eitaa logo
نگاربانو | زندگی به روایت زنان
373 دنبال‌کننده
339 عکس
139 ویدیو
4 فایل
نگاربانو زندگی به نگاه و تجربه و روایت زنان ❌کپی بدون ذکر منبع جایز نیست❌ روایتهای شما اینجا👇 @reiyhan @Ebrahimi62 لینک پیام ناشناس👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://daigo.ir/secret/51524938124
مشاهده در ایتا
دانلود
#تجربه از زندگی آموختم تا با کفش هاي کسی راه نرفتم؛ راه رفتنش را قضاوت نکنم... #نگاربانو @negaarbanoo
زنها مثل منشور هستند کافیست به آنها کمی نور عشق و محبت بدهید تمام زندگیتان را رنگین کمان خواهند کرد واگر عشقی نباشد تمام زندگیتان تاریک می شود. @negaarbanoo
می خواهم برگردم... به روزهایِ خوبی... که مادربزرگ زنده بود... که پدربزرگ، نفس می کشید... برگردم به حیاطِ قدیمیِ ساده ای! که همیشه ی خدا... بویِ کاهگِل و شمعدانی می داد... رویِ حاشیه ی حوضِ آبی رنگِ میان حیاط بنشینم و آب بازی کنم... خیس شوم، آنقدر که غصه و بی مهری ها از جسمِ خسته ام پاک شود... می خواهم به روزگاری برگردم که سفره ی ساده ی مادربزرگ، انگار به اندازه ی آسمان، وسعت داشت ... و هیچکس از سادگیِ غذا یا کوچکیِ اتاق، شکایت نمی کرد! آن روزها همه چیز بی تکلف و دلنشین بود... همه مان بی توقع، خوش بودیم... بدونِ چشم داشت، محبت میکردیم... و از تهِ دل می خندیدیم... دلم برایِ خنده هایِ بی ریایم... برایِ دلخوشیِ ساده ی آن روزهایم تنگ شده... پدربزرگم رفت ... مادربزرگم رفت ... و آن دورهمی هایِ جانانه... به خاطرات پیوست... روزهایِ خوب بر نمی گردند... ما برایِ بزرگ شدنمان بهایِ سنگینی پرداخته ایم... @negaarbanoo
بی توقع خوش باشیم، بی چشم داشت محبت کنیم، بی اندازه به عزیزانمان عشق بورزیم، و قدر سرمایه هایی چون پدر و مادر و "بودنشان" را بیشتر بدانیم.
همیشه نمیشه زن ها رو با پول شاد کرد با ارزشترین هدیه که میشه به یک زن داد ؛ تـوجه است توجّهــی مداوم....! #نگاربانو @negaarbanoo
برای مردای پرمشغله تنها داشتن یک همسر خانه‌دار و هنرمند کافی نیست بلکه آنها دنبال زنی می‌گردند که موضوعات روز را میشناسد و هیچ وقت دست از یادگرفتن و پیشرفت برنمیدارد #نگاربانو @negaarbanoo
پسرکی دو سیب در دست داشت مادرش گفت: یکی از سیب هاتو به من میدی؟ پسرک یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب...! لبخند روی لبان مادر خشکید! سیمایش داد می زد که چقدر از پسرکش ناامید شده اما پسرک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت: بیا مامان! این یکی ، شیرین تره!! مادر، خشکش زد چه اندیشه‌ای با ذهن خود کرده بود...! هر قدر هم که با تجربه باشیم، باز باید قضاوت خود را به تأخیر بیاندازیم و بگذاریم طرف، فرصتی برای توضیح داشته باشد. @negaarbanoo ‌‌
ﺍﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯼ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ ﯾﮑﯽ ﮐﻮﭼﮏ، ﯾﮑﯽ ﺑﺰﺭﮒ، ﯾﮑﯽ ﺑﻠﻨﺪ، ﯾﮑﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ، ﯾﮑﯽ ﻗﻮﯼ، ﯾﮑﯽ ﺿﻌﯿﻒ... ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ... ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ... ﻭ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ... ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ... ﮔﺎﻩ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﻟﻬﺶ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ! ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺎﯾﯿﻨﺘﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﯿﻢ!!! ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ، ﻧﻪ انسانی ﺑﻨﺪﻩ ﻣﺎﺳﺖ، ﻧﻪ انسانی ﺧﺪﺍﯼ ﻣﺎ... ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺁﻓﺮﯾﺪ... ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ، ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻟﺬﺕ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﻔﻬﻤﯿﻢ... @negaarbanoo
عشق... قصه ای بود كه مادربزرگ شبهای زمستان برايم می بافت يكی از رو و دوتا از زير... بالاپوشی كه هيچ گاه گرمم نكرد! #رضا_کاظمی @negaarbanoo
تابستانی که تو را کم داشته باشد که تابستان نیست، تو باید باشی کنار تمام اتفاقات حال خوب کن دنیا کنار آن لیوان پر از آب هندوانه‌ی شیرین و خنک و رقص قالب های کوچک یخ کنار فالوده های پر از آبلیمو که عطر کوچه پس کوچه های شیراز را می‌دهند کنار بستنی قیفی هایی که آب می‌شوند و دستانی که غرق کنار آفتاب گرم و طلایی رنگی که از پنجره سرک می‌کشد به هوای چشم‌هایت تو باید باشی در تن تمام پیراهن‌های گل دار و نخی تابستانه و کنار آن سنجاق سر‌های رنگی که هوای موهایت به سرشان زده تو باید باشی برای خاطر دل انگیزی که جز ما صندلی‌هایش را به هیچکس نمی‌دهد و قهوه‌هایی که برای هرکسی غیر از ما بد طعم می‌شوند تو باید باشی برای خاطر دل تمام شمعدانی‌ها و برای خاطر من که بی تو آب خوش از گلوی لحظه‌هایم پایین نمی‌رود .. @negaarbanoo
امروز روزي بود كه پسركم معني بازي دالي موشه را براي اولين بار توي زندگي اش خوب مي فهميد و از تكرارش لذت مي برد و هربار مرا مي ديد كه سرم را از پشت پتوي كوچكش بيرون مي آورم، هنوز دالي نگفته، بلند بلند مي خنديد و دلم را مي برد كه مي برد. و آه كه چقدر صداي خنده هايش، زيباترين صداي دنياست كه من به زندگي شنيده ام و آه كه ذوقي كه توي چشم هايش موج مي زند، زيباترين منظره ي دنياست كه من به زندگي ديده ام و آه كه من چقدر امروز هربار تقلاي پر از پشتكارش را براي ايستادن و نشستن ديده ام و آن شيطنت توي چشم هايش را هربار كه دستهايش را گرفته ام و كمي ايستاده است و كمي نشسته است، احساس كرده ام، دلم برايش رفته است و آه كه من چقدر امروز آدم احساساتي تري شده ام، وقتي كمد لباسهايش را باز كرده ام و ديده ام چند تكه از لباس هايش _ كه من همين چند وقت پيش فكر مي كردم حالا مانده است كه روزهاي پوشيدنشان بيايد _ ، برايش كوچك شده اند و فكر كرده ام كه دنيا را فتح كرده ام حالا كه پسركم كمي بزرگتر از قبل شده است. و آه كه من چقدر براي ضبط اين لحظه هاي بزرگ شدنش توي حافظه ي تاريخ حريص شده ام و فكر مي كنم حتما خيلي زودتر از آنچه فكر مي كنم، دلم براي اين روزهايش تنگ مي شود. مثل همين حالا كه خوابش برده است و من براي بيداري اش دلتنگ شده ام و خوب مي دانم چند ساعت ديگر كه بيدار مي شود، دلم براي معصوميت همين حالايش توي خواب تنگ مي شود و آه كه من چقدر اين روزها دچار جنون مادري شده ام و آه كه من چقدر اين روزها با اين جنون مادري حالم خوش است و فكر مي كنم زندگي با آن، هيچ چيز ديگري كم ندارد كه ندارد ... @negaarbanoo
🍃 چه لطیف است نسیم سحری و چه زیباست گل افشانی مهر دیدن رقص گل از پنجره‌ای رو به خدا می‌توان دید ز عمق شب تاریک و سیاه رویش صبح سپید و در این صبحدم پاک و قشنگ نفسی تازه کشید! @negaarbanoo