دفاع مقدس مثل واقعه عاشورا است
مادر شهید حمیدرضا اسفنجانی نقل میکند: «میخواست برود جبهه. گفتم: «مادرجان! چند روزی صبرکن تا من حالم خوب بشه بعد برو!» گفت: «از همون جا دعا میکنم خوب بشی، ولی من که میدونم حرف شما چیز دیگه است.» گفتم: «آره، اونجا جنگه، توپ و تفنگه، نقل و نبات که پخش نمیکنن.» جواب داد: «مادرجان! دوران ما هم مثل زمان امام حسینه. پای دین و قرآن وسطه. اگه اون دنیا حضرت زینب دامنت رو بگیره چی میخوای جوابش رو بدی؟» آن حرفش آنقدر روی من تاثیر گذاشت که ناخودآگاه گفتم: «حقا که خون جوون من از خون عزیز زهرا رنگینتر نیست. برو که انشاءالله روسفیدم میکنی!»
ادامه زندگینامه این شهید گرانقدر را در سایت نویدشاهدسمنان بخوانید👇
https://semnan.navideshahed.com/fa/news/549873
#زندگینامه_شهدا
#شهیدحمیدرضااسفنجانی
#نویدشاهدسمنان
نوید شاهد سمنان 👈 عضو شوید
@navideshahed_semnan
💎من هم برای خودم یک پا مَردم!
🔶آمد خانهمان. روحیهام را که دید، گفت: «آبجی! شوهرت رفته شهرستان بقیه درسهاشو بخونه. باید خوشحال هم باشی نه این که اخمهات توهم باشه!»
خندهام گرفت و گفتم: «داداش جان! وقتی مرد خونه نباشه، زندگی سخت میگذره.»
حمیدرضا محکم و جدی جواب داد: «من هم برای خودم یک پا مَردم. حاضرم هر کاری بگین انجام بدم، ولی نمیتونم ببینم به آبجیام سخت بگذره.»
🎙به نقل از خواهر شهید حمیدرضا اسفنجانی
#خاطرات_شهدا
#شهیدحمیدرضااسفنجانی
#خاطرات_دهه_شصت
#نویدشاهدسمنان
نوید شاهد سمنان 👈 عضو شوید
@navideshahed_semnan
💎آخرین بدرقه
🔶نتوانستم ببوسمش. فقط کاسه آب را پشت سرش خالی کردم. نگاهم هنوز دنبالش بود. دیدم شانههایش میلرزد. پایم جلو نمیرفت. نوهام را فرستادم. پرسید: «دایی چرا داری گریه میکنی؟»
در حالی که دستهایش را دیدم که اشکهایش را پاک میکرد، شنیدم که میگفت: «دایی جان! گریه عشق به امام حسینه.»
همان حرف برایم کافی بود تا مطمئن شوم، آخرین باری است که پسرم را بدرقه میکنم.
🎙راوی: مادر شهید حمیدرضا اسفنجانی
#خاطرات_شهدا
#شهیدحمیدرضااسفنجانی
#خاطرات_دهه_شصت
#نویدشاهدسمنان
نوید شاهد سمنان 👈 عضو شوید
@navideshahed_semnan