eitaa logo
ندای اردکان
3هزار دنبال‌کننده
46.6هزار عکس
20.6هزار ویدیو
172 فایل
کانال عمومی ارتباط با مدیر کانال: @Habibakbari1359
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از رسای اردکان
22.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 حال و هوای حرم امام حسین علیه السلام در ظهر عاشورای امروز •رسا| رسانه ناحیه مقاومت بسیج اردکان• ▪️| @rasa_ar |▪️
9.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 یکی از پیام های 🛑جمله ی تکان دهنده حضرت زینب خطاب به یزید⁉️ ⁉️نقشه ی دشمن برای 📟این ۲ دقیقه و ۱۲ ثانیه را 🚫از دست ندهیم ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💯 @neday_ardakan🔷
هدایت شده از رسای اردکان
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقتل خوانی ظهر روز عاشورا۱۴۰۴ با نوای حجه الاسلام و المسلمین حسین حیدریان کانون قرآن کریم شهرستان اردکان •رسا| رسانه ناحیه مقاومت بسیج اردکان• ▪️| @rasa_ar |▪️
هدایت شده از رسای اردکان
@Maddahionlinمداحی آنلاین - نمیشه باورم که وقت رفتنه - محمود کریمی.mp3
زمان: حجم: 4.14M
نمیشه باورم که وقت رفتنه تموم این سفر بارش رو شونه‌ی منه 🔊 💔😭 🎙 •رسا| رسانه ناحیه مقاومت بسیج اردکان• ▪️| @rasa_ar |▪️
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🏴🏴🏴🏴 داستانی از واقعه کربلا که شاید کمتر نقل شده باشد 💔
بعضی زمان ها مبارکند...بعضی مکان ها،مبارکند...بعضی واژه ها مبارکند... بعضی سفرها مبارکند..بعضی همسفرها مبارکند...بعضی همسرها... همسر، اگر تو باشی "دلهم"! بیراهه رَوی های هر چه بادیه در تقدیر "زهیر" باشد، باز، سرنوشتِ راه،رسیدن است... بعید نیست مسیرِ با تعلّل آمده را هی دزدانه نگاه کرده باشی به سیاهی قافله ی پیش رو و هی در دل، تمنا کرده باشی یکی شدن را... بعید نیست دلت،یکی دو منزل پیشتر از تو،همسفر شده باشد با قافله ای کوچک که به مقصد ابدیّت روان است... بعید نیست گاه در منزل گرفتن های با اکراه،قامت زلال ملکوتیان را دیده باشی که اتراق کرده اند تا ساعتی خستگی از نازکای تن دخترکان بیرون رود و کودکی، بی تکانه های محمل،شیر بنوشد... پیغمبری که می بینی از دور، قامت خم و راست می کند در تکاپوی آراستن سفره،علیِّ اکبر است که بناست تا کربلا عطر نفسش هی درآمیزد با بوی غذا... تا هر که بر این سفره است،" عند ربهم یُرزَقون" باشد... سایه سار بلندِ قامتی که کودکان را بر دوش می کشاند،پسر فاطمه است از ام البنین، که هیچ آبگیری روی مشکش را زمین نمی اندازد جز فرات... و تو چقدر دلت خواسته در کنار بانویی باشی که تقدیر را به مسلخِ باشکوهترین انتخاب می برد... و چقدر دلت خواسته در مدار خورشید باشی... و چقدر دل دل کرده ای که "زهیر" را کجا به مدار بکشانی... و اینک،منزلگاه "زَرود" و قاصدی در آستانه خیمه... خوشا زنی چون تو که آسمان را می شناسد و آراستگیِ آنچه در زمین دارد،به دامش نمی کشاند... به نام "فاطمه"، "زهیر" را به "زهیر" برسان...نگذار بیش از این از خویش بگریزد... بعضی نام ها مبارکند...بگو "فاطمه" تا "زهیر" برخیزد... و پایان کار را به نگاهی واگذار که در آنسوی بادیه،گذرگاه ها را میکاود تا بایستگان را عاشق کند.. چند منزل مانده است تا محرّم..تا کربلا...به کاروان حسین خوش آمدی "دلهم".. و اینک تو بگو ظهرِ "زرود" را.... رساند بادیه ما را به منزل موعود سلام نقطه ی عاشق شدن؛ سلام "زرود"! سلام ای همه ی ریگ های طوفانی! سلام موسم آشوب...فصل ویرانی! در این مسیرِ پر از ردّ پای بیهوده سلام آخر بیراهه های بیهوده! سلام عشقِ کمین کرده در پس تشویش! تلاش بی ثمرِ عقل مصلحت اندیش! سلام فاصله ی کم شده میانه ی دشت! سلام عشق! سلام ای مسیر بی برگشت! سلام شعله ی خوابیده زیر خاکستر! سلام قافله ی ایستاده آنسوتر! سلام روز مبارک! سلام لحظه ی خیر! سلام منزل تقدیر و انتخاب زهیر..! زهیر،دلهره،تردید،ظهر،صحرا،من! بگو که پیک بیاید،بقیه اش با من! بگو که پیک بیاید، درست وقت ناهار درست لقمه ی اول؛ درست اول کار بگو که پیک بیاید که ناگهان برسد مباد لقمه ی در دست، تا دهان برسد! که لقمه ای دگر از جنس نور دارم من! بگو که پیک بیاید حضور دارم من! نفس نفس پُرِ اکسیرِ نابِ یک نامم "زرود" فال زد و عشق شد سرانجامم بناست نقطه ی معراج تا امام شوم بناست تا نفسی "مسجدالحرام" شوم! تمام جوهر یک زن،کلام خواهد شد گریزپای ترین مرد، رام خواهد شد! به نام نامی زهرای پاک! بسم الله! "حسین فاطمه می خواندَت... سخن کوتاه!" سلام خیمه ی قد برکشیده در دل شک! سلام لقمه ی افتاده.. قاصد ناگاه! تمام بادیه پرشور و... مرد با تردید.. تمام بادیه مشتاق و...مرد با اکراه.. نگاه کرد به اسب و به جادّه و مقصد نگاه کرد به پایانِ سخت نادلخواه! و زیر لب -به تغیّر،به غیظ-چیزی گفت شبیه زمزمه ی"لااله الّا الله"... نشد بگویمش -از بس گره به ابرو داشت- سلام گرم رساند ز من به خواهرِ ماه.. "زهیر" آمده باید "حبیب" برگردد! به شوق معجزه "دلهم" نشسته چشم به راه.... خوشا به مستی چشمی که استحاله کند! که کار تربیتِ صدهزارساله کند! خوشا به شور نگاهی که زیر و رو بکند! تو را میان عدم بی تو جستجو بکند! خوشا به طعنه ی تقدیر بر تبِ عصیان! به مشت واشده ی راز،بین انگشتان! خوشا به شوق شگفتی که مست می آید! گریزپای ترین، پای بست می آید... @neday_ardakan🔷
خمیدگی هشتاد سالگی اش را با شالی به کمر بسته بود تا اندکی راست قامت تر بایستد و سپیدیِ بلند ابروانش را با پیشانی بندی به پیشانی، تا نگاهش را سد نشود؛ منظره ای که حرم را به اشک آورد... موهای سپید و بلندش در باد موج می زد آنگاه که به میدان می رفت... پر بود از خاطرات "بدر" و "حنین"... و رجزهایش که شیعه را مرزبندی می کرد: " آلُ علیٍ شیعةُ الرَّحمٰنِ آلُ زیادٍ شیعةُ الشّیطانِ..." گفته اند هجده تن را از پای درآورد و آنگاه که بر زمین افتاد، نفس های آخرش را سر بر زانوی "حسین" داشت...او شهید پیش از نماز ظهر عاشوراست... سلام بر اَنَس بن حارث کاهلی... در تکاپوی جنون، تدبیر می ریزد به هم! عشق، "هو"یی می کشد، تقدیر می ریزد به هم! کیست این سرمست بی پروا که با لبیک او خواب های شوم را تکبیر می ریزد به هم! شال اگر وا گردد از دور کمر، در چشم دشت آشکارا قامت یک پیر می ریزد به هم! عاقبت ترتیبِ حجّش را به دست بادها خرمنی از موی بی "تقصیر" می ریزد به هم!۱ لحظه ای می ایستد در قاب چشم خیمه ها اشک، موجی می زند، تصویر می ریزد به هم! بیشه ای از نیزه روییده ست در آنسوی دشت باز هم این بیشه را یک شیر می ریزد به هم! در میان این همه ناباورِ آفت زده هر عبارت گفته شد، تعبیر می ریزد به هم! در مدار ذهن های این شب اندیشان کور جلوه ی خورشید، در تفسیر می ریزد به هم! تکه ای از پیری اش را بسته بر پیشانی اش.. تکه ای از پیری اش را تیر می ریزد به هم! شاه بیتی از رجزهای "حنین" و "بدر" را عاقبت، بی ذوقیِ شمشیر می ریزد به هم! شوق دیدار کسی از چشم هایش می چکد چشم هایش با کمی تأخیر می ریزد به هم... ۱- از اعمال حج.. -------------------------- @neday_ardakan🔷
تنها کسی بود که به جای رجز،عاشقانه ای خطاب به امام خواند و راهی میدان شد.. مؤذن کاروان بود از مکه تا کربلا... به جز اذان صبح عاشورا که از گلوی خدایی "علی اکبر" تراویده بود،قافله ی حسین با ندای الله اکبر "حَجّاج"، نماز را قامت بسته بود.. شهادت او را بعد از نماز ظهر عاشورا دانسته اند... سلام بر حجاج بن مَسروق جُعفی ای ریخته در نای تو تقدیرِ سحرگاه! یک دشت گل آویخته بر حنجره ات، ماه.. در کام تو جاریست نفس های گل سرخ آنگاه که سالک شده در سیرِ الی الله! با شوق اذان های تو تا منزل دیگر سر می رود این فاصله در حوصله ی راه! "لا حولَ و لا قوةَ الّا بِ"نگاهی کآمیخته با جان تو این مستی دلخواه! آن عشق که بر شانه کشیدی همه ی عمر برگوی رجزوار؛ فقط ساده و کوتاه! این سو تویی و مردترین های شبیهت آن سوی، فقط سایه؛ فقط لشکر "اشباه"! باید بکشی جور دلی را که دگر نیست باید بروی در دل این مسلخِ دلخواه! چندی ست سرِ نیزه نشان رفته گلویی ای وای اذان گوی حرم! حنجره ات...آه... -------------------------- @neday_ardakan🔷
هنوز نشان افتخار علی علیه السلام بر سینه ی قبیله ات می درخشد که:" اگر بنی شاکر هزار نفر بودند،خدای بزرگ به درستی و حقیقت عبادت می شد". پیر پرهیزگار قبیله ی "بنی شاکر" که نماز ظهر را سپر امام بوده ای بی زره؛ و اینک با زخمی بر پیشانی، که یادگار تیرباران صبح است، اذن میدان می طلبی و شرم نگاهت واژه می شود که:" یا اباعبدالله! نزد من آفریننده ای محبوب تر از تو نیست. اگر میتوانستم با چیزی بهتر از جان از شما دفاع کنم دریغ نمی ورزیدم".. مبارز می طلبی و "عمر سعد" می داند کسی حریف تو نیست؛زره و کلاهخود برمیداری و باز از تو می رمند؛ طوفان وار، خیز برمی داری و بر زمین می افکنی...شگفتی شجاعتت بر چشم ها می نشیند؛ "عمر" فریاد میزند:" سنگبارانش کنید!" ساعتی بعد، تیغ های طمعکار، بدن زخم آجینت را محاصره می کنند و بین مدعیان کشتنت مشاجره آغاز می شود.."عمر"، همدستیِ همگان را قاتل تو میداند تا افتخارِ بر زمین افتادنت، نصیب همه ی سپاهش شود...سرت بر تَرک بند اسب یکی از سپاهیان می نشیند و میدان را مرور می کند... سلام بر عابس بن ابی شبیب شاکری خیز بردار در این معرکه، طوفان تر از این! دَم بده با نفس باد، رجز خوان تر از این! ای تجلّای حقیقت به شبِ هر چه دروغ! جلوه کن باز نمایانتر و عریان تر از این! سنگها غیرت عشقند،اگر بی رحمند! بگذر از کوچه ی معشوق، شتابان تر از این!۱ زخم در زخم، تنت آینه ی باران باد! تا که این دشت شود آینه باران تر از این! "جان چه باشد که فدای قدم دوست کنی"؟۲ تیرها گو که ببارند فراوان تر از این! غنچه ی زخمِ سحرگاه به پیشانی تو می شود ظهر در این بادیه، خندان تر از این! دست در دست، سرت رفته و برمی گردد! کس ندیده ست سری بی سر و سامان تر از این! در پریشانی مویت، خبری پیچیده ست! عاقبت می شود این دشت، پریشان تر از این! ۱- ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری..حافظ ۲- با اندکی اختلاف در شعر شاعرانی چون نسیمی،سعدی و...و اشاره به صحبت جناب عابس به امام... -------------------------- @neday_ardakan🔷
بلندای تو را چه حاجت به واگویه های شعر و نثر؟ ای نامِ همیشه! که "فاطمه" را در خانه ی "علی" جا نهادی و "ام البنین" را در کوچه های مدینه... و درست از همان روز،"فاطمه" تر شدی و "ام البنین" تر!.. و کوچه زنی را دید در آستانه ی خانه که ماه را آویخته بود به پیشانی اش و یک سبد ستاره را سنجاق کرده بود لابلای چین دامنش و از آسمان،اذن دخول می طلبید.. زنی که گام هایش نشان از ایستادن بر بلندای افق همسری و مادری داشت... به تقدیر عاشقانه "علی" خوش آمدی بانو! و مباد که مادرانه هایت،شَروه ای شود به لهجه ی خیسِ رود،در ساحل تشنگی... سلام بر ام البنین واحه در واحه باز می پیچید،عطر سنگین روسری در باد! نه که از جنس نوبرانه ی گل،رد شد از گل فراتری در باد! نخل هایی زدند اول صبح،ردّ چشمان دختری در باد! آیه هایی عفیف، دل بردند،از امامی،پیمبری در باد! واحه در واحه می دوی خوشحال،می کشانی مرا به دنبالت مست از خواب دیشبی که نشست،ماهِ کامل به دامنِ فالت سال،تحویل می شود امروز، بر بلندای سبزِ اقبالت باز کن در،"عقیل" آمده است؛میهمانِ بهارُمین سالَت... و تَرَک خورد روی گونه ی تو،سبدی از انارها ناگاه! صف کشیدند گوشه های دلت،همه ی بیقرارها ناگاه! تا به نام "علی" رسید سخن،پر شدی از بهارها ناگاه چشم وا می کنم وَ می بینم،رفته ای با سوارها ناگاه... خبری هست و می روی که شوی،مادرِ انقلاب های بزرگ! تو بزرگی و انتخاب شدی،تا کنی انتخاب های بزرگ! که توسل کنند اهل زمین، به تو در اضطراب های بزرگ! می روی ماه را بیاویزی،بغل آفتاب های بزرگ! به بهاری نبست دل،خانه،هر چه از کوچه رد شدند فصول سبزتر از بهار می آیی،از پسِ سال های سرد ملول یک قبیله شکوفه همراهت،ایستادی به ذکر "اذن دخول" مادرِ ابرهای آب آور! چار فصل زیارتت،مقبول! مثل پروانه ای که می افتد،ناگهان در دلِ چراغانی به کجا پا گذاشتی بانو! به گمانم فقط تو می دانی! یک دعای توسل است انگار،هر کسی را به نام می خوانی! هر سلامی،زیارت محض است،هر نگاهی،سلوک عرفانی...! شبی از دوردست های بلند،دست بردی برای چیدن ماه ماه،تقدیر دستهای تو بود، هر چه دست از گرفتنش کوتاه ماه،تعبیر خوابهای تو بود،خواب های صمیمی و دلخواه ماه شد نذرِ آب های محال،در غروبی که نیزه ی ناگاه... "ان یکاد" از لبت نمی افتد،دوره ات کرده هر چه زیبایی آی نامادری که مادری ات،شده اسطوره ای معمایی انعکاس کدام خورشیدی؟ آی آیینه ی تماشایی! فصل ها را ورق زدی یک یک،باز هم مادرِ پسرهایی... خاطراتت همیشه شیرین نیست،زخم سر..پاره ی جگر دارد عشق تا بوده دردسر بوده..عشق تا هست،دردسر دارد پُرِ دلشوره ای که فهمیدی،هر چه داری سرِ سفر دارد و فقط دلخوشی که می بینی،"کوه"،می ایستد،"کمر" دارد... کوچه در کوچه می دوی بی تاب،می کشانی مرا کجا؟ بانو! فقط این تکه را شنیدم من،" لا مُقامَ لکم بها"...بانو صبر کن،بینِ ضجّه ی زن ها،باز گم می شود صدا،بانو! من بریده بریده می شنوم...سرِ کی روی نیزه ها..بانو؟ آمدی...رفتی و...نپرسیدی،از پسرهای خویش،احوالی که جواب تمام پرسشهات،آفتابی ست کنج گودالی گریه هایت غریب و طاقت سوز،روضه هایت اصیل و جنجالی می گذاری دوباره خرما بر،چار قبرِ مقدّسِ خالی... کوچه در کوچه،می روی هر روز،نفَست از "لهوف"،آکنده در درونت همیشه سقّایی‌،مشک زخمی به دوش افکنده خاطر هر چه حرمله،جمع...با دو دستی چنین پراکنده! هر کجا کودکی ست،می گویی:"پسرم را ببخش...شرمنده.." مصرعی از شعر بشیر بن جذلم هنگام ورود کاروان به مدینه...یا اهل یثرب لا مقام لکم بها... @neday_ardakan🔷
به نجوا بود یا فریاد که می خواند:" قُل انّ صَلاتی و نُسُکی و مَحیایَ و مَماتی للّهِ ربِّ العالَمین"... چقدر در هر منزلی قصه ی "یحیا"ی نبی را شنیده بود از زبان "حسین" و قصه ی طشت و سر را... و شاید چشم هایی به سمت او چرخیده بودند هر بار، که همنام "یحیی" بود... کوفی بود و احتمالا در منزل "شُقوق" به امام پیوسته بود.پنجاه ساله ای که رجزخوان می جنگید در باران سنگ ها و تیرهای مسموم... اندکی بعد "یحیی"، همپایه ی نامش تا همیشه زنده بود... سلام بر یحیی بن سلیم مازنی ای تداعی شده با نام تو طشتی و سری! وقت آن است سر خویش به مسلخ ببری! به سیاهی بزن ای جاریِ پیوسته به نور ایستاده به تماشای تو قرص قمری! به بلندای تو هرگز نتوانند رسید خیلِ معروف به کج فهمی و کوته نظری! در تب حادثه رگ های زمین خشکیده ست بکن ای زخمِ روان از دل صحرا گذری! پیش پایت همه ی آینه داران رفتند تا نباشند و نبینند شکستِ کمری!۱ همه جا قصه ی همنام تو پیچیده به دشت قصه گو خواسته اینگونه بگوید خبری! "زندگی" نام قشنگی ست؛ برازنده ی توست! زنده بودی و از این پس به خدا زنده تری! بادها راه بلدهای مسیر عشقند! مقصدی نیست در این راه به جز دربدری... ۱- الآن اِنکسَر ظَهری وَ قَلَّت حیلَتی.... @neday_ardakan🔷
سلام بر "فاطمه"،دختر "حسین"... شبیه به "فاطمه"، آنگونه که پدر را هم به اعتراف می کشانی، که پسرعمو به خواستگاری آمده تا پدر تو را به تقدیر او گره زند.. چه رسم قشنگی ست که "فاطمه" های خانه ی "حسین" و "حسن"، عروس نورچشمی عمو می شوند... به کربلا آمده ای که وصیت پدر را بگیری در آستانه ی عصر و به برادرت "سجاد" برسانی در آستانه ی غروب... و مقدر است که زخم، همسرت "حسن" را در شمار شهیدان به قلم بیاورد تا صبح یازدهم که در میانه ی هوش و بیهوشی زنده اش بیابند و وساطت "اسما خارجه" او را به تو برگرداند تا دامنت پر شود از عطر نوه های "حسین" و "حسن"... تا ناگهانِ زهر عبدالملک و عزاداری یک ساله ات بر بقیع... و اینک ایستاده ای در آستانه ی کوچه های کوفه، به خطبه خوانی...آنگونه که "زینب".... نشسته اند دو تا خانه در برابرِ هم دو خانه؛ نیمه ی هم،مثل هم،برادر هم! به روی هم زده خشتی بهار و خشتی صبح حصارها همه آیینه ی مکررِ هم دو خانه اند پر از شاخه های نوبر یاس دو خانه اند پر از سایه ی معطر هم دو خانه، " فاطمه" از هم به عشق می گیرند دو خانه اند؛ محل نزول "کوثرِ" هم! چه صاحبان نجیبی! ز نامشان پیداست که شرح حُسنِ همند و که نام دیگر هم! ۱ بهشتِ روشنِ آغوشِ این دو سوره ی "فجر" درست، "فَادخُلیِ" شوق خیزِ آخرِ هم! ۲ به نام صاحبِ خانه! به نام "فاطمه" ها! به نام "عصر"! به نام قیام "فاطمه" ها! به شاعرانه ترین شور آسمانیِ شان! حساب کرده زمان، روی خطبه خوانیِ شان که دشت، گر چه به تقدیر خویش، تن داده عنان واقعه را دست چند "زن" داده! به ردّ پای سوارانِ سرخ بی برگشت که پشتگرمیِ کوهند و قرصیِ دلِ دشت! به رستخیز زنانه! به لحظه های کبود! که "فاطمه " ست به تکثیر، بین آتش و دود... به نامِ زخمیِ جا مانده از بلندیِ نی!۳ سلام "فاطمه" ی زخم های پی در پی! هر آنچه حُسن، هر آنچه "حَسن" به تقدیرت چنان نشسته که سخت است درک و تفسیرت..۴ شب است و نیزه نشسته -شکوفه دارترین- کجاست نیمِ تَرک خورده ات؟ انارترین! میان همهمه ی نیزه و تبر، بانو! بیا ادامه ی این دشت را ببر بانو! ۵ هنوز مانده به زَهری که می رسد ناگاه هنوز مانده به یک سال، روضه ی جانکاه...۶ بیا به غربت این نخل های دار شده که شهر، لال..که دارالاماره، هار شده! آهای حضرت طوفان! ز موج خیزِ عِتاب بریز جرعه ی "تَبّاً لَکُم" بر این مرداب!۷ بگو دوباره به بن بست های گیجِ محال که با کدام قدم آمدید تا گودال؟۸ بگو به مرگ...به این مردگانِ سردرگم کدام نفْس کشانیدتان به عصر دهُم؟۹ اگر چه صاعقه ای، شعله خیز می آیی ولی به چشم تماشا کنیز می آیی! رسیده اید به یک شامْ چشمِ نامحرم رسیده روضه به "اُؤتِمتُ ثمَّ اُستَخدَم؟" ۱۰ ۱- امام حسن و امام حسین علیهم السلام ۲- فادخلی جنّتی.... ۳- همسر ایشان جناب حسن مثنی که زخمی شده و سپس بهبود یافتند و همراه اسرا به مدینه برگشتند. ۴-امام حسن علیه السلام عمو و پدر شوهر...جناب حسن مثنی، همسر، جناب حسن مثلث، فرزند ایشان هستند... ۵- اشاره به همسر ایشان،جناب حسن مثنی علیه السلام ۶- مسموم شدن و شهادت جناب حسن مثنی به دست عبدالملک مروان و عزاداری یکساله ی حضرت فاطمه در بقیع بر سر مزار همسرشان.. ۷- فَتَبّاً لکم یا اهل الکوفه...ای اهل کوفه، هلاکت بر شما باد...قسمتی از خطبه حضرت فاطمه بنت الحسین... ۸- بِأیّةَ رِجلٍ مشیتُم الینا...."با کدام پا به سمت ما آمدید"؟......قسمتی از خطبه ی حضرت.. ۹- اَم بِأیَّةَ نَفسٍ نَزَعَت الی قِتالنا... قسمتی از خطبه ی حضرت ۱۰- جمله ی حضرت، زمانی که مرد شامی از یزید او را برای کنیزی تقاضا کرد..."عمه جان! یتیم شدم،اکنون کنیز شوم؟" ............................... اشعار دکتر سیده اعظم حسینی @neday_ardakan🔷