eitaa logo
سیره‍ شُهدا
64 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
538 ویدیو
54 فایل
گفت فحشا در کجا آید پدید؟ گفتمش در کوچه های بی شهید...🥀 ارتباط با خادم، انتقادات و پیشنهادات 👇 @Mughniyeh7093 تبادل پذیریم( با هر تعداد عضو )🔗 کپی ترجیحا با ذکر صلوات...♥🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سیره‍ شُهدا
دوستان عزیز سلام✋😊 یه لینک ناشناس درست کردم مخصوص حرفای دلتون، دلنوشته ای حرفی چیزی به شهدااا دارین میتونین اونجا بگین، حتی اگه انتقادی پیشنهادی چیزی دارین خوشحال میشیم به گوشمون برسونین، اصلا هرچه دل تنگت میخواهد بگو🙃🙂 اینم لینک ناشناس:👇 https://harfeto.timefriend.net/355427282 بیاین و هرچی دوست دارین بگین، ما هم انشاالله اونارو تو کانال میزاریم و حتی اگه شد جوابشونم میدیم. منتظر حرفای قشنگتون هستیم😉❤️ لینک ناشناس:👇 https://harfeto.timefriend.net/355427282 اگر هم دوست داشتین میتونین به پیوی یکی از ادمین ها پیام بدین👇👇 @FAM6882 @mobinaz84
رضایت برنده گلمون😍 ان شاءالله حاجتت برآورده بشه🌹 دوستان صلوات یادتون نره😉 ♡ سیره شهدا ♡ 🌹 @navayehshahid
این دفعه هم برنده عزیز و مهربونمون به صلوات اکتفا کردن😍 ♡ سیره شهدا ♡ @navayehshahid
سیره‍ شُهدا
این دفعه هم برنده عزیز و مهربونمون به صلوات اکتفا کردن😍 ♡ سیره شهدا ♡ @navayehshahid
دوستان گل لطفا به نیت برآورده شدن حاجت برنده عزیزمون ۱۰ تا صلوات بفرستین🌹💜 زیاد وقتتون رو نمیگیره🙃✨ ممنون از همگی🌸 @navayehshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹یک روز ظهر وارد خانه شد، سلام کرد، خیلی خسته و گرفته بود، یک ساک دستش بود، آن روز از صبح به مراسم تشییع شهدای گمنام🌹 رفته بود، آرام و بی‌صدا به اتاقش رفت. 🔸صدا کرد:  مادر، برایم چای می‌آوری؟ برایش چای ریختم و بردم. وارد اتاقش شدم، روی تخت دراز کشیده بود، من که رفتم بلند شد و نشست. 🔹پرسیدم: چه خبر؟ در جواب من از داخل ساکش یک پرچم سه‌ رنگ با آرم «الله» بیرون آورد.  پرچم خاکی و پاره بود. اول آن را به سر و صورتش کشید و بعد به من گفت: «این را یک جایی بگذار که فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن را روی جنازه‌ام بکش». 🔸خیلی ناراحت شدم، گفتم:«خدا نکند که تو قبل از من بری». اجازه نداد حرفم را تمام کنم، خندید و گفت: «این پرچم روی تابوت یک شهید گمنام تبرک شده است» 🔹وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشید و اگر شد با من دفنش کنید تا خداوند به‌ خاطر آبروی شهید به من رحم کند و از گناهانم بگذرد و شهدا مرا شفاعت کنند». 🔸نمی‌دانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه تکه برای شفاعت دست همه پخش می‌شود.... روایت مادرشهید... ♡ سیره شهدا ♡ ❤️ @navayehshahid
💠نمونه‌ای از 🌷شهیـد 🔹یکی از رفقای ابراهیم گرفتار بود و مرتب به دنبال اعمال و رفتار غیر اخلاقی می‌گشت.چند نفر از دوستانش با داد زدن و قهرکردن نتوانسته بودند او را تغییردهند. 🔸در آن شرایط که کمتر کسی او را تحویل می‌گرفت، خیلی با او گرم گرفته بود و حتی او را با خودش به زورخانه می‌آورد? و جلوی بچه ‌های دیگه خیلی به او می‌گذاشت. 🔹مدتی بعد شروع کرد بااو کردن. ابتدا اون رو کرد و گفت:"اگه کسی به دنبال مادر وخواهر تو راه بیفته و اونها رو بکنه چیکار می‌کنی" 🔸اون پسر با عصبانیت گفت: "چشماش رو در می‌یارم". خیلی آروم گفت:"خُب پسر، تو که برای خودت اینقدر غیرت داری چراهمون کار اشتباه رو انجام می‌دی... 🔹بعد ادامه داد: "ببین اگه قرارباشه هرکی به دنبال دیگری باشه که دیگر جامعه از هم می‌پاشه و سنگ روی سنگ بند نمی‌شه" 🔸 بعد ابراهیم از بودن نگاه به نامحرم حرف زد و کلی دلیل دیگه آورد و اون پسر تأیید می‌کرد?. بعد هم گفت: "تصمیم خودت رو بگیر اگه می‌خوای با ما باشی باید این گناه رو ترک کنی " 🔹 و دلائلی که ابراهیم برای او آورد باعث تغییر کلی در شد و او را به یکی از بچه‌های خوب محل تبدیل کرد. 🔸این پسر از افراد بسیاری است که ابراهیم با برخورد خوب واستدلال و صحبت کردن ‌های آنها را متحول کرده بود. این پسرهم اکنون بر روی یکی از کوچه‌های محله نقش بسته است. ♡ سیره شهدا ♡ ❤️ @navayehshahid
خيلي بوديم، نه پلاكي، نه كارتي، چيزي همراهش نبود. سپاه به تنش بود. چيزي شبيه پيراهن در جيبش نظرم را جلب كرد. خوب كه دقت كردم، ديدم يك است كه انگار روش جمله اي شده. خاك و گِل ها رو كردم .... ديگر نيازي نبود دنبال بگرديم ... روي نوشته بود : "به ياد شهداي گمنام" ♤ سیره شهدا ♤ ❤️ @navayehshahid
مجید داشت، برای قهوه‌خانه‌اش هم همیشه می‌گرفت تا «مجید بربری» لقب بامزه‌ای باشد که هنوز شنیدنش را یاد بقیه بیندازد. اخلاقش واقعا بود، بارها هم کنار نانوایی می ایستاد و برای کسانی که می دانست وضعیت مناسبی ندارند. نان و دستشان می رساند. خیلییی بود قهوه‌خانه‌ای که به گفته مجید تعداد زیادی از دوستان مجید آنجا رفت‌وآمد داشتند : «یکی از دوستان مجید که بعدها شد در این قهوه‌خانه رفت‌وآمد داشت. یک‌شب مجید را خودشان ‌برد که اتفاقاً خودش در آنجا بود. بعد آنجا در مورد و ناامنی‌های سوریه و حرم حضرت زینب می‌خوانند و مجید آن‌قدر می‌زند و گریه می‌کند که حالش بد می‌شود. وقتی بالای سرش می‌روند. می‌گوید: «مگر من که حرم درخطر باشد. من هر طور شده می‌روم.» از همان تصمیم می‌گیرد که برود.»... .... ۲۱دیماه۹۴ ♧ سیره شهدا ♧ ❤️ @navayehshahid
نزدیکِ عملیات بود. می‌دونستم مهدی دختردار شده. یه روز دیدم سرِ پاکت از جیبش‌زده بیرون. پرسیدم: این چیه؟ گفت: عکس دخترمه... گفتم: بده ببینم عکسش رو گفت: هنوز خودم ندیدمش... پرسیدم: چرا گفت: الان وقتِ عملیاته ، می‌ترسم مِهر پدر و فرزندی کار دستم بده ، باشه برا بعد از عملیات... ♡ سیره شهدا ♡ ❤️ @navayehshahid
﷽ عزیزان☝️ هرگز اجازه ندهید کسی به این انقلاب با چشمان بد نگاه اندازد...! ﴿ شھید مصطفے شیخ الاسلامے ‌‌﴾🌱 ♡ سیره شهدا ♡ 🆔 @navayehshahid
🌺از زبان 🔸وقتیکه ایشون میخواستن از بنده اجازه بگیرن واسه رفتن به ،احساس میکردم که واقعا نمیتونم رو به روی (س) بایستم 🔹اما از طرفی هم نمیتونستم تو اون شرایط بسیار سخت،تو و نیاز،به ایشون راحت اجازه بدم که برن. 🔸بنده فقط سکوت کردم،تنها کاری که کردم سکوت کردم و چیزی . دیدم که ایشون هی چشماشون رو کوچیک میکردن و سر تکون میدادن تا اجازه بدم که . 🔹من باز چیزی نگفتم و فقط سکوت کردم دیدم که دیگه صداشون نمیاد و ساکت شده بودن،وقتی برگشتم و نگاشون کردم دیدم نشسته بودن روی پله آشپزخانه و سرشون رو انداخته بودن پایین و از چشماشون سرازیر میشد. 🔸وقتیکه من ایشون رو دیدم،دیگه واقعا نتونستم مقاومت کنم چون خیلی به ایشون داشتم و همیشه میخواستم که به خواسته هاشون برسن و هر آرزویی که دارن بهش برسن و درنهایت بهشون گفتم که باشه مشکلی نیست،برین 🔹فقط به بهشون گفتم که وقتی رفتین اونجا یه وقت ... ایشونم خندیدن و گفتن:نه من میخوام سال خدمت کنم مثل فرمانده مون جعفرخان تو سن چهل سال به بعد شم. ♤ سیره شهدا ♤ ❤️ @navayehshahid