fadaeian-30 safar 95 (2).mp3
8.55M
#روضه
#شهادت_امام_رضا ع
گریز به حضرت علی اصغر
🎤حاج سیدرضا نریمانی
توی این بی کسیام تنهاییام
یه نفر هست که برام بسه
کاری به هیچکی ندارم بخدا
یه امام رضا دارم برام بسه
غیر ذکر یا امام رضا که من
دیگه ذکری رو بلد نیستم آقا
نکنه یه وقت جوابمو ندی
دیگه این قدام که بد نیستم آقا
هرجا از دست خودم خسته شدم
آرومم کرده صفای حرمت
دوباره دلم برات پر میزنه
قربون کبوترای حرمت
قربون این همه لطف و کرمت
توکه آخر گره رو وا میکنی
پس چرا امروز و فردا میکنی
میدونم دور و بر صحن و سرات
دلای عاشق و دیوونه پره
دل ماروهم یه گوشه ای ببند
یه روزی شاید به دردت بخوره
دل سنگم میتونه توی حرم
زیر پای زائرات جا بگیره
یه بزرگی کنو بهش نگو بره
دلم اینو بشنوه که میمیره
کربلا و مکه و بهشت من
یه گوشه از حرم امام رضاست
اگه نوکره حسین فاطمم
بخدا از کرم امام رضاست
بساط اشکو دارن جمع میکنن
فرصتی به این دل سیاه میدی؟!
اگه که جاموندیم از کرببلا
یا امام رضا بهم پناه میدی؟؟
اگه از مشهدتم جا بمونم
غم عالم رو سرم خراب میشه
شبایی که حالم آشوبه دلم
هواییه صحن انقلاب میشه
به امونت میذارم پیش شما
بار اشک و گریه ی محرمو
با این اشکا میشه خاموش بکنی
شعله های آتیش جهنمو
قربون کبوترای حرمت
قربون این همه لطف و کرمت
مرا که این همه دل خسته ام دلم مشکست
ببین به گریه ی آهسته هم دلم مکشست
تو دلنواز ترین فرد روزگارانی
فزون تر از همه بشکست دلم دلم مشکست
شنیده ام که مرام تو دل شکستن نیست
به یک نگاه تو دل بسته ام دلم مشکست
شنیده ام که به زوار خود نظر داری
به زائرین تو پیوسته ام دلم مشکست
مرا که این همه دل خسته ام دلم مشکست
ببین به گریه ی آهسته هم دلم مشکست
4_5962986105316838101.mp3
2.41M
#واحد
#شهادت_امام_رضا
کربلایی حسین طاهری
#امام_حسین_ع_مناجات
طوری که نم ز بحر کرم فیض میبرد
از فیضِ اشک، چشم ترم فیض میبرد
جان و دلم اگرچه نشد مَحرمش؛ ولی
هر شب همین که پشتِ درم، فیض میبرد
اینجا حسینیهست، شبش مثل کربلاست
هرکس که میرسد، ز حرم فیض میبرد
در مجلس حسین که خیرِ کثیر هست
اسمی هم از کسی نبرم، فیض میبرد
فهمیدم از مقام رفیعی که یافته
از یاحسینِ من، پدرم فیض میبرد
فطرس شدن بهانهی رفتن به کربلاست
اینگونه است بال و پرم فیض میبرد
از گرد و خاکِ روی سرِ زائران تو
تا شهرِ کُفر هم ببرم، فیض میبرد
وقتی که خونْ برای تو گریه کنم حسین
بیش از تمام تن، جگرم فیض میبرد
✍ #حسین_قربانچه
#مناجات_با_خدا؛ #امام_حسین_ع_مناجات؛ #شب_جمعه؛ #امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
سخت در نفْس خود گرفتارم
نیست جز معصیت دراین بارم
دور افتادهام ز آغوشت
تو به فکر منی و من زارم
فیض آمادهست و من کورم
نور آمادهست و من نارم
با تو بودم ولی عوض نشدم
این همه با گُلم، ولی خارم
مثل خوبان به من محل دادی
نه! نگفتی که من گنهکارم
تو به رویم نمیزنی اما...
چه کنم با گناه بسیارم
عمر رفت و اجل رسید و هنوز
بندهی زرق و برق بازارم
نیمهشب آمدم که عرض کنم...
عذرخواهم خدای غفارم!
تو دوای منی، شفای منی
نظری کن که سخت بیمارم
به سرم فکر کربلا زده است
به هوای حسین بیدارم
کربلای مرا ضمانت کن
برسان تربتی ز دلدارم
فاطمه امشب آمده به حرم
آرزومند شام دیدارم
ناله ی یا بُنَیَّ خواهد زد
به تنت هرکسی که آمد زد...
اهل کوفه چرا نفهمیدند
به بزرگان لگد نباید زد...
تو بریده بریده جان دادی
خنجرش را کشید و ممتد زد
حرمله بر گلوت محکم زد
و سنان بر دهان تو بد زد
✍ #سیدپوریا_هاشمی
#امام_حسین_ع_مناجات
آوردهام تمام توانی که با من است
ناقابل است، نذر تو جانی که با من است
در کودکی به نام تو وا شد زبان من
مشغول ذکر بوده زبانی که با من است
عمری "زبان" به داغ تو چرخید در دهان
فرصت بده به "مرثیهخوانی" که با من است
بر سینه میزنم، به قیامت دلم خوش است
تو میشناسیام به نشانی که با من است
نان میبرم به خانهام از سفرهی خودت
از من نگیر برکت نانی که با من است
من نذر کردهام پسرم نوکرت شود
مال تو این غلام جوانی که با من است
✍ #محسن_ناصحی
#امام_حسین_ع_مناجات
چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین
با زبانِ اشکهای بیصدا گفتم حسین
یاد تو شرط قبولی نمازم بوده است
در قنوت خویش قبل از ربنا گفتم حسین...
ماند هَل مِن ناصِرَت بیپاسخ اما بارها
آمد از کربوبلا لبیک تا گفتم حسین
نام زهرا را شنیدم هرکجا گفتم علی
نام زینب را شنیدم هرکجا گفتم حسین
کُلُّ أرضٍ کربلا... من تازه میفهمم چرا
در خراسان، در نجف، در سامرا، گفتم حسین
عاشقی گفت آنچه میخواهد دل تنگت بگو
با دلی غمبار گفتم کربلا... گفتم حسین...
✍ #علی_ذوالقدر
#امام_حسین_ع_مناجات
#شب_جمعه
ما بعد از آنکه بر غم تو مبتلا شدیم
بــا راه بندگـی خـدا آشــنا شدیم
هرکس وسیله داشت برای هدایتش
ما با نســیم روضـهی تو با خــدا شدیم
وقتی که جاه و مال و هوس راهمان گرفت
با رمز یاحسین ز شیطان جدا شدیم
ذکر حسین اشرف اذکار عالم است
گفتیــم و همـدم همهی انبیــا شدیم
مسکین و مستکین و فقیر آمدیم و بعد
با کیمیـای مهر شمــا پر بها شدیم
اشکی چکید و آتش دوزخ فرو نشست
تأثیـر گریـه است اگـر بـا حیــا شدیم
ما را خدا برای غمت برگزیده است
با دست مادرت ز بقیّه سوا شدیم
شبهای جمعه مادرتان روضهخوان ماست
با نالههای دل شکنش هم نوا شدیم
شبهای جمعه هیئت ما مثل کربلاست
با یک سلام، راهی کرب و بلا شدیم
✍ #مصطفی_هاشمی_نسب
صد جا شمرده ام تو به دادم..
#روضه و توسل ویژۀ شهادت حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام _ سید محمد جوادی
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═
بی اعتنا به گنبد و گلدسته و ضریح
این بار آمدم که ببینم تو را فقط ..
*یا امام رضا .. دلاتون هوایی حرم امام رضاست میدونم .. اما یه کاری کن امام رضا بیاد تو جلسه ...*
صد جا شمرده ام تو به دادم رسیده ای
*هرجا زمین خوردم اول گفتم یا امام رضا .. آخه شما هم تو کوچه تا بیای خونه هی زمین خوردی آقا ..*
صد جا شمرده ام تو به دادم رسیده ای
دورست از تو اینکه بیایی سه جا فقط
*به خدا هرجا گره به کارمون میخوره میاد .. یا امام رضا .. جانِ جوادت امشب یه نظری به ما کن امام رضا .. قربونِ حرم با صفات ..*
در بینِ کوچه هایِ خراسان دلش گرفت
از اینکه آمده است به ایران دلش گرفت
هرچند شد عزیزِ خراسان طبیعی است
یوسف اگر به خاطرِ کنعان دلش گرفت
آن چند دانه حبه ی انگور را که خورد
از هرچه میهمانی و مهمان دلش گرفت
*گفت میرم مجلسِ مامون بر میگردم اباصلت ، اگه دیدی عبا رو سر گرفتم بدون زهرم دادن .. اباصلت نشسته دل نگران ، داره لحظات رو میشماره خدایا آقام کی میاد چه جوری میاد ..
یه وقت دید آقا آمد ، عبا رو سرشِ .. هی چند قدم راه میره رو زمین میشینه .. هی میگه جگرم .. قربونِ این ناله ها و اشک ها ..
جگرم میسوزه ..
بال و پرم میسوزه ..
وارد حجره شد ، میگه هی می نشست پا میشد ، بعضی نقل ها میگه ۵۰ بار نشست هی بلند شد .. هی میگه جگرم .. یه وقتایی هم هی صدا میزنه پسرم ..
از بس شبیه مادرش افتاد بر زمین
در انتهایِ کوچه سرش را گرفته بود
چشم انتظارِ دیدنِ روی جواد بود
خیلی بهانه ی پسرش را گرفته بود ..
بر روی خاک بود که پیچید بر خودش
*صدا زد اباصلت فرشایِ حجره رو جمع کن .. میخوام مثل جدِ غریبم بال بال بزنم .. اباصلت میگه گلیمُ جمع کردم دیدم آقا پیراهنشُ بالا زده سینه مبارکشُ رو خاک گذاشته مثل مار گزیده به خودش میپیچه .. هی زیرِ لب میگه غریب حسین ..
لحظاتِ آخر ، انقده جوادشُ صدا زد ، اباصلت میگه یه وقت دیدم درای حجره باز شد .. یه آقازاده نورانی وارد شد فرمود من جواد ابن الرضا هستم .. جلو آمده سر مبارکِ حضرتُ رو زانوهاش گذاشت .. یه پدر آرزوش همینه لحظات آخر سرشُ رو پای پسر بزاره .. بابا وقتی سر رو زانو پسر میزاره آروم میشه .. چشم به چشم پسر باشه راحت جان میده .. اینجا جوادالائمه سرت رو به زانوش گذاشت .. دست تو گیسوانت کرد گفت بابا آروم باش .. بابا خودم بدنتُ تشییع میکنم .. خودم کفنت میکنم .. با دستِ خودم تو خاک میگذارمت .. (بگم صدا ناله ت بلند شه؟!..) امام رضا حجره وسیع بود راحت جون دادی اما جد غریبت تو گودال گیر افتاد .. همه ریختن تو گودال ..
امام رضا یه سنگ به پیشانیت نخورد .. امام رضا با اسب از رو بدنت رد نشدن .. امام رضا جوادتُ سیلی نزدن .. تا نفس داری و زنده ای گریه کن .. یکی دو شب دیگه آواره میشی میگی کجا روضه برم ..
یا امام رضا بدنت رو با احترام تشییع کردن .. خدا خیر بده نوعروسانِ خراسانُ .. پیش مادرش رو سفیدمون کردن یه جا دیگه ام سراغ دارم خوب مهمان نوازی کردن علما بزرگان و سادات از شهر بیرون اومدن گفتن این دختر موسی ابن جعفر .. این همونیِ که باباش از سندی ابن شاهک خیلی سیلی خورده .. آی امام رضا ایرانیا غوغا کردن .. زن ها اومدن گفتن مهریه هامون حلالتون فقط اجازه بدید بریم تشییع جنازه ی عزیز فاطمه .. آخه این آقا اینجا مادر نداره ، این آقا خواهر و دختر نداره .. جمعیت انبوهی آمد .. انقده گل ریختن رو این بدن .. اما کربلایی ها .. زینب اومد دید یه نقطه پر از سنگه .. سنگا رو کنار زد ( آی بمیرم ..) دید یه بدنِ پاره پاره .. یه بدنِ بی سر .. یه بدنی که پر جای سم اسبِ ... نشست رو خاکا .. داداش جان با بدنت چه کردن .. این کلامه معصوم علیه السلامِ میگه به اندازه نگین انگشتر جا سالم رو بدن نبوده ..ببین زینب چی کشیده .. یه وقت دیدن خم شد ، لب ها رو رگ های گلوی بریده گذاشت ..
هرچی نفس داری بگو حسین ...
#سید_محمد_جوادی
#روضه_امام_رضا_علیه_السلام
#ویژه_ایام_صفر
#روضه_پیامبر_ص
#حاج_منصور_ارضى
اگرچه روز و شب هستیم دائم برسَرِ خوانت
ببخش آقا که کم بودیم عُمری مرثیه خوانت
*غیر از اینِ؟ عاشورا چقدر شلوغِ،اما برا پیغمبر اکرم اینجور نیست…حالا چه کسایی غریبند؟ سه تا غریب آخرِ ماهِ صفر، هر کدومشون از یکی دیگه غریب تر،هم حضرت رضا،هم حضرت مجتبی،و چه حضرت رسول الله…امشب وقتی گریه می کنی باید چشمات مثلِ چشمایِ حضرت زهرا باشه…کسی نیست که برا باباش گریه کنه…*
پراز دردم ولی درد من اصلا جسم خاکی نیست
بیا روح مرا درمان بکن قربان درمانت
فقط یا رحمه لِلعالمین یک گوشه چشمی کُن
کویرم خاکِ بی خیرم، من و اُمیدِ بارانت
مرا همسفره ی یک وعده نانِ خشک خود گردان
که طعنه میزند برهر ضیافت تکه ی نانت
برای تا خدا رفتن بدستان تو محتاجم
بِکَش دستی سرم شاید شدم یکروز سلمانت
*اومده اجازه میگیره،دَقُ الباب میکنه،کی هستی داری در میزنی؟جوانی از راهِ دور اومدم،برا زیارت پیغمبر،گفت: بابام حالش خوب نیست برگرد…لحظاتی بعد دوباره در زدن،حضرت باز جوابش کرد..دفعه ی سوم،یه وقت پیغمبر چشماش رو باز کرد،دخترم کیه؟ بابا همین که در میزنه بدنم میلرزه…فرمود: این برادرم عزرائیلِ…دخترم فقط از خونه ی تو اجازه می گیره،از هیچ پیغمبری اجازه نگرفته…*
گدایی را ندیدم از درت نومید برگردد
به هرکس میرسد بی شک و شُبهه لطف و احسانت
من اعجاز تو را دیدم میان لحظه هایی که
عیادت رفتی و درجا یهودی شد مسلمانت
گفت:سلمان!…جانم آقا!…گفت: این کوچه ای که رد می شدم هر روز بر سرم یه جوانی از بالا زباله می ریخت، دو سه روزِ نیستش،پیداش کن، برو ببین چی شده،اومد گفت: یارسول الله! مریض شده…گفت:سلمان! بریم عیادتش…آی رحمهالله!…به جوان خبر دادن پیغمبرِ اسلام داره میاد تو خونه ات وارد میشه…روپوشی که داشت کشید رو صورتش،گفت: من خجالت می کشم،چند وقتِ آشغال میریزم رو سرش…پیغمبر اومد گفت: چطوری،چرا مریض شدی؟ گفت: یا رسول الله باهات حرف نمیزنم،مگر اینکه شهادتینی که به همه گفتی به منم بگی،بعد روپوش از صورتم بر میدارم….
من اعجاز تو را دیدم میان لحظه هایی که
عیادت رفتی و درجا یهودی شد مسلمانت
*گفتم یهودی مسلمان شد…یاد یه جایِ دیگه هم افتادم…یهو وسط کوچه بنی هاشم یکی داد زد: ” أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّه”و” أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّه” یکی گفت: آی یهودی! این حرفا چیه میزنی؟ گفت: من این دست بسته رو می شناسم…یه روزی این آقا دَرِ خیبر رو از جا تنهایی در آوُرد، اما امروز…*
چه اُنسی با حَسن داری که باهم سفره وا کردید
میان عرش غوغا کرده آوای حسن جانت
شاعر: سید پوریا هاشمی