✅توی دلم گفتم
عزیز دلم
با نگاهت مرا بدوز
به هرجا که دلت میخواهد بدوز
به زندگی ، به مرگ ، به عشق
به هرچه دوست داری
در برابر نگاهت من ابر میشوم
دود میشوم که بتوانی مثل باد بازیام بدهی
نفس گرمت را روی تنم فوت کن
ببین چهجوری ناپدید میشوم
#عباس_معروفی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
"دوستت دارم" را
در دستانم میچرخانم
از اين دست به آن دست..
پس چرا
هروقت میخواهم
به دستت بدهم نيستی؟
چرا اينجا نيستی
تا "دوستت دارم" را
از جنس خاک کنم،
از جنس تنم،
و با بوسه بپوشانمش بر تنت؟
بگذار "دوستت دارم" را
از جنس نگاه کنم
از جنس چشمانم
و تا صبح به نفسهای تو بدوزم...
#عباس_معروفى
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
#یک_جرعه_کتاب 📚
گاهی بی آنکه هرگز به چیزی فکر کرده باشی، خوابش را می بینی، و بعد هی از خودت می پرسی تعبیر این خواب چیست؟ حالت خوش نیست، بد هم نیست، ولی با یک کلمه یا تصویر شبت زیبا می شود، یا چنان از تلخی روزت مکدری که دلت میخواهد دوباره بخوابی و به همان خواب برگردی.
📘 تماما مخصوص
✍🏻 #عباس_معروفی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
#یک_جرعه_کتاب 📚
گاهی بی آنکه هرگز به چیزی فکر کرده باشی، خوابش را می بینی، و بعد هی از خودت می پرسی تعبیر این خواب چیست؟ حالت خوش نیست، بد هم نیست، ولی با یک کلمه یا تصویر شبت زیبا می شود، یا چنان از تلخی روزت مکدری که دلت میخواهد دوباره بخوابی و به همان خواب برگردی.
📗 تماما مخصوص
✍🏻 #عباس_معروفی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
می خواستم با صدا و حرف و نگاه خواب را از تنت در بیاورم. نمی دانستم چی تنت کنم که سردت نشود دنبالِ یک پرتقال می گشتم، نمی دانستم که تو باغِ پرتقالی، نمی دانستم از شاخه های تو نارنج های آفتابی نورس چشم هام را خیره می کند. پیش از آمدنت نمی دانستم و حالا دست هام بوی نارنج گرفته است...
#عباس_معروفی
#شب_تان_آرام
#همراهان_جان
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
چقدر آهنگهای قشنگ در اين دنيا وجود داشت كه من نشنيده بودم، چقدر چهره های زيبا از برابرم گذشتند كه من آنها را نديدم، چقدر روياهای عجيب ديدم كه وقتی از خواب بيدار شدم، هرگز ديگر به يادم نيامد و بوی عطری از دست رفته در دلم چنگ زد كه تا هميشه خودم را نبخشم.
زندگی يعنی چه؟
هميشه نصفه نيمه، هميشه ناتمام، هميشه ناگهان جايی قطع می شدم...
📕 تماماً مخصوص
✍🏻 #عباس_معروفی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
چرا دلتنگیِ آدم مثل درخت خشک نمیشد ؟ چرا نمیشد دلتنگی را مثل یک بلوط خشکاند و با تبر افتاد به جانش ؟ چرا تبر بر شاخهی خیس زوزه میکشید اما صداش بر تنهی خشک ، دهان باز میکرد ؟ یک نیمه این طرف ، یک نیمه آن طرف ، آمادهی سوختن...
#عباس_معروفی
"نام تمام مردگان یحیاست...
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
من از هفتسنگ میترسم
میترسم آنقدر سنگ روی سنگ بچینم
که دیواری ما را از هم بگیرد
بیا لیلی بازی کنیم
که در هر رفتنی،
دوباره برگردیم...
#عباس_معروفی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
به قول ایاز با دو دسته نمیشود بحث کرد: یکی با سواد و یکی بیسواد.
📖 #سمفونی_مردگان
✍🏻 #عباس_معروفی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
به قول ایاز با دو دسته نمیشود بحث کرد: یکی با سواد و یکی بیسواد.
📖 #سمفونی_مردگان
✍🏻 #عباس_معروفی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
خنده های تو
کودکیام را به من میبخشد
و آغوش تو آرامشی بهشتی
و دستهای تو
اعتمادی که به انسان دارم
چقدر از نداشتنت میترسم🌻
#عباس_معروفی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
گفتم: دنیا مثل آتشگران است. هر چه سرعتش را تندتر میکند، آدم زودتر به بیرون پرت میشود.
گفت: بله، آنقدر سریع است که آدم سرگیجه و تنهایی اش را میفهمد.
گفتم: پس چه باید کرد؟!
گفت: تحمل و سکوت.
گفتم: وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست. چون نمیتواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد.
📘 #سمفونی_مردگان
✍🏻 #عباس_معروفی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
بعضی آدمها هستند که شاید همه کتابهای خوب را نخوانده باشند اما چند تا کتاب را خوب خواندهاند
در هفته چند ساعتی مطالعه میکنند؛شاید در یک فصل فقط یک دست لباس تنشان باشد اما هر هفته که آنها را می بینی یک حرف تازه برای گفتن دارند
حرفی که میتواند مسیر زندگیات را عوض کند.
این آدمها در زندگی نقش کسی را بازی نمیکنند، تو هم مجبور نیستی نقش کسی را پیششان بازی کنی، این آدمها به تو «نقش» نمیدهند٬ به تو «نقشه» میدهند تا داستان زندگیات را آنجور که شایستگی اش را داری به پایانی برسانی
بعضی آدمها هستند که فقط شاد نیستند، برایشان مهم است که چرا شاد باشند؟! همین جوری غمگین نمیشوند٬ غمهایشان دلایلی دارد که برای خیلیها خندهدار است!
بعضی آدمها هستند که چطور زندگی کردن برایشان مهمتر از زندگی کردن است!
گاهی هفتهها درباره چیزی فکر میکنند، مطالعه میکنند٬ بعد میآیند و به تو میگویند که من چند هفته است درگیر این موضوع شدهام و حالا به این نتیجه رسیدهام٬ تو نظرت چیست؟
این آدم ها برای هر کارشان دلیل دارند، بهمحض این که بگویی "چرا؟" چیزی از «دلم میخواهد» و «دلم خواست» نمی شنوی؛ برای تو دلیل دارند!
این آدمها بهجای این که تو را هم در روزمرهگویی بیهدفشان غرق کنند٬ به تو بال میدهند تا باهم پرواز کنید!
شناختن این «بعضی از آدمها» کار سختی نیست٬ چون حرفهای آدمها، شوخیهای آدمها، دغدغههایشان، شادیهایشان، غصههایشان، تفریحهایشان و ... هیچ وقت نمیتواند جدا از شخصیتشان باشد.
#عباس_معروفى
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
انسان مدام باید مشغول کار باشد.
سازندگی کند، وگرنه از درون پوک میشود.
و بیکاری بدتر از تنهایی است.
آدم بیکار در جمع هم تنهاست ...
📗 #سمفونی_مردگان
✍🏻 #عباس_معروفی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
گفته بودی از حال خودم بنویسم. حالا دیگرهجده ماه است که از نان، عدس پلو با نیمروی پر از پنیر، سالاد سیزِر، پسته، و خوردنیهای دیگر فقط یک خاطره در ذهنم مانده. هجده ماه است که به قول پُل سلان صبح مینوشم و عصر مینوشم. یک سوپ آبکی که توش دو تا قارچ معلق میزند، یا شیرموزی که از بیمارستان برام میفرستند. فقط مینوشم و مینوشم. و کدامشان نگفته بود: «لذتی در خوردن هست که در نوشیدن نیست»؟
سرطان ویرانگرست، و بدتر از آن جراحیهاش که بخشهایی از بدنت را بردارند دور بریزند؛ یک تکه از استخوان ساقم را گذاشتهاند جای فک، نصف زبانم را از انتها برداشته تکهای از ماهیچه رانم پیوند زدهاند به آن، هفت سانت شاهرگم را کوتاه کردهاند، دندانهام، و بعد هم متاستازی که تومور مغزی شد و از جمجمهام بیرون کشیدند. (ماجراهایی دارد که مینویسم.) اگر بزرگواری و مهر و مراقبت رفیقهای نازنینم پروفسور رحیم رحمانزاده، و پزشک معالجم دکتر بهمن مصلحی نبود، نمیدانم کارم به کجا میکشید. وجود چنین فرشتگانی به من میگوید تو خوشاقبالترین آدم این شهری. بله. زندگی سرشار از امید و زیبایی ست. میخواهم زنده بمانم، شهرزاد درونم را بههوش نگه دارم، داستان بنویسم، و بلا از فرزندان مردم بگردانم. و کدامشان نگفته بود: «لذتی در مرگ هست که در زندگی نیست»؟
دیروز سورملینا بالهاش را گشود، بغلش کردم. دستهای کوچولوش را دور صورتم کاسه کرد: «عباس! تو کی خوب میشی؟» گفتم خیلی زود. گفت: «یعنی چند تای دیگه بخوابم؟» انگشتهاش را روی صورتم شمردم. خندید و بوسم کرد. پس راهی ندارم جز این که خوب شوم، کتابهای نیمکارهام را تمام کنم. یک رمان جدید هم افتاده به کلهام که میخواهد از آن هفت تا سبقت بگیرد. و خیلی چیزهای قشنگ هست. جوانهای کشورم، دانشجویان عزیزم به دیدنم میآیند، دختری با فوق دکترا و شغل عالی میگفت: «دلم توی ایرانه. نمیدونم برگردم یا بمونم؟» بهش گفتم: «عزیزم! ایران تویی؟ برگردی که سر جای خودت نباشی؟ که تحقیرت کنند؟ کجا برگردی؟ ایران باید به ما برگرده. این هیاهو و جنگ و موشک و اتم برای مراسم جشن پایان هزار و چهارصد سال است. باور کن!» زندگی پر از جلوههای امید و زیبایی ست. میخواهم زنده بمانم گرچه کمکار شدهام و دیگر نمیتوانم شبی چهار ساعت یک نفس بنویسم. با این حال به کارهای خودم میرسم، ورزش میکنم، به خانه هدایت میروم، کتاب چاپ میکنم، میخوانم، مینویسم، راه میروم، و کار میکنم. و کدامشان نگفته بود «لذتی در بیکاری هست که در کار نیست»؟
شنبه از چشمم مدام اشک میآمد.
#عباس_معروفی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
💠 #بهترین_کتابهایی_که_خوانده_ام
وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد، بیشتر تنهاست. چون نمیتواند به هیچکس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد؛ و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق میکند، تنهایی تو کامل میشود ... !
📕 #سمفونی_مردگان
🖌 #عباس_معروفی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷