eitaa logo
کانال نوای عاشقان
20.1هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
435 فایل
﷽ 📚کاملترین مرجع اشعار برای مداحان 📑کپی مطالب با ذکر منبع موجب رضایت اهل‌بیت می‌باشد. 📩شاعران گرامی اگرتمایل به همکاری داشته باشید میتوانید،با بنده؛️مرتبط بشوید 🌻༎شرائط |تـبادلات @h_salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
نوبت رزم شیرمردان شد از سر خیمه ها پناهی رفت   *ابي عبدالله فرمود: علي جان! ميخواي بري ميدان برو، اما اول يه كم جلوم راه برو...*   رو به میدان جنگ با هیبت پسر شاه مثل شاهی رفت   باد تابی به زلف او انداخت دست در گردن عمو انداخت بغض غم پنجه در گلو انداخت پیش چشمان ماه، ماهی رفت   ای به قربان روی زیبایت اندکی صبر کن که بابایت خیره مانده به قد و بالایت پدرش تا کشید آهی رفت   اَشبهُ الناس به پیمبر گفت رو به ده ها هزار لشکر گفت نعره ای زد "انا ابن حیدر" گفت رنگ از صورت سپاهی رفت   *اول كه وارد ميدا شد، پيرمردهاي سپاهِ كفر كه پيغمبر رو درك كرده بودن، تعجب مي كردن، مي گفتن: اين پيغمبرِ وارد ميدان شده؟ ما با رسول خدا جنگ نداريم، اما تا صدا زد: " اَنَا علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب" تا شنيدن اسمش علي است، گفتن: سنگش بزنيد...*   دست پرورده ی یلی هستم خسته و تشنه ام ولی هستم من علی، وارث علی هستم هر کس از ترس سمت راهی رفت   رقص شمشیر او تماشایی ساخت از خونِ کشته دریایی میرود مثل باد هر جایی گه یمین و یسار گاهی رفت   با هر آنچه که میرسید زدند چون علی بود پس ندید زدند بر سرش ضربه ای شدید زدند چشمهای علی سیاهی رفت   آه از آنچه ضربه با وی کرد اسب را سمت خیمه ها هی کرد قسمتی از مسیر را طی کرد اسب در راهِ اشتباهی رفت    *همين كه دست گردن اسبش انداخت، خون فرق آقا روي چشماي اسب رو گرفت، اسب به جاي اينكه سمت خيمه ها بره اشتباه رفت تو دلِ دشمن...*   گله ی گرگها به دنبالش گفتنی نیست حال و احوالش غرق خون است یال و کوپالش یوسف اینبار در چه چاهی رفت   نیزه داران چه زود می آیند عده ای با عمود می آیند تیغها هی فرود می آیند نوبت سنگ و چوبها هم شد   وای من وِلوله است دور و برش جنگ یا هروله است دور و برش چِقَدَر حرمله است دور و برش غرق در تیر، سِبطِ خاتم شد   کربلا دشتهای قمصر بود پُرِ گلبرگهای پرپر بود آسمان و زمین معطر بود اِرباً اِربا ذبیحِ اعظم شد   *اينجا يه وقت ديدن صداش بلند شد:" عَلَیْکَ مِنّی سَلام"  يعني بابا! منم رفتم خدا نگهدارَت، يه وقت ديدن ابي عبدالله خودش رو با عجله رسوند، نگاه كرد يه عده جوانش رو دوره كردن، هر كسي داره يه زخمي ميزنه، براي رضاي خدا دارن ميزنن، اونايي كه كينه از علي داشتن يكي داره زِره ميبره، يكي داره سپر ميبره، يكي خود ميبره، ابي عبدالله از اسب پياده شد، اين چند قدم رو ميخواد راه بره، همه لشكر دارن نگاه ميكنن، مرحوم شيخ حُر عاملي نوشته: يه قدم برداشت حسين، يه وقت ديدن افتاد رو زمين، همه ي اونايي كه ميخواستن اين صحنه رو ببينن شروع كردن كف زدن، هلهله كردن...*   آمده بر سَرِ پسر بابا سر نهاده به روی سر بابا میکِشد آه از جگر بابا   * "فَصاحَ سَبعَ مَرّات..." هفت مرتبه هي صدا زد: "وَلَدي!.."پسرم حرف بزن با بابا" وَ بَكَى بُكَاءً عالِيا" حسين، بلند بلند گريه مي كرد...*   میکِشد آه از جگر بابا عمه اش دید و وقت ماتم شد   تک و تنها دوید صحرا را پُر کند تا که جایِ لیلا را با پسر کشته دید بابا را حفظِ جانِ رهبر مقدم شد   ازدحام و صف است واویلا سوت و جیغ و کف است واویلا هلهله با دف است واویلا دشمنش شادمان از این غم شد    *همه نوشتن جان داشت از بدنِ ابي عبدالله مفارقت مي كرد، يه وقت ديد يه دستي رو شونه اش نشست، حسين تازه تونست نفس بكشه، ديد خواهرش زينبِ، اما ابي عبدالله تا نگاهش به زينب افتاد، صدا زد: علي اكبر! عمه جانت زينب رو توي مدينه حتي زن هاي همسايه هم نديدن، پاشو ببين بين فوج لشكر دشمن اومده كنارِ من...*   خيز آبرويم را بخر عمه را از بينِ نامحرم ببر .
33183-attachment-AudioCutter_خداحافظ علی اکبر.mp3
10.01M
ای خدا با چه دلی زینب صدا می‌زد حسین؟ دست و پا می‌زد علی، زینب صدا می‌زد حسین  این همه راه دویدم چه به موقع رسیدم  تا کنارت عزیزم  صدبار علی اکبر رو دیدم  پاشو برگردیم، خیمه در تلاطمه اولین باره زینب بین مردمه خداحافظ علی اکبر  برسون سلام بابا رو به پیغمبر  خداحافظ علی اکبر  تازه شد دوباره داغ کوچه و مادر  زخم پهلوی علی شد ناله‌ی اهل حرم  بر مشامم می رسد هر لحظه بوی مادرم  قصه‌ی سنگ و شیشه، میری واسه همیشه  این تن ارباً اربا دیگه شناسایی نمی‌شه  ای اذان گوی خیمه خونیه لبت  کاشکی جای تو می‌مرد عمّه زینب  خداحافظ علی اکبر  برسون سلام زینب رو به پیغمبر خداحافظ علی اکبر  داره می‌خنده به گریه‌های من لشکر    رفتی و دیگر رمق در پای بابای تو نیست  زینت دوش حسین، روی زمین جای تو نیست  خواهرت شده عزادار بی‌ تو میشه گرفتار  میره با دست بسته بزم مِی و کوچه و بازار  قاتلت میشه سردمدارِ قافله  کربلا تا شام وای از دست حرمله  خداحافظ علی اکبر!  می‌مونه روی زمین تن تو هم بی‌سر  خداحافظ علی اکبر!  میشه هم قد تو رو نیزه علی اصغر 
حاج مهدی سلحشور "هر کس که عمر خویش را با عشق سر کرد از اولِ عُمرش هوایِ دردِ سر کرد   من به کسی از گریه ام چیزی نگفتم یک شهر را چشمانِ سُرخم با خبر کرد   حتماً سَرَم را مي گذارم زيرِ پايش از كوچه ي ما هم اگر روزي گذر كرد   هر چه كه من كمتر برايش كار كردم مُزدِ مرا هر روز اما بيشتر كرد   اين بار هم دير آمدم روضه ليكن مثل هميشه چشمِ من را زود تر كرد   *امام زمان فرمود:صبح و شام، در مصائب جَدِّ غريبم حسين خون گريه ميكنم...اگر گريه كردن اينجوري باشه كه امام زمان داره، ما فقط اداي گريه رو در مي آريم، يا صاحب الزمان! به ما گريه كردن رو ياد بده تا برا جَدِّ غريبت حسين خوب گريه كنيم، بزرگان ما تويِ مُحرم خواب و خوراك نداشتن، اونها كجا و ما كجا...يه ذره من رو شبيه زين العابدين كن، همه عُمرش وقتي آب ميذاشتن جلوش، آرام و قرار نداشت، غذا ميذاشتن جلوش آرام و قرار نداشت، شيرخواره ميديد آرام و قرار نداشت، ميگه: يه روز دلمون سوخت برا حضرت، گفتيم ببريم حضرت رو باغي، يه جايِ تفريحي كه يه خورده حضرت از اين فضايِ غم بياد بيرون، وقتي برديمش اونجا، توي اين باغ، حالا همه دارن ميگن و ميخندن، حضرت همونجا هم ديدن ياد كربلا كرد، از تشنگي و گرسنگيِ روزِ عاشورا، از اون بيابونِ بي آب و علف... يا اباعبدلله! شبِ هشتم شد، دو شب ديگه فقط باقي مونده، به اين چشمت بايد التماس كني، بگي: اين دو سه شب سنگِ تمام بذاري، من رو شرمنده ي اربابم نكني...*   اينجا ادايِ گريه ام را مي پذيرند هر كس نشد مَهموم در روضه ضرر كرد   هرچند ما را عشقِ او ديوانه كرده مِهرِ عليِ اكبرش ديوانه تر كرد   *اين شبِ هشتمي اگه كربلا بوديم، نميشد روضه ي علي اكبر بخونيم، آخه مُلاعباسِ مازندراني وقتي كربلا خدمتِ حضرت مُشَرَّف شد، حضرت دو سه تا جمله فرمود، يكيش اين بود، وقتي برگشتي شهر و ديارت، سلامِ من رو به اون پيرمردي كه جلويِ در مي ايسته، كفشارو جفت ميكنه برسون"امشب سلامِ چه كسي رو جواب ميده ارباب" يه جمله ديگه اش هم اين بود: مُلا عباس، اگه شبِ جمعه دوباره اومدي كربلا، شبِ جمعه تو حرمم روضه ي علي اكبر نخون. سئوال كرد:آقاجان! برا چي؟ فرمود: آخه شب هاي جمعه مادرم تويِ حرم مهمانه، وقتي تو از علي اكبر مي خوني، مادرم اينقدر خودش رو ميزنه...*   هرچند ما را عشقِ او ديوانه كرده مِهرِ عليِ اكبرش ديوانه تر كرد   جان داد وقتي باغبانِ خسته فهميد يك لشكر از رويِ گُلِ باغش گذر كرد   با اكبرِ او نيزه كاري كرد مثلِ كاري كه با پهلويِ زهرا ميخِ در كرد   * تا اومد اذنِ ميدان بگيره، ابي عبدالله بدون معطلي گفت: علي جان برو به ميدان...اما وقتي كه علي اكبر حركت كرد، راوي ميگه ديدم حسين پشتِ سرش راه افتاد...*   پیش من سَروْ قَدم، راه برو چند قدم تا کنم قامت تو خوب تماشا پسرم   *گفت: علي جان اگه ميخواي بري، اول برو خيمه ي محارم تا بچه ها تو رو خوب ببينن، ميگه:يه وقت نگاه كردم ديدم علي ايستاده، اين زن و بچه دورش حلقه زدن، قربون صدقه اش ميرن، يكصدا ميگن:"اِرحَم غُربَتَنا" علي جان! به غربتِ ما رحم كن. ابي عبدالله فرمود: دست از علي اكبر برداريد، علي محوِ خداست، بذاريد برود ميدان... راهي كرد علي اكبر رو، اما راوي ميگه: از اون لحظه اي كه علي اكبر رو راهي كرد ميدان، حسين ديگه رو پاش بند نشد، هي مي آمد داخلِ خيمه، هي مي اومد بيرون، يه لحظه خودت رو بذار جايِ ابي عبدالله، مخصوصاً اونايي كه جوان دارن، آخه از امام صادق سئوال كردن، آقاجان! بهترين لحظه برايِ يك بابا چه لحظه اي است؟ حضرت فرمود: يه جواني رو بزرگ كنه، اين جوان جلوش راه بره، به قد و قامت اين جوان نگاه كنه، آقاجان! سخترين لحظه برايِ يك بابا كدوم لحظه است؟ فرمود: جلويِ چشمش اين جوان بال و پر بزنه... حالا ابي عبدالله، علي اكبر رو فرستاده ميدان، هي داره ميدان رو نگاه ميكنه، حضرت زينب سلام الله عليها ميگه: يه وقت ديدم حسين هي ميشينه زمين دوباره بلند ميشه، رنگِ رخساره ي حسين عوض شد، گفتم: داداش چه خبر شده؟ گفت: عليم رو كشتن....اما از لحظه اي بگم كه بالا سَرِ علي اومده...*   مي ريخت بيرون از دهانش لخته ي خون حالِ پسر، حالِ پدر را محتضر كرد   "اَولادُنا اَكبادُنا" يعني پدر را مِقراضِ اهلِ كوفه تقطيعِ جگر كرد   بالايِ جسمِ اكبرِ خود داد مي زد زينب كه آمد كارِ او را سخت تر كرد   پيشِ جوانش داشت جان ميداد اما مَحضِ حجابِ خواهرش صَرفِ نظر كرد ."
"دنبال صدای دلبرم افتادم با سر به کنار اکبرم افتادم تا پهلوی نیزه خورده اش را دیدم  یک لحظه به یادِ مادرم افتادم از بنی هاشم اولی بود‌که رفت میدان، جَوُونا بودن، یعنی عباس بود... همه ی جَوُونای اهل حرم بودن ولی چطوری که مقاتل نوشتن، زینب سلام الله علیها خودش رو رسونده بالا سر علی اکبر، بقیه اگر هم میومدن نیزه داشتن، شمشیرداشتن، تازه مرحوم قزوینی مینویسه که زودتر از امام حسین رسید حضرت زینب، بعد خودش جواب داده، گفت: هفت قدم مانده بود به بدن علی اکبر، امام حسین از رو اسب افتاد، دیگه نمی تونست بره جلو، هی خودش رو میکِشید روی زمین.... زبانحال عرض میکنم: تا عباس اومد بره کمک امام حسین، هر کدام اومدن، بی بی زینب می گفت: همه بایستید اینجا کار، کار خودمه، یه روز مدینه مادرم  تنهایی رفت بابام رو از مسجد برگردوند، اینجاهم  هیچکی نمیتونه بره حسین رو زنده برگردونه، فقط من باید برم...  امام حسین نشست کنار بدن، صدا زد: علی جان! قربونت برم...* چشمم دگر نبیند و پایم نمیرود گم کرده ام پس از تو ره خیمه گاه را *دست زینب اومد روی شونه ی ابی عبدالله سر بلند کرد، دید زینب اومده، همه جَوُونا، هر کی رو خاک افتاد از صبح، ابی عبدالله تنها برگردوند اون رو خیمه، نگفت: جَوونا بیاید، ولی اینجا ناموسش اومده تو میدون، لذا صدا زد: جَوُونا بیاید، جَوُونا اومدن، هر چقدر هم بدن ارباً اربا باشه چهار نفر میتونن‌ دور عبارو‌ بگیرن  و برگردونن... اما بقیه ی جَوُونا دور زینب رو گرفتن، نگاه کسی به قد و بالای عمه ی علی اکبر نیوفته... اما صبح یازدهم محرم، زینب  هی صدا میزد: جَوُونای بنی هاشم کجایید؟...* گر چه پایم را زمین نامحرم است دور تا دورم ببین نامحرم است"
base.apk
32.32M
🔺🌸🔺 کنید کاملا رایگان «بهای بهشت» 🔻 جامع ترین نمازی ویژه معلمان و مبلغان با محتوای متن ، صوت ، تصویر 1⃣ ۷۰ سخنرانی دو دقیقه نماز 2⃣ ۱۲۰ سخنرانی سه دقیقه ای نماز 3⃣ پاسخ به ۷۳ پرسش و شبهه نمازی ویژه دانش‌آموزان 4⃣ پاسخ به ۲۸ پرسش و شبهه نمازی ویژه بزرگسال 5⃣ ۵۰ قصه کوتاه نماز خوبان 6⃣ ۶۰ قصه کوتاه نماز شهیدان 7⃣ مهارت پاسخ به شبهات نماز در ۲۰ کلیپ 8⃣ معارف ذکرهای نماز در ۵۰ کلیپ 9⃣ شیوه‌های دعوت کودک و نوجوان به نماز در ۷۲ کلیپ 🔟 تاریخچه نماز در ۳۳ کلیپ؛ مهم 1⃣1⃣ چشم زخم ( پیشگیری و درمان) در ۱۲ کلیپ 2⃣1⃣ بانوی باحیا (مصادیق عفت و حیا در آیات و روایات) در ۶۳ کلیپ 3⃣1⃣ بیش از پنجاه کلیپ تأثیر گذار نماز و... ✅ با تبلیغ این اپلیکیشن در فضای مجازی در ثواب آن شریک شوید. @navaye_asheghaan
اگر به لب رسیده جان بگو به صاحب الزمان نمانده گر تو را توان بگو به صاحب الزمان غم به دل نهفته را راز به کس نگفته را مگو به این مگو به آن بگو صاحب الزمان بگو که دل شکسته ای از این زمانه خسته‌ای ز فتنه‌های این زمان بگو به صاحب الزمان دلت که بی‌قرار شد و بی‌قرار یار شد دعای ندبه را بخوان بگوبه صاحب الزمان گلایه کن، بهانه کن شکایت از زمانه کن ولی نگو به دیگران بگو به صاحب الزمان گره اگر به کارشد مشکل اگر هزارشد برو به زیر آسمان بگو به صاحب زمان فاطمه گفت یا علی، کشت مرا عدو ولی شکایت مرانهان بگو به صاحب الزمان رقیه جان اسیر شد سه ساله بودو پیر شد گفت غمم تو عمه جان بگوبه صاحب الزمان @navaye_asheghaan
👈 وای بر حالم اگر از تو جدا باشم من 🍂 👈 بیا بیا گل نرگس، عزای مادر توست 🍂 👈 بیت وحی و شعله های نار أَینَ المُنتَقِم 🍂 👈 ای آخرین مسافر دنیا کجایی ؟ 🍂 👈‌تو را تنها رها کردیم ما در کوچه‌ ی غربت 🍂 👈‌تنها نگار، حضرت صاحب زمان بیا 🍂 👈‌آرام جان جانِ پیمبر، شتاب کن 🍂 👈‌ای مرهم شرار جگر یابن فاطمه 🍂 👈‌باز هم روضه گرفتی در کجا یابن الحسن 🍂 👈‌ایّام فاطمیّه و وقت عزا شده 🍂 👈‌مثل یک ابر بهاری، یابن الزهرا 🍂 👈الا که صاحب عزای تمام غم هایی 🍂 ؁؁؁؁؁؁ #⃣ #⃣ #⃣ #⃣ @navaye_asheghaan
یک فاطمیه آمد و آن مونس و همدم کجاست شمع می‌پرسد ز پروانه گل نرگس کجاست در عزای مادرت یابن الحسن یک‌دم بیا تا نپرسد این جماعت بانی مجلس کجاست وجود نازنین پیغمبر ص فرمود: فاطمه جان، هر کس بر تو صلوات بفرستد خداوند او را می آمرزد و در هر جای بهشت که باشم او را به من ملحق می‌کند امشب این صلوات را با هم زمزمه کنیم اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما أحاط به علمک هرکه با زهراست احساس سخاوت می‌کند مور این وادی سلیمان را ضیافت می‌کند دست پخت فاطمه نان است و نانش جذبه است هر که شد یک بار سائل کم‌کم عادت می‌کند فرشیان نه عرشیان هم رو به او می‌ایستند در میان خانه‌اش وقتی عبادت می‌کند هرچه مولا مدح خود را کرد مدح فاطمه است آینه از شان همتایش روایت می‌کند روز محشر که بیاید کار دست فاطمه است مرتضی می‌ایستد زهرا قیامت می‌کند رشته‌ای از چادرش هم دست ما باشد بس است رشته‌ای از چادرش آری قیامت می‌کند آره والله همین‌طوره__ رشته‌ای از چادرش آری شفاعت می‌کند__ اما کدوم چادر؟... همون چادری که ابن شهرآشوب و قطب راوندی نقل می‌کنند : یه روزی امیر المؤمنین محتاج به قرض شد... یه چادر پشمی از حضرت زهرا رو به یه مرد یهودی به امانت داد.. یه مقدار جو قرض گرفت یهودیه چادر و برد تو خونه‌اش.. داخل حجره گذاشت.. نیمه‌های شب زن یهودیه دید تمام حجره نورانی شده.. شوهرش رو صدا زد.. هر دوتایی سراسیمه اومدن تو حجره... دیدند تمام این انوار مقدس از چادر حضرت فاطمه داره ساطع می‌شه.. همون شب خبر پیچید.. همه فامیل و همسایه‌ها شون خبردار شدند.. تو روایت اومده هشتاد نفر یهودی اون‌شب مسلمان شدند چادرت وقتی یهودی را مسلمان می‌کند یک نگاهت عالمی را مثل سلمان می‌کند اما بمیرم یه روزی اومد.. همین چادری که یهودی مسلمان کرد.. حسنین دیدند زیر دست‌وپا افتاده یا زهرا این‌جا یه خانم بود وقتی از خواب بیدار شد دید نوری به آسمان ساطع شد و به برکت این نور مسلمان شد.. اما من یه خانم رو می‌شناسم.. نیمه‌شب از خواب بیدار شد.. دید از تنور خانه نوری به آسمان ساطع می‌شه... زن خولی می‌گه وقتی اومدم کنار تنور.. دیدم هودجی از آسمان به زمین داره نازل می‌شه.. یه بانوی قد خمیده ای روی هودج ایستاده.. یه حوریه ای صدا می‌زد راه بدید_ راه بدید.. فاطمهٔ زهرا برا دیدن سر فرزندش حسین می‌آید.. وقتی کنار تنور رسید دست برد میان تنور.. سر نورانی را بیرون آورد.. سر رو بغل گرفت و با گریه صدا زد ولدی ولدی یا حسین.. أیها الشهید أیها مظلوم... قتلوا که وما عرفوک.. و من شرب الماء منعوک ... کشتنت ولی آبت ندادند.. حسین.... شب است و مادری پهلو شکسته کنار مطبخ خولی نشسته بریز ای دیده خون دل ز دیده که رنگ از صورت زهرا پریده بگوید از غمت در شور و شینم حسینم وا حسینم وا حسینم مولف فیش:حجت الاسلام سمیعی ┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅┄ @navaye_asheghaan