_____
مظهر حجب وحیا،دریای وقاره
برای خدا بندگیش،اوج افتخاره
بگو تو بی واهمه، یا فاطر و فاطمه
تا که اجابت بشه، امشب دعای همه
الهی عجل فرج، الهی عجل فرج، الهی عجل فرج، الهی عجل فرج
سیدتی..
شعر:اسماعیل تقوایی
168.3K
#میلاد_حضرت_زهرا_س
#سبک:ستاره بریزید آمد
#مسجدی
ستــاره بریزید سر زد نور فاطمه
ملائکه دارن بر لب شعر و زمزمه
یا فاطمه جانم یا زهرا خوش آمدی (۲)
پیچیده به عالم عطر یاس مصطفی
خدا به پیمبــر ، کرده کوثری عطــا
گل طاها،ماه دلارا،ام ابیها خوش آمدی
روح عالم ، نگین خاتم، حضرت زهــرا خوش آمدی
یا فاطمه جانم یا زهرا خوش آمدی (۲)
سیدهٔ نســوان ، ای بانوی عالمیــن
گل یاس حیدر، هستی مادر حسین
مَهِ اَنور ، یاس معطر ، سورهٔ کوثر خوش آمدی
گل ریحان ،نغمه باران ، ای سر و سَروَر خوش آمدی
یا فاطمه جانم یا زهرا خوش آمدی (۲)
─┅═🌸🌼🌸═┅─
رقیه سعیدی (کیمیا)
@navaye_asheghaan
.
📋 خلاصه عرض کنم حال گریهدارم را
#مناجات / #امام_زمان
#مناجات_با_امام_زمان (عج)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خلاصه عرض کنم حال گریهدارم را
دلا بسوز که گم کردهام نگارم را
نشستهام سر راهت بلند میگِریَم
مگر که گوشه چشمی کنی هَوارم را
جناب یوسف اگر شد سری بزن به گدات
که من به عشق تو ول کردهام دیارم را
هزار بار دعای خودت نجاتم داد
ببخش یاد نکردم یک از هزارم را
به کار تو نمیایم ولی مرا نفروش
به هم نریز عزیزم تو روزگارم را
بگیر بغض مرا تا کمی سبک بشوم
گذاشتم به سوی خیمهی تو بارم را
دلی که سوخته را هدیه میکنم بَردار
بریز دور و بر خیمهات غبارم را
بگو به نوکری خیمهات قبول شدم
به دست راست بده حکم افتخارم را
مرا بخاطر زینب به کربلا بفرست
به کربلا ببر این قلب بیقرارم را
به اقتدای تو هر صبح و شام میسوزم
چه بد زدند امام بزرگوارم را
#سید_پوریا_هاشمی ✍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
📋 بدون آب بریدند حنجر او را
#روضه_امام_حسین (ع)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بدون آب بریدند حنجر او را
کشاندهاند به گودال مادر او را
عصا زدند به او پیرمردها بلکه
در آورند نفسهای آخر او را
قرار بود که چیزی نماند از جسمش
به دست نعل سپردند پیکر او را
*شاعر: #ناصر_دودانگه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇
.
📋 روضه حضرت ام البنین (س)
#روضه_حضرت_ام_البنین (س)
#روضه_حضرت_عباس (ع)
#گریز_به_روضه_حضرت_زهرا (س)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینقدر این خانم مؤدب بود، همچین که وارد خونهی امیرالمومنین شد؛ دم در ایستاد صدا زد:« تا زینب خانم این خونه نیاد دم در من وارد نمیشم». همچین که بیبی اومد دم در، خانم جان بفرمایید. گفت:« همین توو دهنهی در بهت بگم خانم این خونه تویی، من نیومدم اینجا خانمی کنم؛ من اومدم کنیز شما باشم.
چند روزی که گذشت، دید وقتی امیرالمومنین صدا میزنه:« فاطمه!» دید بچههای علی یه جوری نگاه میکنند؛ دید حسین یه جوری کز میکنه یه گوشه«فاطمه!»؛ دید حسن یه جوری زانوهاش و بغل میگیره. اومد پیش امیرالمومنین:« آقا! ببخشید من بیادبیم میکنما ولی میشه به این نام من و صدا نکنید»؟!
- چرا آخه؟!
- آخه وقتی صدا میزنی:« فاطمه!»، بچهها یاد مادرشون میافتند؛ وقتی صدا میزنی:« فاطمه» حسن به درو دیوار نگاه میکنه؛ هی زیر لب میگه:«نزن! نزن! نزن»...
همچین که کاروان ابی عبدالله از مدینه راهی مکه میخواست بشه، کاروان راه افتاد؛ بیبی اومد عباسش و صدا زد:« عباسم! باید یه قولی به مادرت بدی.
- مادرجان هرچی بگی رو چشمم میذازم.
بیبی صدا زد:« عباسم! داری با حسین میری با حسینم برمیگردی؛ یه وقت نکنه ببینم بیحسین برگشتی؟! اگه میخوای من شیرم و حلالت کنم با حسین میری هرجایی رفت دنبالش میری. از خواهرش محافظت میکنی...
اما یه روزی رسید کربلا، بیبی یه نگاهی دورش کرد دید کسی نیست کمکش کنه میخواد سوار بر ناقه بشه. همچین که دید کسی نیست کمکش کنه یه نگاهی کرد سمت علقمه عباسم! مگه به بابام علی قول ندادی مواظب زینب باشی؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 روزگارم در غمِ آن قد و بالا سوخته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روزگارم در غمِ آن قد و بالا سوخته
باغِ من گُل داشت روزی حیف حالا سوخته
وایِ من از پنج فرزندم یکی باقی نماند
وای بر دل زندگیام جمله یکجا سوخته
کاروانی که دلم را بُرد روزی با خودش
آمده از گرد و خاکِ راه اما سوخته
بال و پرهاشان شکسته یا کبود و بیرمق
شانهها از تازیانه خُرد حتی سوخته
#حسن_لطفی✍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 بچهم فدای حسین
#روضه_حضرت_اباالفضل (ع)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آخه میگن پنج تا صورت غم درست میکرد، با این دست رو خاک غم میکشید. بعضیا میگفتن:« ام البنین! تو که چهارتا بچه بیشتر نداشتی، چرا پنجتا صورت غم درست میکنی؟!
- صدا میزد:« آخه حسینم مادر نداره، برا حسینمم جا مادرش گریه میکنم».
بشیر خبر آورد برا اهل مدینه:« آی اهل مدینه! دیگه در این شهر جای زندگی کردن نیست، آخه حسین و کربلا کشتن». یهو دیدن یه خانمی اومد جلو، چی میگی بشیر؟!
- صدا زد:« خانم جان! یا ام البنین، کربلا نبودی چهارتا بچهت و کشتن، یکی یکی اسامی و گفت تا رسید به عباس، هر اسمی رو میبرد، ام البنین هی صدا میزد:« بچهم فدای حسین، از حسینم چه خبر داری»؟!
صدا زد:« ام البنین! دستاش و قطع کردن، عمود به فرقش زدن».
یهو ام البنین صدا زد:« ببینم! مگه توو کربلا، من باورم نمیشه چه جوری با عمود به فرق عباس من زدن؛ آخه کسی جرئت نمیکرد به عباس من نزدیک بشه».
شروع کرد روضه بخونه:
همچین که رو اسب نشسته، دست به بدن نداره؛ نانجیب یه تیر سه شعبه به چشم عباس زد. ( دیدی یه چیزی توو چشمت میره سریع دست میزنی اون شیئ و دربیاری چشمت اذیت میشه). همچین که تیر به چشمش زدن، سر و خم کرد تیر و بین دو زانو قرار داد، همچین که سر و خو کرد کلاهخود از رو سرش زمین افتاد. اون نانجیب اومد جلو صدا زد:« عباسی که میگن تویی؟! چرا پا نمیشی با من بجنگی»؟!
- گفت:« نامرد! یه موقعی اومدی من دست به بدن ندارم».
-گفت:« تو دست نداری من که دارم».
چنان با عمود آهن...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇
.
#روضه_حضرت_ام_البنین سلام الله علیها _ حاج #حسن_خلج
◼️◼️◼️◼️
ای مادر،چهار آفتاب ادرکنی ....
*یا ام البنین*
ای مادر چهار آفتاب ادرکنی ....
*ما رو دریاب بی بی*
زهرای سرای بوتراب ادرکنی ....
ما دست به دامان توییم ای بانو...
*درد دارا،گوشه کنار صدای نالشون بلند شد،دلتنگا،گوشه کنار صدای نالشون بلند شد،گداها،گوشه کنار صدای نالشون بلند شد،بی پناها،گوشه کنار صدای نالشون بلند شد،پناهنده ها گوشه کنار اومدن دامن بی بی رو گرفتن، حق داری خوب جایی اومدی، هر سال میومد در خونه ی قمر بنی هاشم،خرج سالشو از عباس می گرفت،میرفت...." اون سالم مثل هر سال،طبق عادت همیشه ، در خونه ی عباس و کوبید،کنیزک اومد درو باز کرد،چی میخوای؟عرض کرد: برو به مولا و آقات بگو گدای هر ساله اومده..." میگه آقا خرج سالمو بده برم... مرد سائل دید کنیز بغضش ترکید،شروع کرد گریه کردن،گفت خانم من جسارتی نکردم شما ناراحت شدید؟! من گدای عباسم ، اومدم خرج سالمو از آقام بگیرم و برم.... کنیزک با همون حالت اشک و ناله و بغض گفت ای مرد دیگه در این خونه رو نزن! چرا؟ چی شده؟آقام از من ناراحته؟؟ آقام گفته منو رد کنی؟کنیزک جواب داد نه" آقای تو خیلی آقاتر از این حرفاس، اما آقای تو رو لب تشنه کنار علقمه .... با مشک پاره .... عمود به سرش زدن .... تیر به چشمش زدن ...." مرد سائل گفت باورم نمیشه این حرفایی که شما میزنی من آقامو هر سال می دیدم ، اون پهلوونی که من دیدم،مگه کسی حریفش میشد،عمود به سرش بزنه؟!! گفت آخه ای مرد تو خبر نداری،اول دست چپ و راستش و قطع کردن ..... "دست خالی نریا،هر کی کربلا میخواد دامن عباس و بگیره ...."
یاابوالفضل،ابوالفضل،ابوالفضل الدخیل...
اون گداها و سائلی که میومد در خونت،گدای خوبی نبود،خرج سالشو میخواست از شما، آقاجان ما خرج نسل مونو از تو میخوایم ،آقا نکنه تو نسل ما یکی باشه،حسینی نباشه... یا ابوفاضل...... تو نسل ما همه دیوانه های حسین باشن،اسم عباس میاد بیچاره بشن، یا ابوالفضل.....سائل سرشو انداخت پایین آرام آرام از خونه ی قمر بنی هاشم فاصله گرفت و دور شد اما با خودش زمزمه داره ، حالا چی کار کنم؟جواب زن و بچه ام رو چی بدم؟ زن و بچه م امیدوار بودن بیام پیش تو در خونه تو دست پر برگردم، حالا برم چی بگم؟چی جواب بدم؟ از اون طرف کنیز درو بست رفت داخل منزل خانم ام البنین پرسید کنیزک کی بود در میزد؟عرض کرد بی بی جان (می خواست بی بی رو ناراحت نکنه) کسی نبود ،رفت،فرمود وقتی سوال میکنم جواب منو بده" خانم یه سائلی بود برا گدایی اومده بود" فرمود سائل که آنقدر معطلی نداره؟چی میگفت؟تو چی گفتی؟ دیگه مجبور شد عرض کنه بی بی جان این سائل میگفت من هر سال میومدم،خرج سالمو میگرفتم از آقا قمر بنی هاشم، منم مجبور شدم بگم دیگه عباسی نیست ...." اونم رفت. یه وقت دیدم سراسیمه ام البنین چادر به سر کرد تو کوچه دوید،دنبال مرد سائل آقا.. آقا.. آقا.. بایست،برگشت دید خانم ام البنین ، چه فرمایشی دارید؟فرمود عباس مرده،مادرش که نمرده؟!! تا من هستم هر سال بیا سهمتو از من بگیر ، برادرا دست بندازیم گوشه ی چادر ام البنین رو بگیریم،مادره،مادری می کنه ،امروز گدایی کن بگو بی بی جان شما یه نگاه کن، منم یکم مثل شما امام شناس بشم، منم بفهمم حسین یعنی چی؟برا اینکه شما بودی وقتی خبر آوردن ام البنین عون و کشتن،گفتی از حسین چه خبر ، جعفر رو کشتن،از حسین چه خبر، عباس رو کشتن،گفت میگم از حسین چه خبر؟؟؟*
ای مادر چهار آفتاب ادرکنی ...
زهرای سرای بوتراب ادرکنی ...
ما دست به دامان توییم ای بانو
یا فاطمه ی بنی کلاب ادرکنی ...
*روزها میومد کنار قبرستان بقیع، چهار تا صورت قبر می کشید زیر لب زمزمه ای داشت،خیلی معطلتون نکنم، دلاتون آماده س، ان شاالله بریم بقیع کنار قبر ام البنین اونجا برات بگم با ریشه کن شدن وهابیت .... زمزمه میکرد، چی کار کردی پسرم؟!!*
باور نمی کنم که زمین خورده ای پسر 2
تشنه کنار مشک تهی مرده ای پسر...
*پسرم ، پسرم....
عباس و خلف وعده ،نه باور نمیکنم، مگه میشه پسرم قول آب بده، بره و دیگه بر نگرده ......*
حسین .....
#حاج_حسن_خلج
#روضه_حضرت_ام_البنین_علیهم_السلام
#روضه_حضرت_ابوالفضل_علیه_السلام
#حضرت_ام_البنین
#کنیز
@navaye_asheghaan
غزل مصیبت
حضرت ام البنین (س)
.
نوحه میخواندند هر چه از پسرها بیشتر
او خجالت میکشید از نوحه گرها بیشتر
.
یک به یک بر هر زن و هر طفل میکرد التماس
تا دهندش از حسین او خبرها بیشتر
.
کودکان هم منتظر ، تا مادری لب تَر کند
تا بگویند از لب خشک پدرها بیشتر
.
نام سقا را که می بردند آتش میگرفت
آب میکردش رباب ، از همسفرها بیشتر
.
گرچه دلها آب میشد ، از شرارِ آه او
ناله هایش میزد آتش ، بر جگرها بیشتر
.
هر چه با خود حرف میزد در میان کوچه ها
گریه میکردند بر او ، رهگذرها بیشتر
.
گر چه چشمش اختر اَفشان بهر هجده ماه بود
روضه هایش بود ، از شق القمرها بیشتر
.
هر که دستی بهر دلجوئی سر او می کشید
سینه زن میشد بر آن بی دست و سرها بیشتر
.
#حضرت_ام_البنین
#حیدر_توکلی ✍
@navaye_asheghaan