eitaa logo
کانال نوای عاشقان
23.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
619 فایل
﷽ 📚کاملترین مرجع اشعار برای مداحان 📑کپی مطالب با ذکر منبع موجب رضایت اهل‌بیت می‌باشد. 📩شاعران گرامی اگرتمایل به همکاری داشته باشید میتوانید،با بنده؛️مرتبط بشوید 🌻༎شرائط |تـبادلات مدیر کانال نوای عاشقان کربلایی هادی صالحی @h_salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
❃﷽❃ ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌✧❁࿇❁✧═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ نبـــــود موســـــم آتش بر آشــیانه زدن و یا کبــــوتر عــاشـــق ‌، میـان لانه زدن دمِ شکفتـــن گلبرگ غنــــچه بود و نبود زمان سیلـــیِ نیلـــی به یاس خـانه زدن کبــــوتری که شکسته ست بال پروازش رواست روی پــرش زخــــم تازیانه زدن؟ غلاف ، قصـهٔ تلخیـست در وِلای علــــی چه نارواست گلــش را به این بهانه زدن چه ســـاده بود بر اهــل سقـــیفه با آتش شـــــرار غـــم به دلِ صاحبِ زمـانه زدن فقــــط ز دست دو ملعونِ خوار می آمد دری به پهــــلوی ریحــانه عامدانه زدن چـــه نارواست به جـای تســــلّیِ خـاطر هــــزار تیــــر بلا را به دل ، نشـــانه زدن به خانه ای که دعایش به آستان می رفت روا نبــــود کــه آتـــش بر آســــتانه زدن چه خانه ای که در آن کار مادری این بود به اشـک ، بر نخ تسبیـــحِ نور ، دانه زدن برای مردم شهــرش قنـــوت پر می شد به استـجابت سبـــز از دعا ، جوانه زدن از این به بعد برایش چقــدر سنگین بود نفس کشیدن و مرهـم به زخم شانه زدن و سخت ترکه به دستی شکسته مادرنور به زلفِ آینــــهٔ دلشکــــسته ، شـــانه زدن تمـــام کـــرد ، رســــالات مـــادری را بـــا شکسته دست به دستاس و کارِ خانه زدن چه سخت بود برای علی که دور از چشم ســـرِ مزارِ عـــزیزی، ســـری شـــبانه زدن هنوز می رسد از پشت در ، به گوش زمان صـــدای ناله و فریاد از ایـن زمــــانه زدن شود چه خوب ، به همراه مهدیِ زهرا ســـری به تربت بانوی بی نشــــانه زدن ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌✧❁࿇❁✧═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ ✍رقیه سعیدی(کیمیا) ۱۴۰۲/۹/۸ @navaye_asheghaan
«بسم ربّ الفاطمــه» با نــاله های فاطــــمه ، دیــوار می گرید بر داغ زخم سینــه اش مسمار می گرید آهِ دل زهـــرا ، شکـــسته بغــض دریا را امواج غم بر ساحلش ، خونبار می گرید پروانه می سـوزد به عشــق شمع کاشانه چشمان شمــع از این همه ایثار می گرید وقتی که دست آسمان را در زمین بستند از این جسارت ، ذوالفقارش زار می گرید از بس که سنگین است غم برشانهٔ حیدر آن کوه غیـــرت ، حیــــدر کــرار می گرید در نیمـــهٔ شب با یتیمانش علــی ، تنــــها هنـــگام غســــل پیکــــر  دلدار ، می گرید آب روان می ریزد اسمـــا و نمــی شـــویَد دست علـــی می لرزد از این کار می گرید آغـــاز مظلـــومیت مـــولاست از امـشب در حســــرتِ لبخـــند زهرا ، زار می گرید همناله هایش،چاه و نخلستان وعرشی که می لرزد ارکــانش ، علی هر بار می گرید امــروز هـــم مهـــدیِ زهرا گوشــهٔ غربت بر غــربت آن مـــادر  غمـخــوار می گرید ✍رقیه سعیدی(کیمیا) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ @navaye_asheghaan
[بِسْمِ رَبِّ الْفٰاطِمَه] ─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅❖༅࿇༅═‎‌‌‌─‌ حَـیّ عَـلَـــی العَــزا کـه عــزادار مــادریم مــــا همنــوای نالهٔ جــانســـوز حیـدریم رخت عــزاست بر تنمــان ، بغـض در گلو در خیــمه گــاه روضــهٔ خونبــار دیگریم هـــم بر نخی زِ چـــادر او دل سپرده ایم هـــم پاســـدار حُـــرمت آن یاس پرپریم عمــــریست هیــئت دل ما فاطمیه است شکرت خدا ! که بر درِ این خانه نوکریم با افتــخار ، ســـائــل درگــاه او شـــدیم از سفــــــرهٔ کـــرامــت او رزق می بریم با اشــک و آه فاطمــه آتــش گرفتـه ایم درد آشنــــای غــربت ســـاقیِّ کــوثـریم جانهای ما سرشته به عشق ولایت است این عشق رابه جان ودل خویش می خریم تا هست ،درب سوخته حاجات خویش را جایی به غیـــر خـــانهٔ زهــــرا نمـی بریم مـــا آبرو گرفتـــــه ایم از فاطمـــیه ها مدیون این عنـــایت دخت پیمبـــریم هـــر ذره پای درگه او "کیمیا" شــود اوج سعادت است اگرخاک این دریم ─‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅❖༅࿇༅═‎‌‌‌─‌ ✍رقیه سعیدی(کیمیا) @navaye_asheghaan
❀﷽❀ ─━⊰••❃❀❃••⊱━─ در غـمِ خورشیــدِ  پشتِ ابر ، باران می گریست ماهتاب ، از این هــلالِ رو به پایان می گریست در سیَه چالی که دیگر ، روز و شب فرقی نداشت از فــراقِ رویِ او ،خورشیــد تابان می گریست کُـنــجِ زنــدان بود ، امّا  غــرقِ  طوفـــانِ   بلا بود موسی در دلِ امواج و طوفان می گریست در مناجاتش نوایِ درد می آمــــد به گـــوش در نمـازش تک تکِ آیات قـــرآن می گریست هر رکوع و سجده اش از بس که سنگین می گذشت  از خجالت ، حلقهٔ زنجیــرِ بی جان می گریست جایِ زندانبــان ِ بی شــرم ، از سرِ شـرمنــدگی  بر چنین احوال ، حتی چشم زندان می گریست روزه داری  که  میـــانِ  سفــرهٔ  افـــطارِ  او ناله می زد تازیانه ، سفره ، بی نان می گریست روزهای واپسـیـن ، رنگ دعــایش فــرق داشت یاد مادر بود و در سوگش فراوان می گریست ذکر "یارَب نَجِّنــی مِنْ سِجْنِ هارونُ الرَّشید" زیرِ لب  می خواند و با حالی پریشان می گریست روز وشـب در انتـظار دیدن معصــومه بود از غمِ دلتنــگیِ شــاه خراسـان می گریست با زبــان روزه ، یاد کــربلا بــود ، از عطـــش  روضه می خواند و به یادِ شاه عطشان می گریست شکر ، دیگر ، دختــرش جـان دادن او را ندید گرچه با حسرت ، چنان ابر بهاران می گریست کــربلا ، امّا ســرِ خورشیـــد را بـر نِـیْ زدنــد پای نیــزه دختـری با  آه سوزان می گریست در ردیف از بس نوشتم گریه را بغضم شکست "کیمیا" هم در غزل با اشک پنهان ، می گریست ─━⊰••❃❀❃••⊱━─ رقیه سعیدی(کیمیا) @navaye_asheghaan
❁﷽❁ السّلامُ علیک اَیُّهاالعَبد الصّالح یا اباالفضل العباس ─┅═𑁍✿𑁍═┅─ آب در حسرتِ یک بوسه به لبهای تو سوخت شعله زد یادِ حسین و دلِ شیدای تو سوخت تا که نوشیــد فرات از کفِ دستــان تو آب دلش از سوز عطش پر شد و در پای تو سوخت آتـش افتــاد از آن  آب ، به دریـای  فــرات متلاطــم شد و از غیـرت زیبای تو سوخت تا که شـد دست ، قلم ، لـرزه به دستم افتاد قلـم از پای نشست و غــزلم پای تو سوخت ای مُقَـطَّـــع شده اعضـای تنت از تبِ عشق تنِ یک دشت عظیم ازتب اعضای تو سوخت مـادری با قَـــدِ خَـــم ، آمــد و  بالای ســرت عـوضِ اُمّ بَنیـــن ، بر قد و بالای تو سوخت دید ، شَــقُّ القمــرِ علقـمـــه را مـادرِ عشــق عــرقِ شرم تو را دید به سیمای تو سوخت تیـر در چشم تـَرَت روضه مگر می خواند؟ که ز خونِ جگرت ، دیدهٔ بینای تو سوخت با حسیـنِ تو "اَخـا أَدرک أَخـا"یِ تو چه کرد که چنیـن جـان برادر ز تمنــّای تو سوخت شـاه در سـوگ سرت خَـم شد و با آه بر آن إِرباً إِربا شــدنِ  قـامت رعنــای تو سوخت سـرت ای قرص قمـر ! تا به سرِ نیـزه زدند ماه از خجــلتِ آن روی دلارای تو سوخت ردّ دستـــان تو بر دست عَلَــم مانده هنوز غیــرت عالم هستـی ز تماشای توسوخت "کیمیـا" از کَرَمت ، اذن حــرم می خـواهد که میان غزلش در تب سودای تو سوخت ─┅═𑁍✿𑁍═┅─ رقیه سعیدی(کیمیا) ─┅═𑁍✿𑁍═┅─ @navaye_asheghaan
. علیه_السلام دست بسته به سر دار ببین مهمان را بنگر از اشک که لبریز کنم دامان را کاش قرآنِ عقیله! به مدینه بروی پاره پاره کند این کوفه همه قرآن را برنگردی تو اگر، پیکر تو برگردد می‌کشانند به هر سو بدنِ بی جان را نعل تازه به روی دست گرفتند حسین قصدشان است بپاشند تن عریان را زجر کُش میشوی و خواهر تو می‌بیند از گلوی شده دَرهم، رگ آویزان را چوب در دست گرفته پسر مرجانه بشکند تا به دل طشت دُر دندان را حرمله کاش بلندش نکند از مویش دختری که بزند بوسه لب عطشان را ✍ . @navaye_asheghaan
─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌࿇༅࿇༅ ❃﷽❃ ༅࿇༅࿇═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌┅─ «گفتگوی حضرت سکینه سلام الله علیها با ذوالجناح» بر زمیــن کمتـر بزن پا از دلـم بُـردی قــرار اسب زیبــای پدر! حرفــی بـزن کمتـر ببـار سر به روی شانه ام بگذار و در گوشم بگو با پدر رفتی چرا برگشته ای بی شهسوار؟ (آمدی جانم به قربانت)بگو بابا کجاست؟ شهـرعشـق ما نگو دیگر شـده بی شهـریار در خضاب خون نشسته یال زیبـایت چرا؟ داغ سنگینی ست قطعاً علتِ این حالِ زار می خراشـد شیهــه ات روح تمام دشت را چشـم تو آلاله می پاشد به خاک این دیار آتشــی انگــار در زیر سُـمَـت پنهــان شده پا بکوب آتـش بزن بر قلب سنـگ روزگـار در نگاهت راه گم کرده ست حیرت حیرتا! در صـدایت آه می سـوزد نهـان در آشکـار سایــهٔ مـــژگانِ  رازآلـود  را  بـرهــم  بـزن تا بریزد  چکه چـکه  غربت از چشمان تار آمـدی تا طرح قابِ «عصرعاشورا» شوی تا که این غربت  بماند تا همیشـه ماندگار آمــدی درس وفـا معنــا شـود بر کوفیـان رو شــود دســت جفــای مردمـان نا بکـار تا کجاهــا با پدر بودی؟بگو ای ذوالجناح دیدی آیا پیــکرش را زیرِ سـُمّ  دَه سـوار؟ گرچه حق را در یَمِ خون سربریده دیده ای دیده خواهد شدحقیقت بر سرِ نِیْ آشکار نور مصبـاح الهُـدا هرگز نگردد بی فـروغ عالَـمـــی از او گرفتــه  آبِـرو  و اعتبــــار شعر:رقیه سعیدی(کیمیا) @navaye_asheghaan
. گُـذرِ روضـه از این مرحله زجرآور بود شـرح اوضـاعِ بـدِ قـافـله زجـرآور بود ریسـمان بود و گـلوهای زِ گُـل نازک تر بیش از آن هُرم تنِ سلسله زجرآور بود بیش از آتش و خاکسـتر و سنگ لب بام پایْ کوبی و دَف و هلهله زجرآور بود چند کودک ز رویِ ناقه زمین افـتادند بانگ افـتادن از آن فـاصـله زجرآور بود مثل خُشـکیدگیِ صورتِ نیلوفرهــا اشکِ پـاهـایِ پُر از آبلـه زجرآور بود خارجی خواندنِ اولادِ عـلی و زهـرا بیش از هر چه در آن غـائِـله زجرآور بود به خُدا بیشتر از بدْ دهنی کردنِ شِمر دیـدنِ قَهـقَـهه ی حـرملـه زجرآور بود گفتم الشّام وَ الشّام وَ الشّام ، از بس طرزِ توضیح در این مسئله زجرآور بود... ✍ . @navaye_asheghaan
❃﷽❃ ─‌┅‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ بگــو بشیـــر ! بگــو از حســین زهـرایم بگــو برای مــن از آن امـــام تنهــــایم نگو چگــــونه اباالفضــــل بر زمین افتاد فــــدای زادهٔ زهــــرا ، همـــه پســرهایم بگـــو از آن ســـرِ خورشـــید بر سرِ نیزه بگـــو از آیــهٔ کهـــــف از زبــان مـــولایم نگو ز تیر سه شعبه ، عمود و خنجر کین به چشم و رأس و دو دستِ مَه دل آرایم بگو چگـــونه به هم ریخت پیکــر اکبــر؟ بگــو بشیــــر بگــو از جـــوان لیـــلایــم بگو از آن بـــدنِ قـــد کشیـــدهٔ قاســـم چگــونه بر ســرِ نِی رفت مـــاهْ سیمایم؟ چگونه پر شد از اَحلیٰ مِنَ العسل جامش؟ چه عارفی شد از آن مِی ، جوان نوپایم ! بگو از اشک حــــرم از خــجالت عبــاس ز خشـــکی لب اصـــغر ز قــول سقّـایم بگو چگونه به دست سه شعبه پرپر شد؟ گلــــوی نـــازک طفــــل رضیــــع زیبایم رباب ! من خجــــلم از تو جای عبـــاسم از این بـه بعــــد برای علیـــست لالایم به خاطر لب خشـــک حسیــن تا به ابد گلایه مند ز هر آب و خاک و صـحرایم زبان به تســلیت زینبــم نمی چــرخــد نمـــانده طاقتـم از این عزای عظــمایم بگو که نوبت اشـــک من است با زینــب پــر از تلاطــــم موجـــم شبـــیه دریایم بگو ز کــوفه و شـــام و خــرابه و بازار بگو ز دفن شـــبانه ، سه ساله زهرایم گلویم از تب بغض ســه سـاله می سوزد ز سوز روضـه به آتش کشیــده شد نایم چگــونه از تو بپرســم میان آن گودال؟ چــه ها گذشت به زهــــرا کنـــار آقایم نگو بشیر ! فقط یک اشـــاره کن ، کوتاه بگـــو ز غـــربت عبــاس اِربـــاً اِربــــایم شنـــیده ام شـده کوچک مـــزار عباسم چه شد که جا شده در آن، جوان رعنایم؟ ✍رقیه سعیدی(کیمیا) ─‌┅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═‎═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ @navaye_asheghaan
به نام خدا گفتگوی حضرت سکینه علیهاسلام با ذوالجناح 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ بر زمیــن کمتـر بزن پا از دلـم بُـردی قــرار اسب زیبــای پدر! حرفــی بـزن کمتـر ببـار سر به روی شانه ام بگذار و در گوشم بگو با پدر رفتی چرا برگشته ای بی شهسوار؟ "آمدی جانم به قربانت "بگو بابا کجــاست؟ شهـرعشـق ما نگو دیگر شـده بی شهـریار در خضاب خون نشسته یال زیبـایت چرا؟ داغ سنگینی است قطعاً علتِ این حالِ زار می خراشـد شیهــه ات روح تمام دشت را چشـم تو آلاله می پاشد به خـاک این دیار آتشــی انگــار در زیر سُـمَــت پنهــان شده پا بکوب آتـش بزن بر قلب سنـگ روزگـار در نگاهت راه گم کرده است حیرت، حیرتا! در صـدایت آه می سـوزد نهـان در آشکــار سایــهٔ مـــژگانِ  رازآلــود  را  بـرهــم  بـزن تا بریزد  چکه چـکه  غـربت از چشمان تار آمدی تا طرح قابِ «عصرعاشورا» شوی تا که این غربت بماند تا همیشه ماندگار آمــدی درس وفـا معنــا شـود بر کوفیــان رو شــود دســت جفــای مردمـان نابکـار تا کجاهــا با پدر بودی؟ بگو ای ذوالجناح دیدی آیا پیــکرش را زیرِ سـُمّ  دَه سوار؟ گرچه حق رادریَمِ خون سر بریده دیده ای دیده خواهد شدحقیقت بر سرِ نِیْ آشکار نور مصبـاح الهُـدا هرگز نگردد بی فـروغ عالَـمـــی از او گرفتــه  آبِـرو  و اعتبــــار 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ 🖊رقیه سعیدی(کیمیا) @navaye_asheghaan
─‌‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌─‌ 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ ســلام از راه دور آقـا ! ســلام ای ماه ســامرا سلام از قطره ای کوچک بر آن دریاترین دریا سلام ما بر آن حُسنِ حسن خویِ حسن رویت که همچون مجتباخوان کرم گسترده ای هرجا اگر چه یک حسن دارد حـــرم ، اما غریبـــانه حسـن ها برده اند ارث غریبــی از خود زهـرا دلم تنگ حریمی که وجودش چشمهٔ نور است و ســردابی که می گرید در آن تنهاترین مولا صـدای حضرت باران ز داغت یا ابا المهدی ! شکستــه بغـــض سنگیــن گلوی آسمانهــا را نه تنها از غم داغت دل صاحب زمان سوزد زده داغ جگر سوزت ، شرر بر هر دل شیدا حریم عسکری امشب شمیــم جمکران دارد حکایت دارد این عطــر از حضور یار ناپیدا سر بابا به زانوی پسر ، لب بر لب جام است ولیکن روضه می خواند بیاد ظهـر عاشورا هــوای ســـامرا امشب هــوای کـربـلا دارد عـزادار است از این غـم تمام گلشن طاها فدای غربت صــاحب عزایی که غریبـــانه به تنهایی براین ماتم نموده خیمه ای برپا غزل هم روضه میخواندکه شعر"کیمیا"شاید تســـلایِ دلـی باشـــد به قلب مهـــدی زهــرا 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ ✍رقیه سعیدی (ڪیمیا) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ @navaye_asheghaan
─‌‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌─‌ 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ ســلام از راه دور آقـا ! ســلام ای ماه ســامرا سلام از قطره ای کوچک بر آن دریاترین دریا سلام ما بر آن حُسنِ حسن خویِ حسن رویت که همچون مجتباخوان کرم گسترده ای هرجا اگر چه یک حسن دارد حـــرم ، اما غریبـــانه حسـن ها برده اند ارث غریبــی از خود زهـرا دلم تنگ حریمی که وجودش چشمهٔ نور است و ســردابی که می گرید در آن تنهاترین مولا صـدای حضرت باران ز داغت یا ابا المهدی ! شکستــه بغـــض سنگیــن گلوی آسمانهــا را نه تنها از غم داغت دل صاحب زمان سوزد زده داغ جگر سوزت ، شرر بر هر دل شیدا حریم عسکری امشب شمیــم جمکران دارد حکایت دارد این عطــر از حضور یار ناپیدا سر بابا به زانوی پسر ، لب بر لب جام است ولیکن روضه می خواند بیاد ظهـر عاشورا هــوای ســـامرا امشب هــوای کـربـلا دارد عـزادار است از این غـم تمام گلشن طاها فدای غربت صــاحب عزایی که غریبـــانه به تنهایی براین ماتم نموده خیمه ای برپا غزل هم روضه میخواندکه شعر"کیمیا"شاید تســـلایِ دلـی باشـــد به قلب مهـــدی زهــرا 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ ✍رقیه سعیدی (ڪیمیا) @navaye_asheghaan