5. امام صادق ع.mp3
2.98M
قسمت پنجم :
#روضه_امام_صادق_علیه_السلام
#استاد_حیدرزاده
( اما ، یا امام صادق « علیه السلام » ، آقاجان :
خفاش هايِ
نمیه شب تار آمدند
تو در نماز،
در پیِ پیکار آمدند ؟
( از دیوار خانه ی حضرت بالا رفت ، یه نگاه کرد دید حضرت میان سجاده مشغول نماز و راز و نیاز است .. )
تو در نماز،
در پیِ پیکار آمدند ؟
مانند دزد
از سر دیوار آمدند
اینگونه در مدینه همه
بار آمدند
بر روی خاک
از نفس افتاده می کِشند
اینها ز زیر پای تو
سجاده می کِشند ... ؟
#شاعر_محمد_رسولي
امامی که شیخ الائمه است ، حدود 65 تا 70 سال سن حضرت را گفته اند ... فرمود اجازه بده نماز بخوانم ، گفت آقا نمیشه ... فرمود اجازه بده عمامه سرم بگذارم ، گفت نمیشه ... شرم دارم بگم اما روز شهادت حضرت است ، شیعیان برای امام مظلومشان گریه کنند ...
امام را سرِبرهنه ، پای برهنه از تو خونه بیرون آورد ، نمیدانم وقتی بچه های حضرت می دیدند ، دارن بابا رو اینجوری از تو خونه بیرون می برند ، چه کردند ؟
چو آن جانی ، بدان حالت
مرا از خانه بیرون بُرد
تنِ طفلان من
چون بید می لرزید ، مادرجان
#شاعر_قاسم_ملکی
بگم آقاجان ، شمارو نیمه ی شب از تو خونه بیرون آوردند ، جلو چشم زن و بچه .. ؟
اما یک آقای رو ، مدینه روز از تو خونه بیرون آوردند .. ؟ اگه شمارو از تو خونه بیرون آوردند ، بدون عمامه و بدون نعلین ... دیگه مادری بین در و دیوار روی زمین نیفتاده بود ... ؟ اما مدینه مدینه مدینه ...
🏴#شهادت_امام_جعفر_صادق_ع
🏴#روضه
🏴. گریز به کربلا و روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
🎤مداح :استاد حیدر زاده
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
اگه انسان مشکلی داشته باشه ، درد دلی داشته باشه ، با مادرش راحت تره ، حرفش رو میره با مادرش میزنه ، اینقده که با مادرت بی رودربایستی هستی با بابات نیستی ، بعضی از درد دلات رو میری با مادرت میگی ، این چند بیت شعر هم ، زبان حال امام صادق علیه السلام با مادرشونه ، ببینم چه میکنی ؟
ز بس فرزندت از منصور
مِحنت دید ، مادرجان
دل از قیدِ حیات خویشتن
بُبرید ، مادر جان
( به به ، ان شاءالله مدینه گریه کنی ، « چو آن جانی بدان صورت مرا از خانه بیرون برد ... » وارد روضه امام صادق بشم ؟ قربون شما شیعیان دلسوخته ، شما که اینجا اینطور عرض ادب میکنید ، اگه برید مدینه چه میکنید ؟ آقاجان ...
اگر میخواست ماموری
بَرد نزدش مراآن شب
چرا اِبن ربیع پست را
بُگزید ، مادرجان ...
خدا نکنه ، نیمه شب توو خونه بریزن ، بخواهند جلو چشم بچه ها ، بابارو از توو خونه بیرون ببرند ، دختر دنبال بابا میدوه ، میگه بابامو نبرید ، نبرید ، بابا بابا بابا بابا ... میگه نیمه شب رفتم نوو خونه امام صادق ، دیدم آقا مشغول راز و نیازه ، گفتم آقا بلند شید بریم ، فرمود اجازه بده دو رکعت نماز بخونم ، گفتم آقا نمیشه ، فرمود اجازه بده لباسم رو بپوشم ، گفتم آقا نمیشه ، فرمود اجازه بده عمامه ام رو سرم بگزارم ، گفتم آقا نمیشه ، آماده اید بگم یا نه ؟ مولامون رو سرِ برهنه ، پای برهنه ...
بدو گفتم بده مهلت
بخوانم من نمازم را
ولی آن بی حیا
حرف مرا نشیند ، مادرجان
( بگم یه بیت دیگه ؟ )
چو آن جانی بدان صورت
مرا از خانه بیرون برد
تنِ طفلان من
چون بید می لرزید ، مادرجان
#شاعر_قاسم_ملکی
« شتاب مَرکب و ... » خودش سواره بود ، .... امام صادق حدود 70 سالشون هست ، این پیر مرد ... ابن ربیع سواره بود ، آقارو پیاده دنبال خودش می دواند ، ... میگه یه مقداری راه رفتم برگشتم نگاه کردم ، دیدم آقا داره نفس نفس میزنه ، دیدم عرق به پیشانی حضرت نشسته ...
شتاب مَرکب و بند و
تعلل پایش
زمینه های زمین خوردنش
فراهم بود ...
#شاعر_علی_اکبر_لطیفیان
#روضه_حضرت_رقیه
( سلام الله علیها )
( اهل روضه کجا نشستید ، پیر مرد نمیتونه دنبال سواره بدوه ، یکی پیرمرده نمیتونه بدوه ، یکی دختر سه ساله است ... های گرفتی مطلب رو ...؟ آخی آخی ... )
آن شب که من از ناقه
افتادم و غش کردم
بابا تو کجا بودی ؟
از ما تو جدا بودی
( فکرشو میکردی امشب بریم درِ خونه رقیه ؟ )
بابا تو کجا بودی ؟
از ما تو جدا بودی
( هی دنبال قافله میدوید ، زمین میخورد ، هی صدا میزد عمه عمه عمه ، هی صدا میزد بابا بابا بابا ... )
#دخترم :
آن شب که تو از ناقه
افتادی و غش کردی
من بر سرِ نی بودم
مشغول دعا بودم ...
بابا من بالا نیزه بودم ، می دیدمت بابا ، حسییین ...حسین ، حسین ...
@navaye_asheghaan