eitaa logo
مدرسه نبشتن
1.1هزار دنبال‌کننده
190 عکس
94 ویدیو
0 فایل
مجالی برای همنشینی با واژه ها (آموزش نویسندگی) ارتباط با ادمین صفحه نبشتن: @nebeshtan_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
تو می‌گویی: مسأله‌یی نیست. گروهی زود می‌میرند، گروهی دیر، و گروهی هرگز نمی‌میرند. ما تنها عزادارانِ تاریخ نیستیم. پس، مسأله‌یی نیست. مسأله‌یی نیست... اگر هنوز هم عاشقیم، چرا از کنارِ زمانِ عزا، با قدم‌های بلند، رَد نشویم؟ این ملّت عاشق که گلیمش را، دست‌کم، دَه‌هزار سال، از تنِ دریادریا آب بیرون کشیده‌است، باز هم، تا اَبَد هم، خواهدکشید. 📘 یک عاشقانه آرام، @nebeshtan
عزیز من! خوشبختی نامه‌ای نیست که یک روز، نامه رسانی، زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دست های منتظر تو بسپارد. خوشبختی،ساختن عروسک کوچکی ست از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر...به همین سادگی، به خدا به همین سادگی؛ اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر... خوشبختی را در چنان هاله ای از رمز و راز ، لوازم و شرایط، اصول و قوانین پیچیده ی ادراک ناپذیر فرو نبریم که خود نیز درمانده از شناختنش شویم... خوشبختی، همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است... 📘چهل نامه‌ی کوتاه به همسرم نازنین @nebeshtan
ﻋﺰﯾﺰِ ﺩﻟﻢ، ﺍﮔﺮ ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮِ ﺧﯿﺎﺑﺎن ﺭﺍ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯽﮐﻨﯽ، ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﮐﻦ. ﻣﻦ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺩﺭﻣﺎﻧﺪه ﻧﯿﺴﺘﻢ. ﺗﻮ ﻫﯿﭻ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ ﺷﺒﺎﻫﺖِ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪه‌ی ﭘﯿﺮﯼ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺷﺐ ﺑﺎ ﺍﺟﻨﺎﺱِ ﻓﺮﻭﺵ ﻧﺮﻓﺘﻪﺍﺵ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺭﻭﺩ. 📘 فرانتس کافکا، نامه به فلیسه. @nebeshtan
به گمان من، هر آدمی را کلّه‌شقّی‌هایش می‌سازد؛ یعنی به اعتبار مقدار کله‌شقّی‌اش آدم است. حساب خودخواهی از غرور به کلی جداست و کله‌شقّی جزئی از غرور است؛ جز مشاهده‌شدنی غرور. آدم کلّه‌شقِ مغرور، آدمی است که به خاطر هدفی، ایمانی، اعتقادی، باوری... حاضر است به راحتی تمام زندگی و «خود»ش را فدا کند. 📘 ابن مشغله، نادر ابراهیمی @nebeshtan
شما برای نوشتن، همیشه احتیاج دارید خود را «دلتنگ» احساس کنید؟ آن‌طور که هم‌اکنون می‌گفتید؟ نوشتن کمبودی را جبران می‌کند. من زندگی را به نوشتن ترجیح می‌دهم. همان‌طور که فرناندون پسوآ می‌گوید: «اگر زندگی کافی بود، ادبیاتی وجود نمی‌داشت.» شما چطور می‌نویسید؟ من از هیچ شروع می‌کنم. خودم را به دست جریان می‌سپارم، همان‌طور که کوره‌راهی را در پیش می‌گیرند. من خیلی پیاده‌روی می‌کنم و شیفته‌ی کوره‌راه‌های کوهستانی‌ای هستم که بدون این که متوجه شویم پیچ می‌خورند. اگر بنا باشد بین یک راه مستقیم و یک کوره‌راه مارپیچ یکی را انتخاب کنم، همیشه کوره‌راه را بر می‌گزینم. برای من، نوشتن همین است: انتخاب راه‌هایی که حس کنیم می‌توانیم خود را در آن‌ها گم کنیم و با این حال گم نشویم و خود را در راهی بیندازیم بدون این که بدانیم به کجا می‌رود. 📘 سه روایت از زندگی، یاسمینا رضا قسمتی از مصاحبه با فرانسوا بوسیل @nebeshtan
زمانی که کودکی می‌خندد، باور دارد که تمام دنیا در حال خندیدن است، و زمانی که یک انسان ناتوان را خستگی از پای در می آورد، گمان می برد که خستگی سراسر جهان را از پای درآورده است.  چرا ناامیدان دوست دارند که نا امیدی شان را لجوجانه تبلیغ کنند؟  چرا سرخوردگان مایلند که سرخوردگی را یک اصل جهانی ازلی ابدی قلمداد کنند؟  چرا پوچ گرایان ، خود را ، برای اثبات پوچ بودن جهانی که ما عاشقانه و شادمانه در آن می جنگیم، پاره پاره می کنند؟  آیا همین که روشنفکران بخواهند بیماری شان به تن و روح دیگران سرایت کند، دلیل بر رذالت بی حساب ایشان نیست؟  من هرگز نمی گویم که در هیچ لحظه یی از این سفر دشوار گرفتار ناامیدی نباید شد. من می گویم: به امید بازگردیم. قبل از آن که ناامیدی، نابودمان کند. 📘 یک عاشقانه‌ی آرام، @nebeshtan
من هرگز ضرورت اندوه را انکار نمی‌کنم؛ چراکه می‌دانم هیچ‌چیز مثل اندوه روح را تصفیه نمی‌کند و الماس عاطفه را صیقل نمی‌دهد؛ اما میدان دادن به آن را نیز هرگز نمی‌پذیرم؛ چراکه غم، حریص است و بیشترخواه و مرزناپذیر، طاغی و سرکش و بدلگام. هرقدر که به غم میدان بدهی، میدان می‌طلبد و باز هم بیشتر، و بیشتر… هرقدر در برابرش کوتاه بیایی، قد می‌کشد، سلطه می‌طلبد، و لِه می‌کند… غم عقب نمی‌نشیند، مگر آنکه به عقب برانی‌اش، نمی‌گریزد مگر آنکه بگریزانی‌اش، آرام نمی‌گیرد مگر آنکه بیرحمانه سرکوبش کنی… غم هرگز از تهاجم خسته نمی‌شود و هرگز به صلحِ دوستانه رضا نمی‌دهد. و چون پیش آمد و تمامیِ روح را گرفت، انسان بیهوده می‌شود، و بی‌اعتبار، و ناانسان و ذلیلِ غم و مصلوبِ بی‌سبب. 📘 چهل نامه‌ی کوتاه به همسرم @nebeshtan
کافکا، یک سال پیش از مرگش، به دیدن خواهرش الی و سه خواهرزاده‌ی کوچکش در مرکز تفریحی موریتز آلمان رفت. یکی از بچه‌ها سکندری خورد و زمین افتاد. قبل از اینکه بچه‌های دیگر به اون بخندند، کافکا برای آنکه بچه‌ی زمین‌خورده به خاطر بی‌دست‌و‌پایی‌اش نزد بقیه سرافکنده نشود با لحنی تحسین‌آمیز گفت: «چقدر قشنگ ادای زمین خوردن درآوردی! چقدر عالی بلند شدی!» شاید بتوان امیدوار بود (احتمالا امیدی واهی) که روزی «کسی» این کلمات رهایی‌بخش را به ما بگوید. 📘یک مرثیه و ده گریز، آلبرتو مانگل @nebeshtan
ما از وحشت فراموش کردن دیگران است که عکس آن‌ها را به دیوار می‌کوبیم یا روی طاقچه می‌گذاریم؛ یک وفاداری کاذب... خود ما به عکس‌هایی که به دیوارهای اتاقمان می‌کوبیم نگاه نمی‌کنیم، یا خیلی به ندرت و تصادفا نگاه می‌کنیم! ما به حضور دائم و به چشم نیامدنی آن‌ها عادت می‌کنیم. عکس، فقط برای مهمان است. این را یادتان باشد که: ذره‌ایی در قلب، بهتر از کوهی بر دیوار است. 📘رونوشت بدون اصل، نادر ابراهیمی. @nebeshtan
نویسندگی و نوشتن تابه‌حال چند بار گوشه‌ی مبل یا کنج دنج ساکتی لم داده‌اید و لبخند‌زنان به رویاهای دور و درازتان فکر کرده‌اید؟ چند بار زمان از دستتان در رفته و وقتی به خود آمده‌اید از نور روز خبری نبوده یا غروب دلگیر به سیاهی شب نشسته بوده است؟ به‌خیال من، رویاها با ارزش‌ترین و زنده‌ترین بخش زندگی ما آدم‌هاست. رویاها دقیقا همان بخشی‌ست که به روزمرگی ما آلوده نیست: از جنس ایده‌آل‌ها و آرزوهاست. هر انسانی تا زمانی که می‌تواند رویا ببافد زنده است. چرا که رد پای خودش را در آینده می‌کارد. رد پایی که اگر هدف شود، آرام آرام سبز می‌شود و از دل خاک سر بیرون می‌آورد. نویسنده‌های هر سرزمینی متخصصان رویاپردازی یک ملت‌اند، نویسنده‌ها در پای یک ملت را در آینده می‌کارند؛ رویای زنان و مردان متفاوت، رویای زندگی‌ها، عشق‌ها و مرگ‌ها متفاوت، رویای نوع دیگر زیستن. اگر پا به سرزمین تازه‌ای گذاشتید کافی است نگاهی به ردیف داستان‌های تازه بیندازید تا بفهمید مردمانش هنوز چقدر زنده‌اند و چقدر امید به آینده در درونشان نفس می‌کشد. (آتوسا افشین‌نوید، کتاب «یک، دو. سه نویسندگی»، نشر افراز) @nebeshtan
- محمد! سحر که به نماز می‌ایستی، گهگاه صدایت، گرچه خوش است بیش از اندازه بلند می‌شود نمازت را اگر برای خدا می‌خوانی بدان که او بی صدا نیز می‌شنود و اگر برای همسایگان می‌خوانی بدان که از نظر عُقلای ایشان بانگت را هرچه بلندتر کنی کوته بین تری؛ عبادت کاری ست که انسان در خلوت می‌کند و به زمزمه یا در دل نه به فریاد. _ از این‌که ارشادم می‌کنی سپاس میگزارم پدر؛ امّا رُخصت بده نکته‌ای را هم شاگرد به استاد بیاموزد. سحر که به نماز ایستاده بودی صدایت را هیچ نشنیدم. نمازت را با صدای بلند بخوان پدر آن قدر بلند که مجاز است و مقبول. با خلوص امّا بلند و خوش آهنگ و دلنشین تا همسایگان صدایت را بشوند. اعتقاد، جهان را آباد خواهد کرد و صدای رسای مردِ معتقد صدای اعتقاد است نه عربده‌ی ریا؛ و اگر حق بود که جملگی عبادات در خلوت و خاموشی انجام گیرد و به زمزمه یا در دل، اذان را بر بلندای مناره‌ها نمی‌گفتند با صوتِ بلندِ دلنشین پر طنین و اعتبار نماز جمعه‌ی جماعت را مولای متقیانِ جهان صدبار بیش از نماز در خلوت نمی‌دانست و خداوند مقرر نمی‌داشت که جملگی مسلمانان که حج برایشان واجب است در یک روز گرد هم آیند و به فریادی جهان لرزان از گناه و جُرم و کُفر، برائت بطلبند. 📘مردی در تبعید ابدی، نادر ابراهیمی، ص ۳۰. @nebeshtan
هدایت شده از مدرسه نبشتن
نویسندگی و نوشتن تابه‌حال چند بار گوشه‌ی مبل یا کنج دنج ساکتی لم داده‌اید و لبخند‌زنان به رویاهای دور و درازتان فکر کرده‌اید؟ چند بار زمان از دستتان در رفته و وقتی به خود آمده‌اید از نور روز خبری نبوده یا غروب دلگیر به سیاهی شب نشسته بوده است؟ به‌خیال من، رویاها با ارزش‌ترین و زنده‌ترین بخش زندگی ما آدم‌هاست. رویاها دقیقا همان بخشی‌ست که به روزمرگی ما آلوده نیست: از جنس ایده‌آل‌ها و آرزوهاست. هر انسانی تا زمانی که می‌تواند رویا ببافد زنده است. چرا که رد پای خودش را در آینده می‌کارد. رد پایی که اگر هدف شود، آرام آرام سبز می‌شود و از دل خاک سر بیرون می‌آورد. نویسنده‌های هر سرزمینی متخصصان رویاپردازی یک ملت‌اند، نویسنده‌ها در پای یک ملت را در آینده می‌کارند؛ رویای زنان و مردان متفاوت، رویای زندگی‌ها، عشق‌ها و مرگ‌ها متفاوت، رویای نوع دیگر زیستن. اگر پا به سرزمین تازه‌ای گذاشتید کافی است نگاهی به ردیف داستان‌های تازه بیندازید تا بفهمید مردمانش هنوز چقدر زنده‌اند و چقدر امید به آینده در درونشان نفس می‌کشد. (آتوسا افشین‌نوید، کتاب «یک، دو. سه نویسندگی»، نشر افراز) @nebeshtan