#پارت_168🌥
شمر و سربازان او بسیار خوشحال هستند و به یکدیگر می گویند آنجا را که میبینی شهر شام است ما تا سکههای طلا فاصله زیادی نداریم.
صدای قهقهه و شادمانی آنها بلند است.
اسیران میفهمند که دیگر به شام نزدیک شدهاند
به راستی یزید با آنها چه خواهد کرد؟؟
آیا دستور کشتن آنها را خواهد داد ؟
آیا دختران را به عنوان کنیز به اهل شام هدیه خواهد داد؟؟
نگاه کن!
ام الکلثوم خواهر امام حسین به یکی از سربازان می گوید من با شمر سخن دارم به شمر خبر میدهند که یکی از زنان می خواهد با تو سخن بگوید.
- چه می گویی ای دختر علی!
- من در طول این سفر هیچ خواستهای از تو نداشتم اما بیا و به خاطر خدا تنها خواسته مرا قبول کن.
- خواسته تو چیست؟
- شمر از تو می خواهم که ما را از دروازه ای وارد شهر کنی که خلوت باشد ما دوست نداریم نامحرمان ما را در این حالت ببینند.
شمر خنده ای می کند و به جای خود برمیگردد .
به نظر شما آیا شمر این پیشنهاد را خواهد پذیرفت .
شمر که دین ندارد نامرد روزگار است او تصمیم گرفته است تا اسیران از شلوغترین دروازه وارد شهر بشوند.
پیکی را می فرستد تا به مسئولان شهر خبر دهد که ما از دروازه ساعات وارد میشویم.
***
در شهر شام چه خبر است؟
همه مردم کنار دروازه ساعات جمع شدهاند .
نگاه کن!
شهر را آذین بسته اند همه جا شربت است و شیرینی زنان را نگاه کن ساز می زنند و آواز می خوانند.
مسافرانی که اهل شام نیستند در تعجب هستند یکی از آنها از مردی سوال میکند:
-چه خبر شده است که شما این قدر خوشحال هستید؟مگر امروز روز عید شماست؟
-مگر خبر نداری که عده ای بر خلیفه مسلمانان یزید شورش کرده اند و یزید همه انها را کشته است امروز اسیران انها را به شام می اورند.
-انها را از کدام دروازه وارد شهر می کنند؟
-از دروازده ساعات.
همه مردم به سوی آنجا حرکت میکنند.
خدای من !
چه جمعیتی اینجا جمع شده است.
کاروان اسیران آمده اند یک نفر در جلوی کاروان فریاد میزند ای اهل شام اینان اسیران خانواده لعنت شده اند اینان خانواده فسق و فجور هستند .
مردم کف میزنند و شادی می کنند خدای من چه می بینم زنانی داغدیده و رنج سفر کشیده بر روی شتر ها سوار هستند جوانی که غل و زنجیر بر گردن اوست سرهایی که بر روی نیزه ها است و کودکانی که گریه می کنند .
کاروان اسیران آرام آرام به سوی شهر پیش میرود.
آن پیرمرد را میشناسی؟
ا و سهل بن سعد است از یاران پیامبر اسلام بوده اکنون از سوی بیت المقدس میآید.
او امروز وارد شهر شده و خودش هم غریب است و دلش به حال این غریبان میسوزد.
او آنها را نمیشناسد و همینطور به سرهای شهدا نگاه میکند اما ناگهان مات و مبهوت می شود این سر چقدر شبیه رسول خداست؟
خدایا این سر کیست که اینقدر نزد من آشناست؟
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.
#پارت_172🌟
مرد شامی با تعجب به یزید نگاه می کند آیا یزید دختران پیامبر را به اسیری آورده است؟
او فریاد می زند ای یزید لعنت خدا بر تو دختران پیامبر را به اسیری آوردهای؟
به خدا قسم من خیال میکردم که این ها اسیران کشور روم هستند.
یزید بسیار عصبانی می شود .
او دستور می دهد تا این مرد را هم هرچه سریعتر به جرم جسارت به مقام خلافت اعدام نمایند.
یزید از بیداری مردم می ترسد و تلاش می کند تا هر گونه جرقه بیداری را فوراً خاموش کندـ
او بر تخت خود تکیه داده است.
جام شراب به دست دارد سر امام حسین مقابل است و اسیران همه در مقابل او ایستاده اند.
امام سجاد نگاهی به یزید می کند و می فرماید ای یزید!
اگر رسول خدا ما را در این حالت ببیند با تو چه خواهد گفت؟
همه نگاهها به اسیران خیره شده است همه دلها از دیدن این صحنه به درد آمده است.
یزید تعجب میکند و در جواب میگوید پدر تو آرزوی حکومت داشت و حق مرا از خلیفه مسلمانان هستم مراعات نکرد و به جنگ من آمد اما خود او را کشت خدا را شکر می کند که او را ذلیل و نابود کرد.
امام جواب میدهد ای یزید قبل از اینکه تو به دنیا بیایی پدران من یا پیامبر بودند یا امیر مگر نشنیده ای که جد من علی بن ابیطالب در جنگ بدر و احد پرچمدار اسلام بود و پدر تو و جد تو پرچمدار کفر بودند!!
یزید از این سخن امام سجاد آشفته می شود و فریاد می زند گردنش را بزنید.
ناگهان صدای زینب در فضا می پیچد از کسی که مادربزرگ جگر حمزه سیدالشهدا را جویده است بیش از این نمی توان انتظار داشت.
مجلس سراسر سکوت است و این صدای علی است که از حلقوم زینب می خروشد.
آیا اکنون که ما اسیر تو هستیم خیال میکنی که خدا تو را عزیز و ما را خوار نموده است؟
تو آرزو می کنی که پدران تو می بودند تا ببینند چگونه حسین را کشته ای.
تو چگونه خون خاندان پیامبر را ریختی و حرمت ناموس او را نگه نداشتی و دختران او را به اسیری آوردی؟
بدان که روزگار مرا به سخن گفتن با تو وادار کرده و گر نه من نه تو را ناچیز تر از آن می دانم که با تو سخن بگویم .
ای یزید!
هر کاری می خواهی بکن هر کوششی که داری به کار بگیر اما بدان که هرگز نمی توانی یاد ما را از دلها بیرون ببری.
تو هرگز به جلال و بزرگی ما نمیتوانی برسی.
شهیدان ما نمرده اند بلکه آنها زنده اند و در نزد خدای خویش روزی میخورند.
ای یزید!
خیال نکن که می توانی نام و یاد ما را از یاد بین ببری بدان که یاد ما همیشه زنده خواهد بود.
یزید چون مار زخمی به گوشه ای می خزد سخنان زینب او را در مقابل میهمانانش حقیر کرده است.
او دیگر نمی تواند سخن بگوید .
آری بار دیگر زینب افتخار آفرید.
او پاسدار حقیقت است به پیام رسان خون برادر .
همه مهمانان یزید از دیدن این صحنه ها مبهوت شدهاند یزید دیگر هیچ کاری نمیتواند بکند او دیگر کشتن امام سجاد را به صلاح خود نمی بیند دستور می دهد تا مهمانان بروند و غل و زنجیر از روی اسیران باز کنند و آنها را به زندان ببرند.
*
کاش یزید اسیران را به زندان می برد.
حتما تعجب میکنی!
آخر تو خبر نداری که یزید اسیران را در خرابه ای جای داده است در این خرابه روزها آفتاب می تابد و صورت ها را میسوزاند و شبها سیاهی و تاریکی هجوم می آورد و بچه ها را می ترساند نه فرشی و نه رواندازی نه لباسی نه چراغی.
این خرابه کنار قصر یزید قرار دارد.
سربازان شب و روز در اطراف خرابه نگهبانی می دهند .
مردم شام برای دیدن اسیران میآیند و به آنان زخم زبان می زنند هنوز خیلی از مردم این سیر آن را نمیشناسند .
خدایا چه موقع این مردم حقیقت را خواهند فهمید؟
شبها و روزها میگذرد کودکان همه بیقراری می کنند خدایا چه موقع از این خرابه بیرون خواهیم آمد؟
*
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.
#پارت_174💫
اسیران هنوز در خرابه شام هستند و یزید سرمست از پیروزی او هر روز سر امام حسین را جلوی خود میگذارد و به شراب خوری و عیش و نوش می پردازد.
امروز از کشور روم نماینده ای برای دیدن یزید می آید او پیام مهمی را برای یزید آورده است.
نگاه کن وارد قصر میشود.
یزید از روی تخت خود بر می خیزد و نماینده کشور روم را به بالای مجلس دعوت میکند.
او کنار یزید نشسته است و جلسه شراب آماده است یزید جام شرابی به او تعارف می کند.
او می بیند که قصر یزید زینت شده است صدای ساز و آواز می آید رقاصان میخوانند و مینوازند.
گویی مجلس عروسی است.
چه خبر است که یزید اینقدر خوشحال و شاد است؟
ناگهان چشمش به سر برید ای میافتد که روبروی یزید است:
- این سر کیست که در مقابل توست؟
- تو چه کار به این کارها داری؟
-ای یزید !من وقتی به روم بر گردم پادشاه روم از هر آنچه در این سفر دیدهام از من گزارش خواهد خواست من باید بدانم چه خبر است که تو اینقدر خوشحالی؟
- این سر حسین پسر فاطمه است.
- فاطمه کیست؟
- دختر پیامبر اسلام.
نماینده روم مات و مبهوت می شود از جای خود بر می خیزد و میگوید ای یزید وای بر تو وای بر این دین داری تو.
یزید با تعجب به او نگاه میکند فرستاده روم مسیحی است و او را چه می شود؟
اکنون نماینده کشور روم به سخن خود ادامه میدهد ای یزید بین من و حضرت داوود ده ها واسطه وجود دارد اما مسیحیان خاک پای مرا برای تبرک بر می دارند و میگویند تو از نسل داوود پیامبر هستی ولی تو فرزند دختر پیامبر خود را میکشی و جشن میگیری؟
این چه نوع مسلمانی است که تو داری؟
ای پیامبر حضرت عیسی فرزندی نداشت اما در کشور ما کلیسایی ساختهاند و در آن نعل اسبی را که حضرت عیسی بر آن سوار شده است نصب کرده اند مردم هر سال از راه دور و نزدیک به آن کلیسا میروند و گرد آن طواف می کنند و آن را می بوسند.
ما مسیحیان اینگونه به پیامبر خود احترام می گذاریم و تو فرزند دختر پیامبر به خود را میکشی ؟؟
یزید بسیار ناراحت می شود و با خود فکر میکند که اگر این نماینده به کشور روم بازگردد آبروی یزید را خواهد ریخت.
پس فریاد میزند این مسیحی را به قتل برسانید.
نماینده کشور روم رو به یزید میکند و میگوید ای یزید من دیشب پیامبر شما را در خواب دیدم که مرا به بهشت مژده داد به من از این خواب متحیر بودم.
اکنون تعبیر خواب روشن شد به درستی که من به سوی بهشت می روم اشهد و ان لا اله الا الله و اشهد و ان محمد رسول الله.
همسفرم !
نگاه کن!
او به سوی سر امام حسین می رود سر را بر میدارد و به سینه می چسباند و می بوید می بوسد و اشک می ریزد .
یزید فریاد میزند هرچه زودتر کارش را تمام کنید مأموران در حالی که او سر امام حسین را در سینه دارد گردنش را میزنند.
***
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.
#پارت_175🌙
به یزید خبر می رسد که بعضی از مردم شام با دیدن کاروان اسیران و اگاهی به برخی از واقعیت ها نظرشان در مورد او عوض شده است و به دنبال این هستند تا واقعیت را بفهمند.
پس زمان آن رسیده است که یزید برای فریب دادن و خام کردن آنها کاری بکند.
فکری به ذهن او می رسد .
یکی از سخنرانان شام را میطلبد و از او میخواهد که یک متن سخنرانی بسیار عالی تهیه کند و در آن تا آنجا که میتواند خوبی های معاویه و یزید را بیان کند و حضرت علی به امام حسین را لعن و نفرین کند.
البته پول خوبی هم به این سخنران داده میشود و قرار می گذارند که وقتی مردم برای نماز جمعه می آیند این سخنرانی انجام شود.
در شهر اعلام میکنند که روز جمعه یزید به مسجد می آید و همه مردم باید بیایند.
روز جمعه فرا میرسد و در مسجد جای سوزن انداختن نیست همه مردم شام جمع شدهاند.
یزید دستور میدهد تا امام سجاد را هم به مسجد بیاورند.
او میخواهد به حساب خود یک ضربه روحی به امامسجاد بزند و عزت و اقتدار خود را به آنها نشان بدهد.
سخنران بالای منبر میرود و به مدح و ثنای معاویه و یزید می پردازد و این که معاویه همانی بود که اسلام را از خطر نابودی نجات داد و...
و همچنان ادامه می دهد تا آنجا که به ناسزا گفتن به حضرت علی به امام حسین می رسد.
ناگهان صدایی در مسجد طنین می اندازد وای بر تو که به خاطر خوشحالی یزید آتش جهنم را برای خود خریدی!
این کیست که چنین سخن میگوید همه نگاه ها به سوی صاحب صدا برمیگردد.
همه مردم زندانی یزید امام سجاد را به هم نشان میدهند اوست که سخن می گوید ای یزید آیا به من اجازه میدهی بالای این چوب ها بروم و سخنانی بگویم که خشنودی خدا در آن است.
یزید قبول نمیکند اما مردم اصرار میکنند و میگویند اجازه بدهید او به منبر برود تا حرف او را بشنویم.
اری این طبیعت انسان است که از حرف تکراری خسته میشود سالهاست که مردم سخنرانی های تکراری را شنیدهاند آنها میخواهند حرف تازهای بشنوند.
یزید به اطرافیان خود میگوید اگر این جوان بالای منبر برود تا آبرویم را نریزد پایین نخواهد آمد و همچنان با خواسته مردم موافق نیست.
مردم اصرار می کنند عده ای می گویند این جوان که رنج سفر و داغ پدر و برادر دیده است نمی تواند سخنرانی کند بگذار بالای منبر برود وقتی این همه جمعیت را ببیند نخواهد توانست یک کلمه بگوید.
از هر گوشه مسجد صدا بلند میشود ای یزید بگذار این جوان به منبر برود چرا میترسی؟
تو که کار خطا نکرده ای!
مگر نمی گویی که اینها از دین خارج شدهاند و اگر نمیگویی اینها فاسق هستند خوب بگذار برود سخن بگوید که کیستند و از کجا آمده اند.
آری بیشتر مردم شام از واقعیت خبر ندارند تبلیغات یزید کاری کرده است که همه خیال میکنند عدهای بیدین بر ضد اسلام و حکومت اسلامی شورش کرده است و یزید آنها را کشت است.
آن گروهی هم که تحت تاثیر کاروان اسیران قرار گرفته بودند از این فرصت استفاده میکنند و اصرار پافشاری که بگذارید فرزند حسین به منبر برود.
جو مسجد به گونه ای میشود که یزید ناچار می شود اجازه بدهد امام سجاد سخنرانی کند اما یزید بسیار پشیمان است و با خود میگوید عجب اشتباهی کردم که این مجلس را تشکیل دادند ولی پشیمانی دیگر سودی ندارد.
مسجد سراسر سکوت است و امام آماده میشود تا سخنرانی تاریخی خود را شروع کند:
بسم الله الرحمن الرحیم
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.
#پارت_176🥀
بهترین درود و سلام ها را به پیامبر خدا می فرستم.
هر کس مرا می شناسد که می شناسد اما هر کس که مرا نمی شناسد بداند که من فرزند مکه و منایم و فرزند زمزم و صفایم.
من فرزندان کسی هستم که در آسمانها به معراج رفت و فرشتگان آسمان ها پشت سر او نماز خواندند.
من فرزند محمد مصطفی هستم.
من فرزند کسی هستم که با دو شمشیر در رکاب پیامبر جنگ می کرد و دو بار با پیامبر بیعت کرد.
من پسر کسی هستم که در جنگ بدر به حنین با دشمنان جنگید و هرگز به خدا شرک نورزید.
من پسر کسی هستم که چون پیامبر به رسالت مبعوث شد او زودتر از همه به پیامبر ایمان آورد.
او که جوان مرد بزرگوار و شکیبا بود و همواره در حال نماز بود.
همان که مانند شیری شجاع در جنگها شمشیر میزد اسلام مدیون شجاعت است.
آری او جدم علی بن ابیطالب است.
من فرزند فاطمه هستم فرزند بزرگ بانوی اسلام هستم.
من پسر دختر پیامبر شما هستم.
یزید صدای گریه مردم را می شنود آنها با دقت به سخنان امام سجاد گوش میدهند.
مردم شام به دروغ های یزید و معاویه پی بردهاند.
آنها یک عمر حضرت علی را لعن کردهاند آنها باور کرده بودند که علی نماز نمی خواند اما امروز می فهمند اولین کسی که به اسلام ایمان آورده حضرت علی بوده است او کسی بوده است که همواره در راه اسلام شمشیر زده است.
صدای گریه و ناله مردم بلند است.
یزید از ترس به خود می لرزد چه خاکی بر سر بریزد.
میترسد که نکند مردم شورش کنند و او را بکشند.
هنوز تا موقع اذان وقت زیادی مانده است اما یزید برای اینکه مانع سخنرانی امام میشود دستور میدهد که ما از آن اذان بگوید:
-الله اکبر الله و اکبر اشهد ان لا اله الا الله ـ
امام میفرماید تمام وجود من به یگانگی خدا گواهی میدهد.
- اشهد ان محمد رسول الله .
امام سجاد عمامه خود را برمی دارد و به موذن رو می کند تو را به این محمدی که نامش را بردی قسم میدهند تا لحظه ای صبر کنی.
بعد رو به یزید می کند و می فرماید ای یزید بگو بدانم این پیامبر خدا که نامش در اذان برده شد جد توست یا جد من اگر بگویی جد تو است که دروغ گفته و کافر شده اگر بگویی که جد من است پس چرا فرزند او حسین را کشتی و دختران او را اسیر کردی؟
آنگاه اشک در چشمان امام سجاد جمع میشود به یاد مظلومیت پدر افتاده است ای مردم در این دنیا مردی را غیر از من پیدا نمیکنید که رسول خدا جد او باشد پس چرا یزید پدرم حسین را شهید کرد و ما را اسیر نمود.
یزید که میبیند آبرویش رفته است بر می خیزد تا نماز را اقامه کند امام به او رو میکند و می فرماید ای یزید تو با این جنایتی که کردی هنوز خود را مسلمان میدانی که هنوز هم میخواهی نماز بخوانی.
یزید نماز را شروع می کند و عده ای که هنوز قلبشان در گمراهی است به نماز می ایستند ولی مردم زیادی نیز بدون خواندن نماز از مسجد خارج می شوند.
***
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.
#پارت_177🍂
مردم شام از خواب بیدار شده اند آنها وقتی به یکدیگر میرسند یزید را لعنت می کنند .
آنها فهمیدهاند که یزید دین ندارد و بنی امیه یک عمر آنها را فریب دادهاند.
آنها میدانند که چرا امام حسین با یزید بیعت نکرد اگر او نیز در مقابل یزید سکوت می کرد دیگر اثری از اسلام باقی نمی ماند.
یزید خبر میرسد که شام در آستانه انفجاری بزرگ است.
مردم دسته دسته کنار خرابه شام میروند و از امام سجاد و دیگر اسیران عذرخواهی میکنند.
ماموران حفاظتی خرابه نمیتوانند هجوم مردم را کنترل کنند.
یزید تصمیم میگیرد اسیران را از مردم دور کند و به بهانه نامناسب بودن فضای را به آنها را به قصر میبرد.
مردم شام می بینند که اسیران را به سوی قصر میبرند تا آنها را در بهترین اتاق های قصر منزل دهند.
این حیله ای است تا دیگر کسی نتواند با اسیران تماس داشته باشد.
ناگهان صدای شیون و ناله از داخل قصر بلند می شود؟
حالا دیگر چه خبر است؟
زن یزید هنده بنایی گریه را گذاشت است .
وقتی به صورت های سوخته در آفتاب لباسهای پاره حضرت زینب دختران رسول خدا نگاه می کند فریاد و ناله اش بلند می شود.
نگاه کن!
خود یزید به همسرش هنده می گوید که برای امام حسین گریه کند و ناله سر بدهد.
آیا شما از تصمیم دوم یزید با خبر هستید؟
او میخواهد کاری کند که مردم خیال کنند ابن زیاد بود که حسین را کشته است و او به این کار راضی نبوده است.
هنوز نامه یزید در دست ابن زیاد است که به او فرمان قتل حسین را داده است اما اهل شام از آن بی خبر هستند و یزید میتواند واقعیت را تحریف کند.
یزید همواره در میان مردم این سخن را می گوید خدا ابنزیاد را لعنت کند من به بیعت مردم عراق بدون کشتن حسین راضی بودم خدا حسین را رحمت کند این ابن زیاد بود که او را کشت.
اگر حسین نزد من میآمد او را به قصر خود می بردم و به او در حکومت خود مقامی بزرگ می دادم.
همسفر خوبم!
نگاه کن که چگونه واقعیت را تحریف میکند .
یزید که دیروز دستور قتل امام حسین را داده بود اکنون خود را فدای حسین معرفی می کند.
او تصمیم گرفته است تا برای امام حسین مجلس عزا برپا کند به همین مناسب در قصر یزید سه روز عزا اعلام می شود.
هر جا بروی گریه است و عزاداری !
عجب است که مجلس عزا در قصر یزید برپا میشود خود یزید هم در این عزا شرکت میکند.
زنان بنی امیه شیون می کنند و بر سر و سینه می زنند.
در همه مجلس ها ابن زیاد لعنت می شود.
اگر پا به قصر یزید بگذارید فریاد وای حسین کشته شد در همه جا بلند است.
یزیدی که تا دیروز شادی می کرد و می رقصید امروز در گوشه ای نشسته و عزادار است.
او به همه میگوید که خواست خدا این بود که حسین به فیض شهادت برسد خدا ابن زیاد را لعنت کند.
مردم !
نگاه کنید یزید همیشه ابن زیاد را لعنت می کند یزید برای امام حسین مجلس عزا گرفته است همه زنان بنی امیه در عزای او بر سر و سینه می زنند یزید چقدر با خاندان پیامبر مهربان شده است!
هر روز سفره ناهار آماده می شود اما او لب به غذا نمی زند.
چرا؟
باید امام سجاد بیاید تا او شروع به خوردن غذا کند
مردم ببینید یزید چقدر به فرزند رسول خدا احترام میگذارد بدون او لب به غذا نمی زند.
آیا مردم شام بار دیگر خام خواهند شد؟
آیا آنها دوباره فریب یزید را خواهند خورد ؟
به هرحال اکنون زینب و دیگر زنان اجازه دارند تا برای شهدای خود گریه کنند آری در طول این سفر هرگاه میخواستند گریه کنند سربازان به آنها تازیانه می زدند.
***
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.
#پارت_179🌾
شب است و همه مردم شهر در خواب هستند اما کنار قصر یزید کاروانی آماده حرکت است.
یزید دستور داده است تا خاندان پیامبر در دل شب و مخفیانه از شام خارج شوند او نگران است که اگر مردم شام بفهمند برای خداحافظی با این خانواده اجتماع کنند و بار دیگر امام سجاد سخنرانی کند و دروغ های دیگری از یزید را فاش می سازد.
آن روزی که مردم به این کاروان فحش و ناسزا میگفتند یزید در روز روشن آنها را وارد شهر کرد و مدت زیادی آنها را در مرکز شهر معطل نمود اما اکنون که مردم شهر این خاندان را شناخته اند باید در دل شب سفرشان آغاز شود.
اکنون یزید نزد ام کلثوم دختر علی میرود و میگوید ای ام الکلثوم این سکههای طلا مال شماست این ها را در مقابل سختی ها و مصیبت هایی که به شما وارد شده است از من قبول کن.
صدای ام کلثوم سکوت شب را می شکند ای یزید تو چقدر بی حیا و بی شرمی برادرم حسین را می کشی و در مقابل آن سکه طلا به ما می دهی ما هرگز این پول را قبول نمی کنیم.
یزید شرمنده میشود و سرش را پایین میاندازد و دستور حرکت میدهد کاروان شهر شام را ترک میکنند شهری که خاندان پیامبر یک ماه و نیم در آن زجر و رنج را تحمل کردند.
این شهر خاطره های تلخی برای این مسافران داشت اکنون آنها باز می گردند ولی رقیه همراه آنان نیست آنها یک یادگار برای مردم این شهر باقی گذاشتند.
*
کاروان به حرکت خود ادامه میدهد مهتاب بیابان را روشن کرده است هنوز از شام فاصله زیاد نگرفتهایم نعمان همراه کاروان میآید یزید به او توصیه کرده است که با اهل کاروان مهربانی کند و هر کجا که خواستند آنها را منزل دهد.
-ای نعمان آیا میشود ما را به سوی عراق ببری؟
- عراق برای چه؟ ما قرار بود به سوی مدینه برویم .
-ما می خواهیم به کربلا برویم خدا به تو جزای خیر بدهد ما را به سوی کربلا ببر.
نعمان مقداری فکر میکند و سرانجام دستور میدهد کاروان مسیر خود را به سوی عراق تغییر دهد شب ها و روزها می گذرد تا کربلا راهی نمانده است.
به راستی چه موقع ما به کربلا می رسیم؟
زینب به زیارت قبر برادر میرود سکینه به دیدار پدر میرود.
اینجا سرزمین کربلاست!
کربلای خون اینجاست همان جایی که عزیزانمان به خاک و خون غلتیدند هنوز صدای غریبانه حسین به گوش میرسد.
کاروان سه روز در کربلا می ماند و همه برای امام حسین و عزیزانشان عزاداری میکنند.
سه روز میگذرد اکنون موقع حرکت به سوی مدینه است.
**
کاروان آرام آرام به سوی مدینه می رود شبها و روزها سپری میشود .
نزدیک مدینه امام سجاد دستور توقف می دهد.
- ای نعمان بن بشیر پدر تو شاعر بود آیا تو هم از شعر بهرهای بردی؟
-اری ای پسر رسول خدا.
- پس به سوی شهر برو و مردم را از آمدن ما با خبر کن.
نعمان سوار بر اسب خود می شود و به سوی مدینه به پیش می تازد امام سجاد دستور میدهد تا خیمه ها را برپا کنند و زنان و بچهها در خیمه ها استراحت کنند.
حتماً به یاد داری که این کاروان در دل شب از مدینه به سوی مکه رهسپار شد امام سجاد دیگر نمیخواهد ورود آنها به مدینه مخفیانه باشد میخواهد همه مردم با خبر بشوند و به استقلال این کاروان بیایند.
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.
#پارت_178🍁
یزید میداند که دیگر ماندن اسیران در شام به صلاح نیست هرچه آنها بیشتر بمانند خطر بیشتری حکومت او را تهدید میکند اکنون باید آنها را از شام دور کند و به مدینه فرستاد.
برای همین امام سجاد را به حضور میطلبد و به او میگوید که فرزند حسین اگر می خواهی می توانی در شام پیش من بمانی و گر هم میخواهی به مدینه بروی دستور می دهم تا مقدمات سفر را برایتان آماده کنند.
امام بازگشت به مدینه را انتخاب میکند یزید دستور میدهد تا نعمان بن بشیر به قصر بیاید.
آیا نعمان پسر بشیر را می شناسی؟
همان کسی که قبل از ابن زیاد امیر کوفه بود او کسی بود که وقتی مسلم به کوفه آمد هیچ واکنش تندی نسبت به مسلم انجام نداد.
آری او سیاست مسلمت آمیزی داشت اما یزید او را برکنار کرد و به جای آن ابن زیاد را در کوفه به عنوان امیر منصوب کرد.
نعمان بعد از برکناری از حکومت کوفه به شام آمده است.
یزید به نعمان رو میکند و میگوید ای نعمان بن بشیر هرچه سریعتر وسایل سفر را آماده کند تو باید با عده ای سربازان خاندان حسین را به مدینه برسانید لباس غذا آب آذوقه و هرچه را که برای این سفر نیاز هست تهیه کن این سربازان به همراه تو می آیند تا محافظ کاروان باشند.
یزید می ترسد که مردم دوره این خاندان جمع شوند.
این سربازان باید همراه کاروان باشند تا مردم شهرها در طول مسیر نتوانند با این خاندان سخن بگویند.
آری باید هرچه زودتر این خانواده را از کشورشان بیرون کرد نباید گذاشت مردم شام بیش از این با این خاندان آشنا شوند وگرنه حکومت بنی امیه برای همیشه نابود خواهد شد.
باید هرچه زودتر سفر آغاز گردد.
امام رو به یزید می کند و می فرماید ای یزید در کربلا وسایل ما را غارت کرده اند دستور بده تا آنها را به ما برگردانند.
آری در عصر عاشورا خیمه ها را غارت کردند و سپاه کوفه هرچه داخل خیمه ها بود برای خود برداشتند اما یزید پس از جنگ به ابن زیاد نامه نوشت و از او خواست تا همه وسایلی که در خیمه ها بود را به شام بیاورند.
یزید می خواست این وسایل را برای خود نگه دارد تا همواره نسل بنی امیه به آن افتخار کند و به عنوان یک سند زنده گویای پیروزی بنی امیه بر بنی هاشم باشد .
یزید در جواب می گوید ای پسر حسین آن وسایل را به شما نمی دهند در مقابل حاضر هستند که چند برابر آن پول و طلا به شما بدهم.
امام در جواب او می فرماید ما پول تو را نمی خواهیم ما آن وسایل را میخواهیم چرا که در میان آن وسایل مقنعه و گردنبند مادرم حضرت زهرا بوده است یزید سرانجام برای اینکه امام سجاد حاضر شود شام راترک کند دستور می دهد تا آن وسایل را به او بازگرداند.
***
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.
#پارت_180🌴
#پارت_اخر☘
خبر شهادت امام حسین روزها قبل به مدینه رسید است ابنزیاد روز دوازدهم پیکی را به مدینه فرستاد تا خبر کشته شدن امام حسین را به امیر مدینه بدهد.
دوستان خاندان پیامبر در آن روز گریه ها کردند و نالهها نمودند اما آنها از سرنوشت اسیران هیچ خبری ندارند.
به راستی آیا یزید آنها را هم شهید کرده است؟
همه نگران هستند به منتظر خبر.
ناگهان از دروازه شهر اسب سواری وارد میشود و فریاد میزند یا اهل یثرب لا مقام لکم ای مردم مدینه دیگر در خانه های خود نمانید.
همه با هم میگویند چه خبر است؟
مردم در مسجد پیامبر جمع میشوند زن و مرد پیر و جوان ای مرد چه خبری داری؟
او به مردم میگوید مردم مدینه این امام سجاد است که با عمه اش زینب و خواهرانش در بیرون شهر شما منزل کرده است.
همه مردم سراسیمه میدهند داغ حسین برای آنها تازه شده است.
چه غوغایی شده است.
نعمان می خواهد به سوی امام سجاد برگردد اما می بیند همه راهها بسته شده است ازدحام جمعیت است برای همین او از اسب پیاده میشود و پیاده به سوی خیمه امام سجاد میرود.
چه قیامتی برپا شده است نعمان وارد خیمه امام سجاد میشود امام را میبیند در حالی که اشک می ریزد و دستمالی در دست دارد و اشک چشم خود را پاک میکند.
مردم به خدمت امام سجاد میرسند و به او تسلیت می گویند صدای گریه و ناله از هر سو بلند است.
اما میخواهد برای مردم سخن بگوید همه مردم ساکت میشوند این سفر دارد به پایان میرسد باید چکیده خلاصه این سفر برای تاریخ ثبت شود من خدا را به خاطر سختی های بزرگ و مصیبتهای درد و بلای سخت شکر و سپاس می گویم.
مردم مدینه در تعجب هستند به راستی این کیست که این چنین سخن میگوید؟
او با چشم خود شهادت پدر برادران عموهع و...را دیده است او به سفر اسارت رفته است و آب دهان انداختن اهل شام به سوی خواهرانش را دیده است اما چگونه است که باز خدا را شکر می کند؟
آری تاریخ میداند که امام خدا را شکر می کند چرا که این کاروان که اکنون از شام برگشته در آنجا اسلام را زنده کرده و برگشته است.
اری این کاروان به کربلا رفت و خون های زیادی در راه دین داد و به شام رفت و دین پیامبر را از مرگ حتمی نجات داد.
آیا نباید خدا را شکر کرد که اسلام نجات پیدا کرده و دینی که پیامبر برای آن خون دل زیادی خورد بود بار دیگر زنده شد.
خون امام حسین تا روز قیامت درخت اسلام را آبیاری می کند.
همسفرم سفر ما دارد به پایان میرسد حتماً میدانی که چه کسی پیروز شد.
یزید به خاطر کینه ای که به پیامبر و خاندان او به دل داشت میخواست اسلام را ریشهکن کند به عنوان خلیفه مسلمانان می خواست ضربات هولناکی را به اسلام بزند و این امام حسین بود که با قیام خود اسلام را نجات داد.
تا زمانی که صدای اذان از گلدسته ها بلند است امام حسین پیروز است.
عزیزم !
این بار که صدای الله اکبر را شنیدی بدان که این صدای مرهون خون سرخ امام حسین است.
گوش کن!
اکنون امام سجاد آخرین سخنان خود را بیان می فرماید:
ای مردم پدرم امام حسین را شهید کردند و خاندان او را به اسارت گرفتند و سر او را بر نیزه نمودند و به شهرهای مختلف بردند.
کدام دل است که بتواند بعد از شهادت او شادی کند هفت آسمان در عزای او گریستند همه فرشتگان خداوند و همه ذرات عالم بر او گریه کردند ما را به اسارت بردن گوی که ما فرزندان قوم کافر هستیم.
شما به یاد دارید که پیامبر چه قدر سفارش ما را به امت خود می نمود و از آنان می خواست که به ما محبت کنند به خدا قسم اگر پیامبر به جای آن سفارش ها از امت خود می خواست که با فرزندان او بجنگند امت او بیش از این نمی توانست در حق ما ظلم کند.
این چه مصیبت بزرگ و جانسوزی بود که امت مسلمان بر خاندان پیامبر ایشان وارد کردند اما این مصیبت ها را در پیشگاه خدا عرضه میکنیم که او روزی انتقام ما را خواهد گرفت.
سخن امام به پایان میرسد و پیام مهم او برای همیشه در تاریخ میماند مردم مدینه به یاد دارند که پیامبر چقدر نسبت به فرزندانش سفارش می کرد آنها فراموش نکردهاند که پیامبر همواره از مردم می خواست تا به فرزندان عشق بورزند.
به راستی امت اسلام بعد از رسول خدا با فرزندان او چگونه رفتار کردند؟
آخرین سخن امام نیز اشارهای است به اینکه یک روز انتقام گیرنده خون امام حسین خواهد آمد .
آری او می آید بیایید من به شما هم برای آمدنش دعا کنیم.
اللهم عجل لولیک الفرج!
آمین.
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.
روضه_امام_کاظم_علیه_السلام
مناجات_امام_زمان_علیه_السلام
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸آقا بیا که روضه ی موسی بن جعفر است
🔸چشمانمان ز داغ مصیباتشان تر است
آجرک الله...
یا بن الحسن...
🔸جامه سیاه بر تن و بر جان شرار آه
🔸دل ها به یاد غصۀ او پر ز آذر است
دلها رو روانه کنیم...
کنار حرم با صفاش...
🔸مرثیه خوان حضرت کاظم، خود خداست
🔸بانی روضه، حضرت زهرای اطهر است
امشب آسمان و زمین...
عزادار آقا موسی بن جعفر هست...
امشب همه عالم عزادارند..
بانی تمام روضه ها...
مادرش زهراست...
🔸زندان نگو، که گرم مناجات با خداست
🔸غار حرای حضرت موسی بن جعفر است
قربون غریبیت برم آقا...
🔸از تازیانه خوردن حضرت نگو دگر
🔸ارثیه ای رسیده به ایشان ز مادر است
🔸باشد همیشه ورد زبانم به هر نفس
🔸لعنت به آن یهودی بی دین که کافر است
🔸ای من فدای شال عزای شما شوم
آقا جان... یا بن الحسن...
قربون شال عزات برم آقا...
🔸ای من فدای شال عزای شما شوم
🔸آقا بیا که روضۀ موسی بن جعفر است
هر کجا نشستی...
حالا امام زمانت رو دعوت کن...
یا صاحب الزمان...
🍂سینه_زنی🍂
🥀« کوچ از خرابه ؛
زبانحال زینب کبری (س) »🥀
📝محمد علی مصیبی تبریزی
سبک : شبانگاهان . . .
خداحافظ ای اسیر بلا
شمع بزم ولا ، جلوۀ عصمت
قطار غم یوللانوب گئدوری
کربلایه طرف،باشلانورفرقت
اولوب قلبیم غمدن آکنده
سنی تاپشوردوم خداونده
من خداحافظ - من خداحافظ
ئورکلرده کِلک حسرتیلن
اوج محنتیلن،غم سوزین یازدیم
ئوزوم بو ویرانه مسکن ده
جان وئرن دمده، قبریوی قازدیم
یانور نار ِ هجره عمّنده
سنی تاپشوردوم خداونده
من خداحافظ - من خداحافظ
دوزنمز عمّه ن فراق اودونا
منتظردی ولی ، اکبر و قاسم
بلادشتینده منیم یولومی
گوزلوری گوزلیم قولسوزعباسیم
قورام بزم غم او گلشنده
سنی تاپشوردوم خداونده
من خداحافظ - من خداحافظ
عمون عباسه ئوزوم دیئرم
ایلیوبدی خزان،غم گولون نیلی
ابوالفضلیم ! گوزلروندن ایراق
نازنین بالاما ، ووردیلار سیلی
عمون آغلار آغلارام منده
سنی تاپشوردوم خداونده
من خداحافظ - من خداحافظ
اگر چه من عازمم اما
غملی قبرینده وار گوزوم والله
حسینیم مندن سوروشسا سنی
باغریقان باباوا،یوخ سوزوم والله
حسیندن زینبدی شرمنده
سنی تاپشوردوم خداونده
من خداحافظ - من خداحافظ
«مُصَیب»یاز؛گئتدی زینب اوگون
نازنین بالا شاماتیده قالدی
یزیدی تخت خلافتدن
بو سه ساله بالا عاقبت سالدی
دی ، زینبله همنوا سنده
سنی تاپشوردوم خداونده
من خداحافظ - من خداحافظ