1. طواف.mp3
4.76M
#شهادت_حضرت_زهرا
( سلام الله علیها )
#حاج_کاظم_دانایی
من ، یاعلی
چو ذره به مهر تو زیستم
جز در هوایِ
ماه لقای تو نیستم
فردا ز چشم خویش
میفکن مرا که من
تا چشم داشتم
به حسینت گریستم
رباعی از :
#حاج_علی_انسانی
#شعر_دوم :
علی است کعبه و
بیت گِلین اوست مَطاف
در این مَطافِ گِلین
فاطمه است گرم طواف
طواف اوّل او
از کنار حیدر بود
شروعش از وسط حجره
تا دم در بود
کسی که رُکن و حرم ،
خشتی از حیاتش بود
طواف دوّم او
بینِ دود و آتش بود
طواف سوّم او
شعله بر جگر می زد
نفس شمرده شمرده
به پشت در می زد
طواف چارم او
جان به کف نهادن بود
دم از علی زدن و
پشت در ستادن بود
طواف پنجم او
شد شهادت پسرش
که گشت در برِ مادر
فدائی پدرش
ششم طواف
چه گویم زضربتِ آن دست
به گوشِ مادرِ سادات
گوشواره شکست
طواف هفتم ،
دادند اجرِ مولا را
در این طواف شکستند
دست زهرا را
در این طواف
به بازوی او نشانه زدند
در این طواف
به حوریّه تازیانه زدند
اگر چه بعد نبی
همچنان علی تنهاست
همیشه حفظ ولایت
به عهده ی زهراست
شاعر : #استاد_سازگار
#روضه_حضرت_زهرا_س
🎤#آقای_حدادیان
خانوما اگه چیزی تو خونه کم دارید جلو رفیقای شوهرتون نگید...(حالا سلمان،ابوذر،مقداد...ده دوازده نفر اونجا نشستنا...)کنار بکش بهش بگو...یه جوری فاطمه گفت اگه علی میگفت نه برا فاطمه گرون تموم میشد...میخوای بری...برو...به خدا این از وداع حسین و علی اکبر سخت تر بود برا علی...
فاطمه رفت پشت در...واویلتاه...واویلتاه...یه مدل هیزم آوردن زود گُر میگرفت...انبوهی از هیزم ریختن دمِ خونه....تا آتیش روشن شد دودش خونه رو گرفت...
این چهار انگشت از لا در بیرون بود...نوشتند اون نامرد تازیانه میزد که زهرا دستش رها بشه...اما دیدند فاطمه یه جور در رو نگه داشته...با اینکه همه دارن فشار میارن...این قدرت خدایی است...
بعضیا میگن بی بی دیگه روزای آخر عمر دیگه نمیتونست خوب راه بره...من اعتراض دارم...میگن آخرای عمر قدش خمیده بود...من اعتراض دارم...اینا روضه هاست که مردا میخونن...و اِلّا روضه ای که زنا برا هم میخونن فرق داره...خانمی که چهارتا بچه داشته...این بچه ی پنجمشه...تو شش ماهگی بچه همین جوری ام راه نمیتونه بره... همین جوری ام قدم برداشتن سخته براش...استخونا ضعیف شده بود...بپرس از دکترا...تو این ایام قدرت مادر به بچه منتقل میشه...داغ بابا هم دیده بود...غذا هم نمیتونست بخوره...مگه نشنیدی؟! نوه شم میگفت:من که غذا نخواستم...من بابامو میخوام...
همه فشار آوردن...فاطمه درو نگه داشته...یه نفر گفت:برید کنار...چنان لگد به در زد...میخ در داغ شده بود...بدجوری سینه سوراخ شد...صدای شکستن استخونا به گوش علی رسید...زهرام داره بین در و دیوار می افته..."یا فضةُ خُذینی..." تا فضه به خودش بجنبه علی دوید...سر زهرا رو به دامن گرفت...نذاشت با سر به زمین بخوره...علی جان تو کوچه جات خالی بود...اون روزیکه اون نامرد یه جوری زد با صورت به دیوار خورد...
من امروز میخوام بگم دیوار رو قبول ندارم...همون دیوار خونه بس بود... دیدی یه موقع یه کسی خدای ناکرده بی هوا سیلی بخوره با صورت زمین میخوره...علی جان جات خالی بود تو کوچه...
آقا امام حسن دو تا سر به دامن گرفته...یکی تو محراب...فرق شکافته رو به دامان گرفت... انقده گریه کرد امیرالمومنین فرمود:حسن جان گریه نکن! من که طوریم نیست...اونجا سی و هفت ساله بوده امام حسن...ببین مادرت اومده...جدت اومده...جده ات اومده...آخ بمیرم...یه روزم تو کوچه سر فاطمه رو به دامن گرفت...دو دستی که سر رو به دامن گرفت دید دستش خونی شد...آخه میگن گوشواره شکست...
🌿🥀🌿🥀🌿