بلندای تو را چه حاجت به واگویه های شعر و نثر؟
ای نامِ همیشه! که "فاطمه" را در خانه ی "علی" جا نهادی و "ام البنین" را در کوچه های مدینه...
و درست از همان روز،"فاطمه" تر شدی و "ام البنین" تر!..
و کوچه زنی را دید در آستانه ی خانه که ماه را آویخته بود به پیشانی اش و یک سبد ستاره را سنجاق کرده بود لابلای چین دامنش و از آسمان،اذن دخول می طلبید..
زنی که گام هایش نشان از ایستادن بر بلندای افق همسری و مادری داشت...
به تقدیر عاشقانه "علی" خوش آمدی بانو!
و مباد که مادرانه هایت،شَروه ای شود به لهجه ی خیسِ رود،در ساحل تشنگی...
سلام بر ام البنین
واحه در واحه باز می پیچید،عطر سنگین روسری در باد!
نه که از جنس نوبرانه ی گل،رد شد از گل فراتری در باد!
نخل هایی زدند اول صبح،ردّ چشمان دختری در باد!
آیه هایی عفیف، دل بردند،از امامی،پیمبری در باد!
واحه در واحه می دوی خوشحال،می کشانی مرا به دنبالت
مست از خواب دیشبی که نشست،ماهِ کامل به دامنِ فالت
سال،تحویل می شود امروز، بر بلندای سبزِ اقبالت
باز کن در،"عقیل" آمده است؛میهمانِ بهارُمین سالَت...
و تَرَک خورد روی گونه ی تو،سبدی از انارها ناگاه!
صف کشیدند گوشه های دلت،همه ی بیقرارها ناگاه!
تا به نام "علی" رسید سخن،پر شدی از بهارها ناگاه
چشم وا می کنم وَ می بینم،رفته ای با سوارها ناگاه...
خبری هست و می روی که شوی،مادرِ انقلاب های بزرگ!
تو بزرگی و انتخاب شدی،تا کنی انتخاب های بزرگ!
که توسل کنند اهل زمین، به تو در اضطراب های بزرگ!
می روی ماه را بیاویزی،بغل آفتاب های بزرگ!
به بهاری نبست دل،خانه،هر چه از کوچه رد شدند فصول
سبزتر از بهار می آیی،از پسِ سال های سرد ملول
یک قبیله شکوفه همراهت،ایستادی به ذکر "اذن دخول"
مادرِ ابرهای آب آور! چار فصل زیارتت،مقبول!
مثل پروانه ای که می افتد،ناگهان در دلِ چراغانی
به کجا پا گذاشتی بانو! به گمانم فقط تو می دانی!
یک دعای توسل است انگار،هر کسی را به نام می خوانی!
هر سلامی،زیارت محض است،هر نگاهی،سلوک عرفانی...!
شبی از دوردست های بلند،دست بردی برای چیدن ماه
ماه،تقدیر دستهای تو بود، هر چه دست از گرفتنش کوتاه
ماه،تعبیر خوابهای تو بود،خواب های صمیمی و دلخواه
ماه شد نذرِ آب های محال،در غروبی که نیزه ی ناگاه...
"ان یکاد" از لبت نمی افتد،دوره ات کرده هر چه زیبایی
آی نامادری که مادری ات،شده اسطوره ای معمایی
انعکاس کدام خورشیدی؟ آی آیینه ی تماشایی!
فصل ها را ورق زدی یک یک،باز هم مادرِ پسرهایی...
خاطراتت همیشه شیرین نیست،زخم سر..پاره ی جگر دارد
عشق تا بوده دردسر بوده..عشق تا هست،دردسر دارد
پُرِ دلشوره ای که فهمیدی،هر چه داری سرِ سفر دارد
و فقط دلخوشی که می بینی،"کوه"،می ایستد،"کمر" دارد...
کوچه در کوچه می دوی بی تاب،می کشانی مرا کجا؟ بانو!
فقط این تکه را شنیدم من،" لا مُقامَ لکم بها"...بانو
صبر کن،بینِ ضجّه ی زن ها،باز گم می شود صدا،بانو!
من بریده بریده می شنوم...سرِ کی روی نیزه ها..بانو؟
آمدی...رفتی و...نپرسیدی،از پسرهای خویش،احوالی
که جواب تمام پرسشهات،آفتابی ست کنج گودالی
گریه هایت غریب و طاقت سوز،روضه هایت اصیل و جنجالی
می گذاری دوباره خرما بر،چار قبرِ مقدّسِ خالی...
کوچه در کوچه،می روی هر روز،نفَست از "لهوف"،آکنده
در درونت همیشه سقّایی،مشک زخمی به دوش افکنده
خاطر هر چه حرمله،جمع...با دو دستی چنین پراکنده!
هر کجا کودکی ست،می گویی:"پسرم را ببخش...شرمنده.."
مصرعی از شعر بشیر بن جذلم هنگام ورود کاروان به مدینه...یا اهل یثرب لا مقام لکم بها...
#ام_البنین
#حضرت_ابالفضل
#عاشورا
#امام_حسین
#مدینه
#سیده_اعظم_حسینی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
32.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعرخوانی در شب شعر عاشورا......شیراز...1403
#امام_سجاد
#شام
#خطبه
#صحیفه_سجادیه
#کربلا
#سیده_اعظم_حسینی
----------------------------
اشعار دکتر سیده اعظم حسینی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
به نجوا بود یا فریاد که می خواند:" قُل انّ صَلاتی و نُسُکی و مَحیایَ و مَماتی للّهِ ربِّ العالَمین"...
چقدر در هر منزلی قصه ی "یحیا"ی نبی را شنیده بود از زبان "حسین" و قصه ی طشت و سر را...
و شاید چشم هایی به سمت او چرخیده بودند هر بار، که همنام "یحیی" بود...
کوفی بود و احتمالا در منزل "شُقوق" به امام پیوسته بود.پنجاه ساله ای که رجزخوان می جنگید در باران سنگ ها و تیرهای مسموم...
اندکی بعد "یحیی"، همپایه ی نامش تا همیشه زنده بود...
سلام بر یحیی بن سلیم مازنی
ای تداعی شده با نام تو طشتی و سری!
وقت آن است سر خویش به مسلخ ببری!
به سیاهی بزن ای جاریِ پیوسته به نور
ایستاده به تماشای تو قرص قمری!
به بلندای تو هرگز نتوانند رسید
خیلِ معروف به کج فهمی و کوته نظری!
در تب حادثه رگ های زمین خشکیده ست
بکن ای زخمِ روان از دل صحرا گذری!
پیش پایت همه ی آینه داران رفتند
تا نباشند و نبینند شکستِ کمری!۱
همه جا قصه ی همنام تو پیچیده به دشت
قصه گو خواسته اینگونه بگوید خبری!
"زندگی" نام قشنگی ست؛ برازنده ی توست!
زنده بودی و از این پس به خدا زنده تری!
بادها راه بلدهای مسیر عشقند!
مقصدی نیست در این راه به جز دربدری...
۱- الآن اِنکسَر ظَهری وَ قَلَّت حیلَتی....
#عاشورا
#کربلا
#یاران_امام_حسین
#سیده_اعظم_حسینی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
نامتان با غربت، الفتی دیرینه دارد که دختران "غریبِ مدینه" اید؛ یادگارانِ "حَسن"...
باید چند گامی گذشته باشید از بلوغ، آنگاه که شیرینی رؤیاهای دخترانه تان در تلاطم یک سپیده تا غروب، محال می شود..
دو نام هستید در تاریخ، کم نشان، که غروبی قد می کشید در ازدحام غارتیان بی باور و اسب ها از نازکای قامتتان می گذرند، آنگونه شتابان که شکستنتان به گوشی نمی رسد، مگر "عمه" که در غروبی نباید، از خارهای بیابان کودک می چیند...
و صحرا می داند که شام غریبان با داغ یادگاران "حسن" غریب تر است...
سلام بر ام الحسن و ام الحسین،دختران مجتبی علیه السلام...
از همین رنگ های شاد و قشنگ،روسری سرخِ آب اناری بود
اول صبح،نو، سرِ دختر...سر شب،پاره، دورِ خاری بود...
این نمایی ست کلّی از قصّه، می توان از همین نما فهمید
بین آن شیهه های پی در پی، چه قَدَر وضع، اضطراری بود!
دور خیمه کسی نبود، اما...اسبِ آخر که بی سوار آمد
دورتادورِ خیمه غلغله شد، هر طرف اسبی و سواری بود..
ناگهان خیمه داغ و روشن شد...ناگهان بوی "سوختن" آمد
وَ کسی داد زد:"فرار کنید"!..دخترک، خیمه ی کِناری بود...
شب شد آشوبِ اسب ها خوابید...دخترک برنگشت از صحرا
پیش از این، یادگارِ داغی سخت، بعد از این، داغِ یادگاری بود!...
کاروان بعد چلّه ای برگشت، بین آن خاطراتِ سردرگم
روسری زیر آفتاب هنوز، رنگ و رو رفته، دور خاری بود...
#ام_الحسن_ام_الحسین
#دختران_امام_حسن
#اربعین
#کربلا
#سیده_اعظم_حسینی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
به مدینه ی بی پیامبر...
ای شهر! با مصیبت ممتد چه می کنی؟
با روزهای ناگذرِ بد،چه می کنی؟
وقت اذان و "أشهدُ انَّ محمداً"
با "اشهدِ" بدون "محمد" چه می کنی؟
با کودکان خسته ی در راه مسجد و
همبازی یی که باز، نیامد چه می کنی؟
با کوچه های جازده ای که از این به بعد
هرگز نمی رسند به مقصد، چه می کنی؟
وقتی "یقین"، قباله به دست از تو بگذرد
با عابران گیج مردّد چه می کنی؟
وقتی لگد..بُراق نشو! آمدیم و زد
-فرض محال اصلاً- اگر زد،چه می کنی؟
با لحظه ی نبایدِ افتادنِ زنی
-گیریم باردار نباشد-چه می کنی؟
اصلاً مصیبتِ پس از او نه..فقط بگو
با نفْسِ داغِ رفتنِ "احمد"،چه می کنی؟
با یک بقیع قبرِ پس از این -که می رسند
بی سایبان و زائر و گنبد- چه می کنی؟
براق شدن: عصبانی شدن...
#حضرت_رسول
#رحلت_پیامبر
#مدینه
#بیست_هشتم_صفر
#سیده_اعظم_حسینی
-------------------------
اشعار دکتر سیده اعظم حسینی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
مدینه..بی پیامبر
اصلاً به وحی کار ندارم.. فقطـ بیا
قدری میان کوچه دوباره قدم بزن!
دنبال بچه ها کن و با شور کودکی
پیغمبرانه، کوچه ی ما را به هم بزن!
با عابران سلام و علیکی کن و سپس
قدری نمک بریز! زمانی مزاح کن!
خنده بپاش مثل همیشه به روی شهر!
حال مدینه را نفسی روبراه کن!
بگذر ز غرفه غرفه ی بازار و لمس کن
پیراهنان ساده ی در انتظارشان ۱
با کاسبان شهر خوش و بش کن و بپرس
مثل همیشه باز هم از کسب و کارشان!
با آن رسالت پدریِ همیشگی
باز از کنار خانه ی "زهرا" عبور کن!
شادیِ بوسه بر سر و دست "بتول" را
هدیه به هر چه دخترِ زنده به گور کن!
هر چند وقت، خطبه ی عقدی بخوان و بعد
با یک دعا به وصلتشان روشنی بپاش!
در گوش کودکان مدینه اذان بگو
بر گریه های اوّلشان ایمنی بپاش!
خرماپزان که می رسد از راه، باز هم
هی سر بزن به کارگران! با بهانه ای...
در کام خسته ای بچکان! -در میان راه-
شیرینیِ گسِ رطبِ نوبرانه ای...
در لابلای معجزه و وحی، گاه گاه
گندم بیار و پاک کن و آسیاب کن!
پیغمبرانه های قشنگ و لطیف را
مثل گذشته، باز در این شهر، باب کن!
صبح است و باز منتظرم عابر نجیب!
عطر تو را که باز بپیچد به کوچه ها
من "یثرب"م که با تو "مدینه" شدم..بگو!
حالا که نیستی چه کنم نامِ بی تو را؟
۱- اشاره به پیراهنی که با دوازده درهم برای پیامبر خریده شد و ایشان به بازار رفته با پیراهنی ساده تر عوضش کردند و مابقی مبلغ را به دو نیازمند دیگر بخشیدند...
#حضرت_رسول
#رحلت_پیامبر
#مدینه
#بیست_هشتم_صفر
#سیده_اعظم_حسینی
-------------------------
اشعار دکتر سیده اعظم حسینی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
طلوع کرد شبی نامت از سر بامش
و شهر حضرت خورشید شد سپس نامش
گذشت سلسله ات روزی از نشابور و
نشست معجزه بر برگ و بار بادامش1
پس از عبور تو در حسرت نگین شدن اند
به شوق نام تو، فیروزه های خوشنامش!
چقدر تا به رسیدن شتاب کرد انگور
خبر نداشت که شرمندگی ست فرجامش...
1- اشاره به درخت بادامی که امام در مسیر سفر در منزل پیرزنی کاشتند و مردم از ثمر درخت برای تبرک و شفا می بردند...
#امام_رضا
#شهادت_امام_رضا
#سیده_اعظم_حسینی
..............................
اشعار دکتر سیده اعظم حسینی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
◾️سلام بر امام حسن عسگری و یادگار غریبش
آجرک الله یا بقیه الله
_________
این که افتاده و نور از نسبش می ریزد
پاکی هر چه سحر از لقبش می ریزد
شعله ی خیمه ز گرمای تبش می ریزد
زهر انگور خراسان ز لبش می ریزد
از تب داغ نفس هاش عطش می بارد
زهر با ایل و تبارش سر و سرّی دارد
"ماه خورشید نمایَش" به خسوف افتاده
روضه آتش شده بر جان لهوف افتاده
سی و دو درد به تقدیر حروف افتاده
کیست این؟ "ابن رضا" یی که رئوف...افتاده
آب می لرزد و در لرزش دستش جاریست
قصه تشنگی طایفه اش تکراری ست
چه زمینی ست که زندان شده اقیانوسش
ترک خشک عطش باز شده کابوسش
واژه در واژه سراب است فقط قاموسش
یازده بار خدا آمده با فانوسش
جلوه ذات فرود آمده محسوس شده
یازده بار همین معجزه مبعوث شده
شانزده سال فقط بغض مکرر؛ کوچه
حسرت جای قدم های کسی در کوچه
رد پایی که نشد حک بشود بر کوچه
بعد او آهِ کشیده ست سراسر کوچه
یک دل سیر ندیده ست قد حیدری اش
به چه دل خوش بکند بی حسن عسگری اش
حرمش گرچه اثر از غم غربت دارد
حسن دوم زهراست؛ ابهت دارد
دشمن از گنبد او کینه و وحشت دارد
هتک و تخریب در این طایفه قدمت دارد
بی جهت نیست مدام اسلحه بر کف دارند
از "حسن" های "علی" ترس مضاعف دارند
نرسیده ست به جزءِ سی ام این مصحف نور
بی وضو ختم نمودند او را مُشتی کور
"معتمد"های جهان گر چه کنندش محصور
می تراود ز حریمش همه جا عطر ظهور
پشت این پرده رسولی ست که خاتم با اوست
"آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست"
#امام_حسن_عسگری
#بقیه_الله_الاعظم
#سیده_اعظم_حسینی
............
اشعار دکتر سیده اعظم حسینی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللّٰهِ فِي أَرْضِهِ،
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
پرده را پس بزن ای آن که تماشا داری
ارث پاکی ز "محمد"، ز "مسیحا" داری
بهره از دامن "زهرا" و "ملیکا" داری
"انچه خوبان همه دارند تو تنها داری"
آی رویای قشنگی که حقیقت داری!
به نماز آمده ای، قصد قیامت داری؟!
عطر نرگس به پَر شال تو بسته ست نسیم
هر چه گل، گوشه ی دستار تو گشته ست مقیم
با تو کرده ست خدا بوی خوشش را تقسیم
می کند نبض زمان را ضربانت تنظیم
پرده را پس بزن ای حضرت خورشید!بتاب
تا بلرزد ز تماشات دل هر سرداب
زیر پاهای تو جاری ست بهاری مسدود
دست های پُر بارانِ تو خورشیداندود
نفست رخصت جاری شدن چشمه و رود
گوشه ی دنج نگاه تو بهشت موعود
در پس این شبِ آفت زده پیچیده صدات
بر تو و لحظه ی زیبای ظهورت، صلوات!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#صاحب_الزمان
#گل_نرگس
#مهدی_موعود
#سیده_اعظم_حسینی
............................................
اشعار دکتر سیده اعظم حسینی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
زمان از آنِ توست و ما یادمان می رود،لحظه هایی را نفس می کشیم،که تو صاحب آنی..
سلام بر تو ای صاحبِ زمان!
بگو راهی نمانده، غیر از اینـکه "ماه" برگردد!
در این تاریکی شب، بی خبر، ناگاه، برگردد!
بگو فرقی ندارد از کدامین راه برگردد
فقط آن خوب، آن محبوب، آن دلخواه، برگردد!
دقیقاً تا کدام آشوب، باید منتظَر باشد؟
بگو باید خودش این روزها اصلِ خبر باشد!
که نگذارد "خبر" از این که هست آشفته تر باشد
خبر سنگین؛ خبر خونین؛ خبر جانکاه... برگردد!
زمین: سرگیجه ی تکرارِ دور خویش چرخیدن!
زمان: ابهامِ تا کی روز و شب را بی هدف چیدن!
جهان: حتی به بیداری، مداوم خواب بد دیدن!
کسی باید میان این همه الحاح برگردد!
خبر آورده اند از روزگارِ صلحِ آغوشش
کسی می آید از راه و بهارانند تن پوشش!
کسی می آید از راه و شهیدانند چاووشش!
فقط یک حرف مانده، مختصر؛ کوتاه :"برگردد"!
اگر خون شرط این راه است، ای شمشیر! بسم الله!
مبادا در سرافشانیِ ما تأخیر! بسم الله!
مبادامان در این هنگامه دور و دیر! بسم الله!
بگو با آن عزیز رفته! بسم الله! برگردد!
#مهدی_موعود
#صاحب_الزمان
#انتظار
#ظهور
#سیده_اعظم_حسینی
--------------------------------
اشعار دکتر سیده اعظم حسینی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
امت احمد،اسوه ی مقاومت
مباد چهره ای از درد، در هم آوردن!
مباد خسته شدن؛خم شدن؛ کم آوردن!
مباد- تشنه اگر جان دهیم در این راه-
ز چاه منّت بیگانه شبنم آوردن!
اگر کنار "علی" زخم می خوریم،مباد
ز خیمه گاه "معاویه" مرهم آوردن!
بگو فقط هنر ماست در همه عالم
به گاه رزم،رجز از محرّم آوردن!
فقط ز امت "احمد" می آید این معنی
ز مِهر و خشم سپاهی فراهم آوردن!
شبیه صاعقه ناگاه و تند و رعب آور
شبیه کوه،قدم های محکم آوردن!
برای ما که به یُمن جهاد،بی مرگیم
مباد هیچ کفن،غیر پرچم آوردن!
بگو که امت "احمد" در این جهان ماییم!
که ایستاده ترینیم!رو به بالاییم!
نمرده ایم و نمرده شکوه غیرتمان!
حساب کرده خدا روی استقامتمان!
گرسنگی نکشانده ست سمت دنیامان
که مانده در گذر شعب،ردّ پاهامان
اگر که کوفیه بستیم و چهره پوشاندیم ۱
به خلق،عزّت اسلام را شناساندیم
چه سنگ بوده چه راکت چه موشک سجیل
هدف همیشه یکی بوده قلب اسراییل!
به نام نامی "احمد" شکوه یک وطنیم!
اگر ز غزه و لبنان اگر که از یمنیم..
هنوز مانده به غوغای سر فشانی ما
نبرد تن به تن آخر الزمانی ما!
از این فلات، از این عرصه ی غرور، بترس!
چه پرشکیب نماید چه ناصبور، بترس!
اگر که اهل جماعت،اگر که حیدری است
دل تپنده ی آن،جمله بیت رهبری است!
ز نیل تا به فرات، عرصه ی توهم توست!
فرات، حسرت دورِ هزار و چندم توست؟
فرات،بغض زمین در گلوی تک تک ماست!
و مرز دیگر این رود،کام کودک ماست! ۲
بگو که جادوی تلمود، غیر ابتر نیست!
حریف معجزه ی جاودان کوثر نیست!
کجاست ردِّ درخشان سرفرازی تان؟
که افتخار شما جز شکست خیبر نیست!
ز های و هوی و اباطیلتان نمی ترسد
مگر کسی که مرامش مرام حیدر نیست!
بگو ز نعره ی "هیهات منا الذله" ی ما
درین مقابله، یک گنبد آهنین تر نیست!
به شیرخواره ی غزه قسم! که غیر شما
شکست خورده ی این جنگ نابرابر نیست!
به حکم آیه ی چارم و پنجم "اسرا"
به جز شکست، برای شما مقدر نیست!
ز نامقدسی هر کتابتان پیداست
وجودتان همه جز شومیِ مکرر نیست!
به جز فساد و ترور چیستید در تاریخ؟
که گاهواره ی تان جز فساد پرور نیست!
دقیق، قوم کدامین خدای بی خیرید؟
که در مرام خدای شما به جز شر نیست!
صدای جمله ی تاریخ را درآوردید
که در امان ز شما جان یک پیمبر نیست!
که با حضور شما سازِ صلح ناکوک است!
وفات هر چه که پیغمبر است، مشکوک است!
که هر چه گفت خدا راه دیگر آوردید!
چقدر صبر خدا را شما سرآوردید!
چه دیده اید که آشفته و پریشانید؟
چه خوانده اید که از پیرِ ما هراسانید؟
که "پیر" گفت شما باطلید! شیطانید!
که "پیر" گفت شما بیش از این نمی مانید!
عجیب نیست اگر از ظفر نشان داریم!
که ما سپاه بزرگی در آسمان داریم!
اگر که ضربه ی مهلک،اگر فقط سیلی ست
شهید دادنِ ما "نه به صلح تحمیلی" ست!
۱- سلام بر شهید ابوعبیده
۲- برداشتن کام کودک با آب فرات
#امت_احمد
#مقاومت
#پیامبر_اعظم
#جبهه_اسلام
#سیده_اعظم_حسینی
------------------------
دکتر سیده اعظم حسینی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
سلام بر صبور خوشبخت، حلیمه ی سعدیه...
اتفاقی نیست بانوی بیابانگرد!
اتفاقی نیست از این راه می آیی!
کوچه ها در رهن بت هایند در این شهر
تو ولی از کوی "عبدالله" می آیی! ۱
کوچه ها بیراه و بن بستند در این شهر
جز همین یک کوچه که از آن گذر داری
خانه ای در انتهای کوچه.. می دانی!
کودکی در گوشه ی خانه.. خبر داری!
آمدی؟ تعبیر خواب روشن کعبه!
آمدی؟ گهواره ی "صَلّوا عَلیه" اینجاست!
مکّه یک گلدان تنگ است و تـَرَک دارد!
جای این گل در وسیع خلوت صحراست...
شهر می داند که بوی هر چه گل را تو
صبح در قنداقه ای پیچیده خواهی برد
کودکِ ایمان و امنِ "آمنه"، قطعاً
شیر از یک سینه، آنهم صبر،خواهد خورد!
احتمالاً بر دلت افتاده این کودک
در شب تاریک صحرا ماه خواهد شد!
این که از یک سینه ی خشکیده می نوشد
معجزه دارد، "رسول الله" خواهد شد!
می روی تا در دل صحرا بیفشانی
عطر "بسم الله الرحمن الرحیم"ی را
دور از چشم نظرتنگان این وادی
می بری قنداقه ی "خُلق عظیم"ی را...۲
بحث افزونیّ نعمت نیست، می دانم
مهر این کودک نشسته بر دل و جانت
بعد از این با او چه فرقی می کند اصلاً
سینه ی پر شیر و خشک گوسفندانت!
باید از صحرا بپرسم دستهایت را
در شبِ بیداری و گهواره جنبانی
روزهای دیرپای پا به پا بردن
روزهای در بغل خورشیدگردانی!
باید از باران بپرسم چشم هایت را
عشق و دلشوره در آن با هم گلاویزند!
چشم هایت حرز مِهر مادری هر روز
بر گلوی کودک مکه می آویزند!
اولین "مادر" که می گوید، عسل ریز است
بی گمان بالاتر از این اشتیاقی نیست!
انتخاب تو شبیه "آمنه" راز است
مادر پیغمبری، این اتفاقی نیست!
۱- نام پدر بانو حلیمه و پسرش-برادر رضاعی پیامبر- را نیز عبدالله نوشته اند...
۲- قلم/ ۴
#پیامبر_رحمت
#حلیمه_سعدیه
#هفدهم_ربیع
#میلاد_پیامبر
#سیده_اعظم_حسینی
--------------------------
اشعار دکتر سیده اعظم حسینی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷